ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۲۶
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

سانگ یون با ترس به بغل نگاه کرد. خوشبختانه، به نظر میرسید که هارگان به او اهمیتی نمیدهد. درعوض داشت با هیجان زیادی به او لبخند میزد.

«می‌دونستم.»

جیززــــ

 الکتریسیته شروع به جمع شدن به دور مشت‌های هارگان کرد. او دیگر تحمل یک جا ایستادن و تماشا کردن را نداشت.

بووم ـــ!

موج الکتریسیته درون مشت‌های هارگان صدای انفجاری داد،‌ و یک قدم به جلو برداشت. سپس، درست مثل یو وون، هارگان در چشم بهم زدنی ناپدید شد.

به آنی..

ووش

جرنگ ـــ دنگ—!

سپر اورک‌ها درهم شکست و به قطعات ریز تبدیل شد، و مار اسیدی که زمین را آلوده کرده بود تکه تکه شد.

این قدرت حمله الکتریسیته هارگان بود.

«یعنی…اصلا نیازی به ما نبود، نه؟»

«اره،‌ ولی خب معنیش این نیست که باید یه گوشه بیکار وایستیم و تماشا کنیم.»

اگر دست به کار نشوید، عقب میمانید. این قانون تغییرناپذیر دنیای جدیدی بود که آن‌ها از زمان آموزش اول تجربه کرده بودند.

سانگ یون شروع به شارژ کردن انفجار مانا کرد. یولچه شمشیرهای دولبه خود را از غلاف خارج کرد و الف‌ها به ترتیب روح و جادوی خود را آماده کردند.

شکار واقعی آغاز شده بود.

اتاق رئيس شماره دو، مسیری پر از تله‌های مختلف بود. درحالی که باران سمی می‌بارید، ده‌ها تیر آتیشین به سمتشان شلیک میشد و نیزه و شمشیر از درون زمین بیرون می‌آمد

هرچند…

بنگ ـــ!

 هارگان موفق شد از تمامی تله‌ها با نیروی خالص عبور کند..

برای یو وون هم همینطور بود.

فشش، وووش ـــ

جززــــ

آتشی که یو وون را در برگرفته بود به راحتی تیرها و سمی که به سمتش سرازیر بود را سوزاند و از برخورد سلاح‌های درحال شلیک نیز با چند حرکت آکروباتیک ساده جلوگیری کرد.

«این چیزا برای ما هیچی نیست هه.»

«اینطور به نظر میرسه.»

هم تیمی‌های هارگان از داخل مسیری که آن دو ایجاد کرده بودند عبور کردند. هنوز تعدادی  تله‌ وجود داشت که از بین نرفته بود، اما آن‌ها آنقدر ضعیف نبودند که در آن‌ها گرفتار شوند.

یولچه با شمشیرش نیزه‌ها و تیرهای درحال پرتاب را قطع کرد.

ووش ــــ

 الوادور و پالادینته با آتش و آب، سم درحال بارش را متوقف کردند.

 {انفجار مانا}

بووم ـــ!

هرمانع بزرگی که راه آن‌ها را مسدود میکرد به آنی توسط سانگ یون منفجر میشد.

یو وون نگاهی به بچه‌های پشت سرش انداخت و با سر تایید کرد.

«حداقل اونقدری قوی هستن که سربار نباشن.»

برخلاف هارگان، یو وون درحقیقت به مهارت‌های آن‌ها شک داشت. اون نگران بود که مبادا آن‌ها باعث کند شدن او بشوند.

خب، این دقیقا درست نبود، از آن جا که یو وون قصد کمک به هیچکدامشان را نداشت، حتی اگر زندگیشان در خطر میبود. او از این اخلاق‌های از خود گذشت برای کمک به همه را نداشت.

چیزی که یو وون واقعا نگران آن بود، این بود که آن‌ها به طور تصادفی درگیر حملات او شوند و بمیرند.

«گمونم اون طرفیه.»

با خلق و خوی بی حوصله‌اش، هارگان جلوتر از همه حرکت میکرد.

پس از پاکسازی تمامی تله‌ها در بزرگی از دور قابل مشاهده بود. در قدیمی‌ای بود که حداقل ۱۰ متری به نظر میرسید.

پس از رسین به جلوی در، هارگان منتظر یو وون و گروهش ماند.

«این نقاشی عجیب دیگه چیه.»

هارگان به در غول پیکر نگاه کرد. نقاشی‌های مختلف زیادی در سراسر آن وجود داشت. اورکها، گابلین‌ها، مردهای مارمولکی، کوبولدها، گنول‌ها، اوگرها و غیره….بیشمار نقش‌ از هیولاها بر روی ‌ان حک شده بود. و در بالای در نوشته‌ای گیج کننده به دست خط هیروگلیف نوشته شده بود.

«بار اولیه که از نزدیک میبینمش.»

پففف—

یو وون خاکستر روی در را پاک کرد.

