ورود عضویت
leveling with gods-2
قسمت ۲۲
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

هارگان با دقت به اسم کیم یو وون که حال در جایگاه دوم قرار داشت نگاه کرد: «این همون یاروئه… پس داره خودشو بالا می‌کشه.»

یو وون خیلی جهشی و با سرعت زیادی بالا آمده بود و در مدت زمان خیلی کمی جایگاهش را بالا اورده و به مقام دوم رسیده بود.

روزی که اخرین دوره‌ی اموزشی شروع شده بود، هارگان از دیدن فردی که از خودش سریع‌تر بود شگفت زده شد ولی در عین حال این واقعیت هیجان زده ش کرده بود و الان هم با اینکه هیچ وقت اسم آن فرد را نپرسیده بود مطمن بود که کیم یو وون همان آدم است.

هارگان پوزخندی زد و گفت: «فکر کردم تنها قابلیتش تند دویدنه…چون هیچ کدوم از افراد اونجا چشمم رو نگرفته بودن.»

هارگان راجع به یو وون خیلی کنجکاو شده بود. اون که بود؟ چه قدرت‌هایی داشت؟ کسی بود که بتواند به عنوان رقیبش حسابش کند؟ یا می‌تونست هم تیمی‌اش باشد…؟

با دیدن صورت هارگان مردی که همراش بود پرسید: «به چی داری فکر می‌کنی؟ چیز جالبی پیدا کری؟»

«یکی رو پیدا کردم که می‌خوام هرطور شده بکشونمش تو تیم خودمون.»

«احیانا راجب کیم یو وون حرف نمی‌زنی؟»

«می‌شناسیش؟؟؟»

حالا که هارگان بهش فکر می‌کرد کیم یو وون و لی سانگ یون هر دو از یک دنیا بودند و حتی اسمشان هم شبیه هم بود و هر دوی آنها با استعداد بودند.

لی سانگ یون بین تمام شرکت کننده‌هایی که از دنیای “زمین” آمده بودند توانایی‌های خاص‌تری داشت. با اینکه قدرت‌های فیزیکی‌اش چندان چنگی به دل نمی‌زد ولی تواناییش در کنترل مانا حتی در برج هم خارق‌العاده حساب می‌شد. از همان اول، قدرت مقدسش با 12 تا امتیاز فعال شد و در طول دوره‌ی پنجم اموزشی می‌تونست از ” انفجار مانا” استفاده کند، کاری که افراد خیلی خیلی کمی در طول تاریخ از پس انجامش بر آمده بودند.

«اون قطعا خیلی با استعداده.»

به طور کلی مردم زمین در بین مردم دنیاهای مختلف از همه ضعیف تر بودن ولی هارگان تا به حالا دو اعجوبه از بین آنها پیدا کرده بود. یکی لی سانگ یون و دیگری کیم یو وون.

سانگ یون شانه‌هایش را بالا انداخت: «شایدم نه. فکرکنم از یه کشوریم ولی من تا حالا اسمشم نشنیده بودم. فقط به‌خاطر این تونستم حدس بزنم راجب اون حرف می‌زنی که چارت رتبه ها رو نگاه کردم و دیدم خیلی سریع بالا اومده پس…»

صدایی از پشت سر آمد: «رییس احتمالش کم نیست که به زودی جایگاه شما رو هم اشغال کند، ببینید اختلاف امتیازاتون داره کمتر و کمتر می‌شه.»

هارگان در حالی که به هم تیمی‌هاش که داشتند پشت سرش حرکت می‌کردند نگاه می‌کرد جواب داد: «آره و این تقصیر شماست!»

پالادینته، الوادور، یولچه، لی سانگ یون و پنج نفر دیگر، مجموعا نه نفر مثل جوجه اردک‌هایی که مادرشان را دنبال می‌کردند پشت سر هارگان راه می‌رفتند.

هارگن با صدای بلند اعلام کرد: «شکار اصلی الان شروع می‌شه.»

