ورود عضویت
leveling with gods-2
قسمت ۱۶
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دروازه‌ی ورود به سمت آزمون چهارم ناپدید شد. و این فقط اون نبود. دسته‌ی هیولاها هم ناپدید شدند و گیاهان عجیب و غریبی که دور ساختمان‌ها پیچیده بودند وقتی ساختمان‌ها به شکل اولیه خود برگشتند ناپدید شدند. ​

البته چیزهایی وجود داشت که تغییری نکرد، مانند مانع بزرگ و نامریی که بخش‌ها را تقسیم می‌کرد. اما بزرگ‌ترین تغییر، آسمان بود. ​

«خیلی وقت بود ندیده بودمت.»

​​​​​​​​

آسمان ارغوانی شد و دمای هوا ناگهان به هم خورد. خوشبختانه، یوون خیلی احساس گرما نکرد. یو وون تاثیر لباسی را که به تن داشت را بررسی کرد.

​​​​​​​​

[‏ ردای پایرومنسی ]

​پ.ن: پایرومنسی به معنای جادوگری‌ست که مهارتش در کنترل آتش است.

– یک ردای طلسم شده با جادوی باستانی.

– از یک ماده خاص ساخته شده‌است.

​- آتش نمی‌گیرد. مقاومت شدید

​- در برابر ویژگی‌های آتش.

​- افزایش مقاومت جادویی.

توضیح مفصلی نداشت. به عنوان یه آیتم ۶۰ هزار امتیازی واقعا حرف زیادی برای گفتن نداره.

پس گفتی مقاومت قوی هاه؟

با این حال، هر کسی که می‌دانست چگونه توصیف یک آیتم را به درستی بخواند، هرگز این آیتم را اینگونه ساده و ناچیز تلقی نمی‌کرد.

زیاد آیتم بدی نیست.

در برج آیتم‌های بسیار زیادی وجود داشتند. درک این تنوع وسیع غیرممکن بود و در میان هزاران آیتم، تنها تعداد کمی از آن‌ها نامی برای خود دست و پا کرده بودند. این به این دلیل بود که با وجود آیتم‌های متنوع بسیار، کسی نبود که بتواند توانایی آنها را به‌ درستی ارزیابی کند. و یو وون قبلا بسیاری از بهترین آیتم‌های موجود را دیده بود. ​

البته ردای پایرومنسی را نمی‌شد حریفی برای بهترین‌ها در نظر گرفت، اما این ردا در توصیفات خود “مقاومت قوی” در برابر یک ویژگی و عنصر خاص داشت. که این بدان معنی بود که این ردا می‌توانست دربرابر آسیب‌های احتمالی دربرابر جادوهای آتش به خوبی از خود مقاومت نشان دهد. ​

قطعا استفاده کردن از این توی مراحل آموزشی خیلی برتری زیادی بهم میده.

برای این ردا، دوام آوردن دربرابر هوای گرم مثل آب خوردن بود. البته لازم به گفتن نیست که در میان تمام شرکت کنندگان، فقط یو وون بود که دربرابر هوای گرم یک لباس محافظتی داشت. ​

«آه، چرا اینجا اینقدر گرمه؟!»

«یعنی آخرالزمان شده و به برزخ رسیدیم؟»

یو وون می‌توانست از دور صدای جیغ و فریاد را بشنود. سرش را به طرف صدا چرخاند. ​

پس فقط سه نفر زنده موندن…

او فقط می‌توانست صدای سه نفر را بشنود و احساس کند. دلیل این که چرا آن سه نفر تنها گذاشته شده بودند احتمالا به این دلیل بوده که مجموع گوهرهای آن‌ها کم‌تر از ۵۰ می‌شده. ​ آن‌ها حتی ممکن بود که گوهر‌های خود را به کس دیگری تسلیم کرده باشند تا از کشته شدن اجتناب کنند.

«ت-تو…!»