در مرکز نقاشی اورکها و گابلین‌ها درحال جنگیدن بودند.

هارگان که مفهوم نقاشی را درک کرده بود زمزمه کرد:«این یه جنگه.»

یو وون سرش را تکان داد. حق با هارگان بود. این یک جنگ وحشتناک بود که زمانی بین هیولاها در باراگاندا رخ داده بود.

«و پشت این در….»

سانگ یون صدا زد: «کاپیتان.»

هارگان برگشت و دید که تمام هم‌ تیمی‌هایش موفق شده‌اند به او برسند.

سانگ‌ یون گفت:«چه طوره گه گاهی یه استراحت کوتاهی بکنیم؟»

هارگان یه یو وون نگاهی کرد. هرچند که آن‌ها به دلیل داشتن مقصد مشترک درحال همراهی یکدیگر بودند، یو وو عوضی از تیم هارگان نبود. ناگفته نماند که و هارگان سر اینکه چه کسی میتواند اول رئيس مرحله را شکست دهد شرط بسته بودند.

هارگان پرسید: «کسی خسته شده؟»

او عجله داشت، پس قطعا از اینکه یو وون اول از در عبور کند خوشحال نمی‌شد.

«نه قربان.»

«چیز خاصی نبود.»

«پالادینته، اون به خاطر این بود که یو وون و کاپیتان از قبل راه رو باز کرده بودن.»

در گروه هارگان هیچکس که خسته یا مصدوم به نظر بیاید وجود نداشت.

هارگان سرش را تکان داد. به نظر می‌آمد که همه اماده رفتن باشند.

«خب پس بیاین…»

قییژــــ

غار با صدایی مهیب و نخراشیده لرزید.

هارگان برگشت و دید که یو وون در حال باز کردن در است.

«بیخیال، میخواستی بی‌خبر بری تو؟»

«از اولم نقشه داشتم که تنهایی انجامش بدم.»

«ولی ما الان داریم باهم دیگه کار میکنی، مگه نه؟ حداقل نمیتونستی قبل رفتن یه خبری بدـــ

«یاااخخخ ــــ»

صدای فریاد هیولا در غار پیچید.

هارگان که از صدای فریاد شوکه شده بود، از حرف زدن دست کشید و چرخید تا نگاهی به درون در بیندازد.

چیزی جز تاریکی مطلق آن جا نبود، اما این فقط تاریکی نبود که هارگان را آزار میداد.»

«او-او-اون دیگه چی بود؟»

«ر-رئیس مرحله‌ست؟»

«این دیگه چه جوری رئیسیه؟»

فریادش وحشتناک بود و حضورش که به تنهایی به تن رعشه مینداخت، هم تیمی‌های هارگان را لرزاند.

هارگان مضطرب شده بود. اون هویت رئیس مرحله را میدانست، اما این اولین بار بود که با آن رو در رو میشد. او گفت: «اون واقعاً حرومی‌ـه شگفت انگیزیه.»

تپ ــــ

یو وون بار دیگر سرعت‌اش را بالا برد. در فقط به اندازه عبور یک نفر باز شده بود، بنابراین او شروع به راه افتادن به داخل اتاق کرد.

هارگان نمیتوانست به درنگ کردن ادامه دهد، بنابراین به گروه پشت سرش نگاه کرد و گفت: «بریم.»

تاپ ـــ تپ ــــ

برخلاف مابقی قار که متشکل از مشعل‌های ردیف شده بود، داخل غار کاملا تاریک بود.

هارگان الکتریسیته داخل دستانش را جمع کرد تا کمی روشنایی ایجاد کند. داخل اتاق یک غار طولانی بود که به سمت مرکز سقف بلندتر میشد و شکلی گبندی داشت.

در مرکز گنبد منبع… 

گومب ــــ

«یاااخــخ ـــ!»

فریادها قرار داشت.

«ا-اون چیه؟»

«اون چه کوفتیه…؟»

گرومب، گرومب ـــ!

جرنگ جرنگ

رئیس مرحله پشت میله‌های فولادی غول‌پیکر محبوس بود و ظاهر وحشتناکی داشت. به نظر ترکیب منزجرکننده‌ای از اورک، گابلین، اوگر و موارد دیگر میرسید ـــ چهره‌اش شبیه به هیولاهای مختلف بود، بدن یک اوگر، پاهای یک اورک، دم یک نیمه مارمولک، و بال‌های سیاه جانوری ناشناخته.

این هیولا بیشتر از ۱۰ متر قد داشت.

«غرررر ــــ!»

رئیس به سمت گروه که در نزدیکی دیدش پدیدار شده بودند فریاد کشید.

تنها شنیدن فریادش باعث میشد بدنشان إحساس فلجی بکند.

به جز یو وون و هارگان، ناتوان در مقابل تحمل فشار رئیس، باقی اعضای گروه همگی چند قدمی به عقب برداشتند.