روز اول هارگان چندان توجهی به شکار نداشت و تمرکزش بیشتر روی تشکیل دادن یک تیم خوب و پیشرفت دادنشان بود تا بتوانند با هم از برج بالا بروند.

هارگان باخودش فکر کرد: تیم خوبی تشکیل دادم… او واقعا تیمش را دوست داشت، همه‌ی آنها با استعداد و از سطح بالایی برخوردار بودند و از همه بهتر اینکه توانایی‌ها و استعدادشان به خوبی با هم هماهنگ می‌شد و البته که تشکیل این گروه و جمع شدن آنها در کنار هم به لطف هارگان و قدرت رهبری‌اش بود.

هارگان فکر کرد: فقط یه جا باقی مونده. او می‌خواست برای مرحله‌ی آخر دقیقا ده نفر را جمع کنذ ولی هنوز یک نفر کم داشت.

«پس اسمش کیم یو وونه.» هارگان تصمیم گرفت که دفعه‌ی بعدی که با او برخورد کرد، به هر قیمتی که شده او را عضو گروهش کند.

«آجوشی[1]…؟»

هارگان صورتش را با نارضایتی در هم کشید به سمت صدا برگشت: «هزار بار گفتم من آجوشی نیستم!»

صاحب صدا الف ظریف اندامی بود که کنارش ایستاده بود و به وسط جنگل اشاره می‌کرد. هارگان می‌دانست که شکار مدنظرش جایی همان نزدیکی‌ست ولی با این حال نصف روز طول کشیده بود تا پیداش کند و اگه پالادینته نبود شاید حتی چند روز هم طول می‌کشید.

هارگان مشتاش را بست و گفت: «خب بزنین بریم!»

وووش!

بقیه‌ی اعضای تیم پراکنده شدند تا تحت تاثیر امواج الکتریکی قرار نگیرن. هارگان که دستکش‌هایی طلایی پوشیده بود مشت‌هایش را محکم به هم فشار داد و بعد از بالا بردنشان…

بوووم

تقق وررووم

هارگان با مشت به زمین کوبید.

گوووو

وسط زمین مچاله شده سوراخ بزرگی دهن باز کرد. هارگان لبخند زد و اعلام کرد: «پیداش کردم»

وسط جزیزه‌ی باراگاندا منطقه‌ای وجود داشت که پر از هیولاهای مختلف و قطعات مخفی بود با این حال مشکل این بود که ورودی‌های این قسمت در میان جزیره مخفی شده بودند.

بیززز

الکتریسیته‌ای که از دستان هارگان خارج می‌شد درون  سوراخ را روشن می‌کرد و بدون مکث هارگان خودش را به داخل حفره پرتاب کرد و برای کم کردن سرعت سقوطش پنجه‌هایش را به دیواره‌های حفره کشید.

وقتی بالاخره به ته حفره رسید و یکمی جلوتر رفت به فضای غار مانندی رسید که سقفش با استخوان‌های درخشانی پوشیده شده بود.

هم تیمی های هارگان که به دنبالش پریده بودن، دور و بر خودشان را با تعجب نگاه می‌کردند. اون‌ها فکر می‌کردند که اینجا فقط یک جزیره‌ی خیلی بزرگ باشد و انتظار نداشتن که اینچنین مکانی در آن وجود داشته باشد.

«باهام شوخی نکن این چیزیه که این همه دنبالش بودی؟!»

«خیلی بزرگه…»

«مثل غار می‌مونه»

پالادینته به ارواحش دستور داد که آن‌جا را دقیق جست و جو کننذ و بعد برگشت و به هارگان نگاه کرد: «باید قبل از اینکه حرکتی کنیم یکم اطلاعات راجع به اینجا به دست بیاریم… آجوشی، چیزی شده؟»

هارگان که نیشش تا بناگوش باز بود، از زمان پریدن در حفره تا به الان خیلی جدی و متفکر به نظر می‌اومد و جواب پالادینته را هم نداد. یک چیزی واقعا مشکل داشت.