«چرا هنوز اینجایی و رد نشدی…؟»

این سه نفر از دیدن یوون گیج شده بودند. هیچ کس نمی‌توانست انتظار داشته باشد که یوون از افراد آزمون شکست بخورد. چطور می‌توانستند؟ او به اندازه کافی مهارت داشت که بیش از هزار گوهر را جمع‌آوری کند، چیزی بسیار فراتر از ۵۰ گوهر ناقابل. ​

یو وون به چهره آن‌ها نگاه کرد . انگار چیزی از یو وون می‌خواستند . آیا آن‌ها از او می‌خواستند که آن‌ها را نجات دهد؟ اما این یک درخواست بی‌هوده بود. خیس عرق شده بودند، بدنشان قادر به تحمل گرما نبود. ​

به‌نظر می‌رسه که اونا هم با بقیه‌ی مردم فرق چندانی ندارن…

اگر چه این دمای سوزان ۶۰ درجه سانتی گراد بود، اما اگر ساختار بدنی‌شان را حتی کمی بالا برده بودند، این گرما را می‌شد به راحتی مدیریت کرد. با این حال آنها خیس عرق بودند و به نظر می‌رسید هرلحظه ممکن است غش کنند و همین نشان می‌داد که امتیاز ساختار بدنی آنها حتی ۱۵ واحد هم نیست. ​

دلیلی برای اینکه آنها به این روز افتاده بودند وجود داشت. ​

« پس بالاخره شروع شد.»

یو وون به آسمان نگاه کرد. آسمان رنگ قرمز روشنی به خود گرفته بود. هوا از این گرم‌تر نمی‌شد ولی بالاخره زمان تار و مار فرا رسیده بود. ​

فوووووووووووووو

زمین لرزید و هوا تا جایی که امکان داشت داغ شد. ​

«اینجا خیلی گرمه!»

«ز-زمین داره…!»

ت-کررررررررکـ

زمین شکافته شد و از درون شکاف‌ها آتش شروع به زبانه کشیدن کرد. ​

فووووووو_

«آآآآآآه!»

«خ-خیلی می‌سوزه!»

موج گرما همچنان از زمین بیرون می‌زد تا اینکه بالاخره یک نفر آتش گرفت. و پس از آن، خانمی که کنار او نشسته بود آتش گرفت. ​

«خ-خواهش میکنم نجاتم بده!!!»

«ازت تقاضا می‌کنم! خواهش می‌کنم!»

دست به سوی یو وون دراز کردند . ​

یوون به کریستال‌های یخ موجود در فهرست اموالش فکر کرد. اگر او از کریستال‌های یخ برای کمک به آن‌ها استفاده می‌کرد، آیا این سه نفر می‌توانستند زنده بمانند؟ ​

خیلی وقت بود که به این شکل در افکارش گم نشده بود. ​

جززز! ​

ترک خوردن زمین! ​

شعله‌هایی که از زمین بلند می‌شدند چندان بزرگ نبودند، اما بیشتر از چیزی بود که مردم عادی می‌توانستند آن را تحمل کنند و آتش در یک لحظه آن‌ها را بلعیده بود. ​

یو وون سرش را تکان داد و رویش را برگرداند . در مقابل چشم‌هایش دنایی بود که در یک چشم برهم زدن دستخوش تعییر شده بود. ​

همه چیز در آتش بود و جایی برای فرار وجود نداشت. با این حال، قرار نبود تا تنها با چند زبانه‌ی آتش و گرما اتفاقی بیوفتد که بتوان نامش را نابودی گذاشت. این حقیقتا تازه ابتدای ماجرا بود. ​

[نابود سازی ۱۷۶مین غول همینک آغاز خواهد شد.]

ترک خوردن زمین! ​

ووووووووش! ​

​دستی دراز و لاغر از شکاف روی زمین به بیرون پرتاب شد. دستش آتش گرفته و گوشت در حال ذوب شدن بود. صاحب دست با زحمت از زمین بیرون آمد. ​

ترک خوردن زدمین ـ

​​​​​​​​

آن اسکلت متحرکی بود که تقریبا هیچ گوشتی بر تن نداشت. لباسی از شعله‌های آتش بر تن داشت و در یک دستش مشعلی نگه‌ داشته بود. آن یک شیطان رده آشغال بود، یک اسکال. ​

ولی تنها نبود.

​​​​​​​​

ترک خوردن زمین!

​​​​​​​​

همراه با زبانه‌ی شعله‌های آتش، استخوان‌های نازک همچنان از زمین خارج می‌شدند. صدها و هزاران اسکال‌ ظاهر شدند. ​

یو وون زیر لب به تعداد زیاد اسکال‌ها نگاه کرد و گفت: «…وووف، واقعا تعدادشون خیلی زیاده.» ​​​​​​​​​​

شیاطین رده آشغال، موجوداتی بودند که به سختی می‌شد آنها را شیطان صدا زد. از نظر فنی، آن‌ها بیشتر شبیه خدمتکار شیاطین بودند، به خاطر همین هم آن‌ها را آشغال می‌نامیدند. ​

شیاطین یکی از نژاده‌ای حاکم برج بودند، همراه با خدایان، غول‌ها و اژدهاها. ظاهر شدن چنین موجودانی در مرحله‌ی آموزشی غیر منطقی بود. اما شاید هم برای همین بود که به این مرحله نابودی گفته می‌شد. ​

[شیطان رده پایین، سوروترا ظاهر شد.]