یو وون رئیس را مشاهده کرد که با زنجیر به دور سرتاسر بدنش مهار شده بود.

«یه کیمرا.»

رئیس از درد به خود می‌پیچید. خود را ترکیبی از هیولاها، چیزی کریه، إحساس درد و خشم به حساب می‌آورد. این ترکیب احساسات به خون خواری و مانایی تبدیل شده بود که در اطراف کیمرا چرخ میخورد.

 کیمرای رو‌ به‌ روی آن‌ها هیولایی بود که به طور عادی در آموزش وجود نداشت، درست مثل سوروهترا. به همین علت رئیس نهایی آموزش بود و به همین دلیل هم نیاز به همکاری ده‌ها هزار شرکت کننده داشت.

{شما وارد اتاق رئیس مرحله شده‌اید.}

{رئیس مرحله را شکست بدهید ـــ ‘کیمرای محبوس شده’.}

{پس از دستیابی به هدف، آموزش پایان داده میشود.}

این‌ها پیام‌های ساده‌ای بودند ولی پیام‌های بیشتری در اتاق شماره ۴ منتظر آن‌ها بود.

[{ نفر میتواند طلسم کیمرا را بشکند و آن را یار خود کند.}

{اگر کریستال طلسم شده را بشکنید، محدودیت زمانی به پایان میرسد، و شما بدون توجه به شرایط قادر به گذر از آموزش هستید.}

{ارباب کیمرا به ازای شرکت‌ کنندگانی که میکشد امتیاز مشارکت دریافت میکند.}

ویژژـــ

در کنار قفسی که کیمرا در آن محبوس بود، عصایی به رنگ قرمز تیره درخشان وجود داشت. و در راس آن عصا، کریستالی بود که از خود نور ساطع میکرد. آن به احتمال زیاد {کریستال طلسم شده}ای بود که پیام به آن اشاره کرده بود.

«پس اگه اون بشکنه، اون غول از توی قفس آزاد میشه؟»

باید همونطور که از کریستال در برابر باقی شرکت کننده‌ها حفاظت میکنی، کیمرا رو هم بکشی…»

«اونقدرا سخت به نظر نمیاد.»

آزمون خیلی پیچیده‌تر میبود اگر شرکت‌کنندگان بیشتری حضور داشتند، ولی فقط ده نفر در اتاق رئیس حضور داشتند.

این تعداد افراد برای تحت کنترل داشتن زیاد نبود. و حتی اگر یکی از آن‌ها تلاش به کلک سوار کردن کند، قوایی به نام هارگان وجود داشت که باید ازش عبور میکردند.

گرفتن ــــ

«هی.»

یو وون سرش را چرخاند. قبل از اینکه متوجه بشود،‌ هارگان پشت سرش پدیدار شد و شانه‌اش را به آرامی گرفت.

هارگان پرسید: «چی کار داری میکنی؟»

«بیاین بریم.»

«ازت پرسیدم داری چی کار میکنی.»

«من بهش نیاز دارم.»

«باید انجامش بدم.»

«واقعاً بعد از تموم این چیزا میخوای بهم خیانت کنی؟ شرطمون رو یادت رفته؟»

شرط بین هارگان و یو وون این بود که چه کسی اول میتواند رئیس را بکشد یا امیتاز بیشتری به دست بیاورد. این بدان معنا بود که برای به نتیجه رسیدن این شرط یک نفر باید رئیس را بکشد.

هرچند، اگر قفس کریستالی می‌شکست، شرکت کننده‌ای که آن را شکسته میتواند آن را مانند یار خود کنترل کند. درنتیجه آن‌ها دیگر قادر به شرط بندی بر سر کشتن رئیس نخواهند بود.

یو وون پاسخ داد: «یادم نرفته. گمونم برنده اون شرط من باشم.»

هارگان لحظه‌ای پس از شنیدن پاسخ یو وون سرجایش خشکش زد، قبل از اینکه شانه یو وون را محکم‌تر بفشارد و فریاد بزند.

«پس چی کار داری میکنی؟ برای چی به اون نیاز داری؟!»

«واسه همینه که میخواستم این کارو تنها بکنم…»

یو وون درحالی که دست هارگان را از شانه‌اش میکشید آهی کشید. قبل از اینکه کسی متوجه شود او داشت شمشیرش را از فهرست اموال بیرون می‌آورد.

«کیم یو وون ــ!»

ووش‌ـــ

هارگان حمله‌ الکتریکی بر روی یو وون انجام داد، اما…

وووش ـــــ!

جرنگ ـــ!

 شمشیری که یو وون به دور انداخته بود قفس کریستالی در دور دست را شکسته بود.

{قفس کریستالی شکسته شده.}

{رئیس مرحله – کیمرا از قفس خود آزاد میشود.}

{لطفا کیمرا را شکست بدهید.}

{ارباب کیمرا «کیم یو وون» است.}