«عجیبه…»

هارگان مطمئن بود که باید به‌خاطر کشف آنجا یک پیام دریافت می‌کرد و منتظر همین بود ولی هیچ خبری نشد. سعی کرد دقیق‌تر گوش کند ولی تنها چیزی که نصیبش شد سکوت مطلق بود که فقط می‌توانست یک معنی داشته باشد.

«یه نفر قبل از ما اینجا رو پیدا کرده؟»

هیچ نشانه‌ای از ورود کسی از راه ورودی‌ای که آنها پیدا کرده بودن نبود ولی خب قاعدتا بیشتر از یک ورودی به آن سیاه چال وجود داشت. طبق چیزی که می‌دیدند یک سیاه چال خیلی بزرگ زیر جزیره قرار داشت و خدا می‌دانست که چند ورودی به آنجا وجود داشته.

«ولی آخه فقط چند روز گذشته و پیدا کردن اینجا… چطوری آخه؟»

سانگ یون داد زد: «کاپیتان، کاپیتان رتبه‌بندی رو ببینین!»

«هاه؟ رتبه‌بندی؟»

هارگان اول گیج شد ولی بعد از اینکه رتبه‌بندی را نگاه کرد مردمک چشمانش گشاد شد و فهمید چرا در چنین موقعیتی سانگ یون موضوع رتبه‌بندی را پیش کشیده است.

رتبه‌بندی:

1- کیم یو وون با 5679 امتیاز.

2-هارگان با 5539 امتیاز.

هارگان نمی‌توانست چیزی که دیده را باور کند. در چنین زمان کمی یو وون توانسته بود جایگاهش را اشغال کند.

بوووم… کررشش

هجومی از حمله های الکتریکی غار را به لرزه انداخت و در کسری از ثانیه هیولاهایی که کمابیش شکل هزارپا داشتند از ناکجا آباد ظاهر و همه جا پخش شدند.

بووم

هارگان با مشت به هوا کوبید و همین باعث شد صدای رعد و برق، غار را پر کند و زمین به لرزه در بیاید.

«اوه اون خیلی عصبانی به نظر میاد.»

پالادینته و الوادور دست در دست هم، حمله‌های الکتریکی هارگان را نگاه می‌کردند که مثل گلوله از دستش خارج می‌شدند و انگار در فضای غار پرواز می‌کردند. قدرت فیزیکی و حمله‌های الکتریکی هارگان واقعا خوفناک بود و با اینکه پالادینته و الوادور هدف این حمله ها نبودند ولی بازم هم ترس ناشی از دیدن همچین قدرتی را حس می‌کردند.

سانگ یون گفت: «به نظرم چندان عصبانی نمیاد فقط خیلی با انگیزه‌ست.»

الوادور بعد از شنیدن حرفای سانگ یون سرش را کج کرد و به چشمان او زل زد: «آها، منظورت حس رقابت و این چیزاست؟»

«اوهوم یه همچین چیزایی.»

سانگ وو به چشمای آبی رنگش نگاه کرد که روی پوست خاکستری‌اش، هارمونی قشنگی داشتند و سعی کرد قلبش را که انگار می‌خواست از سینه‌اش بزند را بیرون آرام کند. هر بار که الوادور به او نزدیک می‌شد قلبش مثل طبل می‌کوبید.

الوادور یک الف دورگه حاصل از یک الف پوست روشن و یه دارک الف بود. پوست بی‌نقص و صاف و چشمان خوش رنگی داشت که در کنار گوش‌های بلندش او را زیبا‌ترین دختر جهان در چشم سانگ یون کرده بود.

یولچه به آرومی گفت: «ولی اینطوری نمی‌تونیم درست حسابی شکار کنیم.»

یولچه یکی دیگر از دخترهای گروه بود که چشمانش را بسته نگه می‌داشت و موهای بلند و سیاهش، تا کمرش می‌رسیدند.