گااااااااع! ​

در هم شکسته شدن زمین باعث ایجاد صدای مهیبی شد و همه‌ی اسکال‌ها در مسیر حرکتشان متوقف شدند و به سمت چیزی ناشناخته نگاه و به سمتش تعظیم کردند. این حرکت تنها می‌توانست یک معنا داشته باشد.

اون واقعا ظاهر شد.

شاید به‌خاطر وجود کلمه‌ی «رده پایین» در نام آن شیطان باعث شود که افراد از دیدن چنین موجودی زیاد تعجب نکند، اما اگر این موجود همان غول ۱۷۶می بود که یو وون به‌خاطر داشت، موجودی بود که به راحتی می‌توانست یک بچه اژدها را از بین ببرد.

«ولی در زمیان رگناروک اینقدر کوچیک نبود…»

بامم!

ناگهان یک دست غولپیکر از آتش ماگمای جاری در دل زمین بیرون زد. یو وون به شیطانی که با ظاهر شدنش تمام منظره را تبدیل به یک جهنم زنده کرده بود نگاهی انداخت و لبخند زد.

«پس اینجا به تور همدیگه خوردیم سوروترا.»

سوروهترا، ۱۷۶مین فرزند سورت بود. اولین باری که یو وون با سوروترا ملاقات کرده بود، در طی همان نابودی اسطوره‌ای یعنی رگناروک [1]بود و سورت هم یکی از کلیدی‌ترین افراد پشت پرده در نابودی آزگارد بود. اون صدها فرزند داشت که بعضی از اون‌ها به عنوان غول متولد شدن. اما بعضی تصمیم گرفتن تا زندگی خودشون رو مثل انسان‌ها در آرامش سپری کنن و بعضی هم راهی برج شد تا از اون بالا برن و عضوی از ربته‌دارها بشن. سوروترا هم یکی از فرزند‌های غول سورت بود که پس از مدتی تبدیل به یک شیطان رده پایین شد.

در زمان وقوع رگناروک سوروترا به اندازه‌ی یک کوه بود اما الان…

اون فقط به اندازه‌ی یه اسبه[2].

ووووش!

با یک جمجمه بر روی صورتش و بدنی به سرخی ماگما، سوروترا شمشیر بزرگ و آتشین در دستش گرفته بود. او با غروری فراوان به سمت آسمان نگاه کرد. سوروترا دقیقا همان «نابودی‌ای» بود که بر مرحله‌ی آموزشی نازل شده بود.

«پس یک دنیای دیگه هم توسط برج بلعیده شد.»

به‌نظر می‌رسید که سوروترا در فکری عمیق است. کلماتی که بیان می‌کرد سراسر خشم و کینه و نفرت بود.

سوروترا در بین تمام فرزند‌های سورت در دسته‌ی ضعیف‌ترین‌ها بود ولی از نظر ظاهری بیشترین شباهت را به سورت داشت.

«حقیقتا دنیایی که محکوم به سوختن و نابودیه، از همون ابتدا هم نمی‌بایست متولد می‌شد…»

«هی سوروترا!»

سوروترا سرش را به سمت صدا چرخاند. یو وون دربرابرش مثل یک موش کوچک به‌نظر می‌رسید. سوروترا با نارضایتی از اینکه فردی جرات کرده تا در میان کلامش بپرد، به یو وون خیره شد.

«ببینم قبل از اینجا اومدن چیزی زدی؟ خیر سرت ۱۷۶مین بچه‌ای و اینقدر احساساتی هستی؟ اینقدر فلسفه بازی نکن و بیا شروع کنیم!»

«تو…»

سوروترا سرش را پایین آورد و نگاهی دقیق‌تر به یو وون انداخت. بعد از نگاهی دقیق‌تر، سوروترا شدیدا غافلگیر شد.

«چشم‌های توام مثل اونه!»

یو وون بلافاصله منظور سوروترا را از «اون» متوجه شد چرا که یو وون چشم‌های میمون کوهستان هواگو را فعال کرده بود.

سوروترا لبخندی شیطانی زد. احتمالا این لبخند حاصل یاداوری یک خاطره‌ی قدیمی بود.