سانگ یون و بقیه سرشان را به علامت تایید تکان دادند. هارگان داشت به‌صورت تکی و مثل وحشی‌ها همه‌ی هیولاها را می‌کشت و بقیه‌ی اعضا نمی‌توانستند شکار کنند.

هارگان که تازه از شکار هیولاها خلاص شده بود در حالی که عرق پیشانی خودش را با پشت دستش پاک می‌کرد، پیشنهاد داد: «بیاین تیم رو دو قسمت کنیم. یولچه، سانگ یون؛ الوادور؛ فایلی و تایفون… از اونجا که به دو راهی رسیدیم شماها میرین سمت راست و بقیه با من میان سمت چپ. الوادور و پالادینته هم هر کدوم راهنمای یکی از گروها هستن و وظیفه‌ی در ارتباط نگه داشتن دو تیم هم با اوناست.»

پالادینته پرسید: «مطمئنی اون پنج‌تا چیزیشون نمی‌شه؟»

هارگان جواب داد: «نگران نباش اونا یولچه را دارن.»

پالادینته به یولچه که در حال حرکت به سمت راه مسیر راستی می‌رفت نگاه کرد: «آره حق با توئه.»

یولچه مزدور قبیله‌ای بود که تخصص آنها در جادوگری بود و بعد از هارگان قوی‌ترین فرد در گروه محسوب می‌شد. به‌خاطر همین بود که همه به توانایی‌های او باور داشتند.

یولچه و بقیه حین ادامه‌ی راه به شکار هیولاها پرداختند و با اینکه هارگان نزد ‌آنها نبود ولی مشکلی برای آنها پیش نیامد.

یولچه تا حالا کنار ایستاده بود که حمله های الکتریکی هارگان به او نخورند ولی حالا بالاخره می‌توانست شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد و شکار کند.

ووش سوووش

آآآآآآ

ناله‌ی تعداد زیادی از هیولاهای هزارپا شکل تو غار پیچید. سانگ یون بدون اتلاف وقت، کف دستش را به سمت هیولاها گرفت.

«انفجار مانا!»

مانای سانگ یون شروع به متراکم شدن کرد و یولچه و الوادور برای او وقت خریدند تا بتواند حمله‌ی خودش را آماده کند.

«برین کنـــار!»

بوووم

انفجار مانا کل آن بخش را از هیولاها پاک کرد و تکه‌تکه‌های هزارپاها مثل کاغذ رنگی‌های جشن تولد همه جا پخش شدند.

سانگ یون با دیدن نابودی هیولاها نفس راحتی کشید، با اینکه مانای زیادی مصرف کرده بود ولی ارزشش را داشت. حداکثر تعداد انفجار مانایی که سانگ یون با تمام مانای خودش می‌تونست شلیک کند، 3 تا بود و الان که یکی از آنها را شلیک کرده بود باید شروع به ذخیره ی مانا می‌کرد.

«کارت خوب بود.»

«بیاین همینطوری پیش بریم.»

تا چند ساعت همه چیز خوب پیش می‌رفت و گروه به همین منوال به شکار کردن ادامه می‌داد ولی کم‌کم هرچه جلوتر می‌رفتند، تعداد هیولاها و همینطور جثه‌ی آنها بیشتر و بیشتر می‌شد.

«یولچه!»

«اونا دارن از عقب حمله می‌کنن!!!»

«جلو رو خالی نذارین سر جاتون بمونین!»

و شکار کردن همینطور سخت و سخت‌تر می‌شد. البته از یک لحاظ هم خوب بود چرا که شکار سخت‌تر یعنی تجربه و امتیاز بیشتر ولی از لحاظ سختی، هزارپا‌ها درسطح خیلی بالاتری از هیولاهایی که روی زمین با آنها مبارزه می‌کردن بودند.

«هوف…»

«داره همینطوری سخت تر می‌شه.»

«اون چیه اونجا؟ خیلی بزرگه!»

پشت لشکر هزارپاها، یک درب غول آسای 5 متری دیده می‌شد. این اولین دربی بود که آنها بعد از سر کردن نصف روز تو سیاه‌چال می‌دیدند.