«واقعا می‌خوام بدونم که توام می‌تونی مثل اون از اینجا فرار کنی یا نه؟!»

گوم!

زمین بلند شد و شکل یک صندلی آتشین را به خودش گرفت. سوروترا از جادویش استفاده کرده بود تا تختی برای نشستن درست کند و مبارزه‌ی یو وون را با خیال راحت تماشا کند.

سوروترا بعد از نشستن بر تخت، شمشیر عظیمش را بلند کرد.

وووووش!

خش خش خششش!

تمام اسکال‌های اطراف شروع به حرکت کردن به سمت یو وون کردند. زمانی که به اندازه‌ی کافی نزدیک شدند…

ضربه‌ی شمشیر!

پوووف!

به محض اینکه اسکال‌ها وارد محدوده‌ی یو وون شدند، با یک چرخش سریع شمشیر تیزش سر اسکال‌ها را از تن جدا کرد.

بووووم!

 اسکال‌ منفجر شد و یک شعله‌ی سیاه، یو وون را در خودش بلعید.

«بی‌نظیره!!»

سوروترا بعد از دیدن ضربه‌ی یو وون نتوانست جلوی هیجانش را بگیرد.

دود ناشی از انفجار اسکال‌ فروکش کرد و یو وون از آن ابر سیاه بیرون آمد، بدون اینکه از شعله‌های سیاه آسیبی دیده باشد. آن شعله‌ها هر انسان دیگری را تبدیل به خاکستر می‌کردند، اما سطح و ساختار بدنی یو وون بسیار بالاتر از یک انسان عادی بود و تقریبا او را می‌شد به عنوان یک ابرانسان در نظر گرفت.

البته در این بین نباید از قابلیت و توانایی‌های آیتم‌هایش هم چشم پوشی کرد.

[«ردای پایرومنسی» گرمای ناشی از انفجار اسکال را دفع کرد.]

[«ردای پایرومنسی» دربرابر حملات عنصر آتش مقاومت بیشتری پیدا کرد.]

«ردای پایرومنسی» قابلیت‌هایی داشت که تا طبقات میانی برج می‌توانست نیازهای افراد را براورده کند و اصلا آیتمی نبود که در حد و اندازه‌ی مرحله‌ آموزشی قلمداد شود. این بدان معنا بود که شیاطین رده آشغالی مثل اسکال‌ها نمی‌توانستند به یو وون آسیبی وارد کنند.

«پس اون یه ردای معمولی نیست.»

سوروترا آیتمی که یو وون بر تن داشت را شناسایی کرد. آن ردا درواقع آیتم فوقالعاده‌ای بود که مقاومتی بسیار بالا دربرابر عنصر آتش داشت.

«ببینم، اون رو برای شکست دادن من آماده کردی؟»

یو وون در پاسخ به سوال سوروترا شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «گاهی برای برنده شدن باید خرج کرد.»

یو وون به اسکال‌هایی که او را دوره کرده بودند نگاه کرد. او از انفجار اسکال عمدا فرار نکرده بود تا مقاومت ردایش را آزمایش کند. آن انفجار فقط در حد یک ضربه‌ی کوچک به یو وون خسارت وارد کرده بود ولی او علاقه‌ای به اینگونه آسیب دیدن‌های بیهوده‌ای نداشت.

اسکال‌ها سرعت بالایی نداشتد و دفاع خاصی هم نداشتند. اما بیش از آنکه ضربه زدن به اسکال‌ها حس برش زدن را به یو وون بدهد، بیشتر مثل این بود که با ضرباتش باعث خرد شدن استخوان‌هایشان می‌شود. شاید این تفاوت به‌خاطر استفاده نکردن از شمشیر مقدسش بود.

حتی با وجود عنصر آتشی که آن اسکال‌ها با خود داشتند هم به‌جز ظاهرشان، آنچنان باعث خطرناک بودنشان نمی‌شد.

«نگران نباش سوروترا، من فرار نمی‌کنم.»

یو وون به اسکال‌ها نگاهی انداخت و بعد با لبخندی برروی لب، به سوروترا که برروی تخت آتیشینش نشسته بود نگاهی کرد و نوک شمشیرش را به سمت صورتش گرفت.

«چون قراره همینجا شکستت بدم.»

[1]  رگناروک در فرهنگ اسکاندیناوی به آخرالزمان گفته میشه.

[2] متوسط قد اسب‌ها دو متره.