«شاید یه چیزی تو مایه های اتاق رییسه…»

«چی؟ اتاق رییس دیگه چیه؟»

«می‌دونی اخه شبیه بازیه، توی اونا هم سیاه‌چالی شبیه این رو دیدم. پشت درهایی شبیه این همیشه یه رییس نشسته.»

سانگ یون داشت راجب یه بازی کامپیوتری‌ای که خیلی وقت پیش بازی کرده بود حرف می‌زد ولی این باعث شد یولچه فکر کند که او هم یک مثل خودش یک مزدور است و نگاهش به او عوض شد.

آنها تصمیم گرفتند که مقداری استراحت کنند. سانگ یون می‌خواست نفسی تازه کند تا روی بازیابی مانایش تمرکز کند ولی در عین حال مرتب رتبه‌بندی را نگاه می‌کرد.

1- کیم یو وون: 7149 امتیاز

2- هارگان: 7081 امتیاز

اختلاف امتیاز هارگان و یو وون کمتر و کمتر می‌شد چرا که سرعت شکار هارگان سرسام‌آور بود علاوه بر این هارگان به منطقه‌ی شکاری پر از هیولا دست پیدا کرده بود، پس به سرعت امتیازات خودش را با شکار کردن بالا می‌برد. ولی سانگ یون حس می‌کرد که یک مشکلی در این میان است.

«یه مدته امتیازاش تکون نخورده…»

افزایش سریع امتیازهای یو وون متوقف شده بود و به لطف همین موضوع هارگان فرصتی پیدا کرده بود تا خودش را به یو وون نزدیک‌تر کند، به‌طوری که اختلاف امتیازشان کمتر از صدتا بود.

یولچه پرسید: «چیکار داری می‌کنی؟»

سانگ یون از این سوال ناگهانی یولچه جا خورد و گفت: «ببخشید؟!» و بعدش جواب داد: «ه-هیچی…»

«خیلی نرو تو فاز استراحت چون شکار رو تموم کردیم به این معنی نیست که همه چیز خوش و خرم تموم می‌شه. گوش به زنگ باش مرگ میره سراغ آدمایی که گاردشون رو زود پایین میارن.»

«فهمیدم.»

مردمک چشم‌های سانگ یون موقع جواب دادن گشاد شدند، یولچه که این تغییر ناگهانی در صورت سانگ یون را دیده بود پرسید: «چی شده؟»

«رتبه‌بندی…»

«رتبه‌بندی؟»

وروووم

زمین غار لرزید و لرزشش طوری بود که انگار یک جسم سنگین بر روی زمین افتاده.

«چه اتفاقی داره میوفته؟»

«فکر کنم از اون طرف میاد.»

گروه استراحت را تمام کرد و دوباره حرکتش از سر گرفت. قطعا منشاء لرزشی که حس کرده بودند از پشت در بود.

یولچه دستور داد: «همتون تو حالت اماده باش قرار بگیرین. سانگ یون تو برو عقب و تو موقعیت قرار بگیر.»

سانگ یون سرش را تکان داد. او حدس می‌زد که این لرزش یک ربطی به چیزی که در رتبه‌بندی دیده بود داشته باشد.

«قیژژ» در باز شد و همونطور که سانگ یون انتظار داشت…

«چ…چییی؟»

«اخه کی تونسته…؟»

[شما وارد اتاق رییس شدید.]

[این اتاق قبلا پاک سازی شده است.]

تپه‌ی از اجساد هزارپاهای غول‌آسا و همینطور جسد چند متری رییس روی زمین افتاده بود و روی همه‌ی آنها، پسری که به نظر می‌رسید همه ی اینا زیر سر خودش باشد لم داده بود.

«رفقا یکم دیر کردین، راستش من همین الان این دوست عزیزمونو کشتم.»

1- کیم یو وون: 10149 امتیاز.

[1]  در زبان کره‌ای به مردهای میان سال آجوشی گفته میشه.