ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۲۷
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

ترق تروق

جرنــــــ-گ ــــــ

زنجیرها و محدودیت‌های کیمرا درهم شکست. میله‌های فولادینی که این هیولای غول‌پیکر را محبوس نگهداشته بود شروع به محو شدن کرد و به سرعت متلاشی شد.

هارگان درحالی که با چشمان پرغضب‌اش به یو وون که کریستال را شکسته بود چشم غره میرفت، با خشم فریاد زد: «چه طور تونستی این کارو بکنی…؟!»

یو وون حال تبدیل به ارباب کیمرا شده بود.

هارگان احساس میکرد که توسط یکی از همرزمان معتمدش به او خیانت شده. هرچند، اقدام بعدی یو وون چیزی نبود که انتظارش را داشت.

یو وون گفت: «کیمرا.»

غرررــــ

یو وون دستور داد: «اون دیوارو بشکن.»

کیمرا که از غل و زنجیرش آزاد شده بود به سمت دیوار دوید. وقتی با آن برخورد کرد کل غار را لرزاند.

بنگ ــــ!

لرزیدن ــــ!

دیوار فروریخت و یک غار دیگر پدیدار شد.

هارگان که از اقدام غیرمنتظرانه یو وون شوکه شده بود، پرسید: «چی کار داری میکنی؟»

«چرا اول ولم نمیکنی تا بعد بتونیم حرف بزنیم.»

گرفتن ـــ

یو وون تلاش کرد تا دست هارگان را پس بزند.

فشردن ـــ

هرچند، هارگان قصد رها کردن شانه او را نداشت. او هنوز به یو وون اعتماد نداشت.

«اول درست کارت رو توضیح بده.»

با اشاره به کیمرا و زنجیرهایش، یو وون گفت: «اون یارو قرار نیست به شماها حمله کنه چون این منم که دارم کنترلش میکنم.»

رئیس مرحله آموزشی پنجم، یو وون با از بین بردن کریستال موفق شده بود کنترل کامل آن را بدست بگیرد. اکنون فقط میتوانست به دستور یو وون حرکت کند. بنابراین تا مادامی که یو وون قصد حمله به شرکت کنندگان را نداشته باشد مشکلی نخوهد بود.

«من باید با یه حریف دیگه روبه رو بشم.»

«حریف دیگه‌ای وجود داره؟»

«کیمرا یه هیولاییه که از ترکیب هیولاهای مختلف تو این جزیره ساخته شده.»

«این چه ربطی داره به ـــ؟»

«خب پس کی کیمرا رو خلق کرده؟»

چشمان هارگان پس از شنیدن این سوال از تعجب باز شد و فشار دستش روی شانه‌ یو وون رو کم کرد. او به دیواری که کیمرا فروریخته بود خیره شد.

اگر کیمرا رئیس واقعی مرحله بود دیگر هیچ مرحله‌ای وجود نداشت، غار دیگر نباید ادامه پیدا میکرد.

هارگان فکر کرد: “غیر ممکنه…”

اما قطعاً راهی جدید وجود داشت و یو وون و کیمرا شروع به راه رفتن درون مسیر تازه ساخته شده کردند.

این یک موقعیت غیرمنتظرانه بود.

«کاپیتان.»

«چی کار باید بکنیم؟»

پیام به طور واضح گفته بود که کیمرا را بکشید.او رئیس مرحله بود و شرکت کنندگان باید آن او را شکست میدادند. بااینحال،‌ موضوع فعلی آن‌ها این نبود.

«…بیاین اول بررسیش کنیم.»

هارگان و گروهش یو وون را دنبال کردند.

در داخل دیوار شکسته شده تونلی دراز قرار داشت، و داخل آن….

«چی ـــ؟»

«یه دست؟»

«…..و یه سر؟»

….چیزهایی که شبیه اعضای بدن انسان بودند از سرتاسر غار آویزان شده بودند.

تپ، تپ ـــــ

یو وون به راه رفتن درون تونل به همراه کیمرای خود ادامه داد.

پایان تونل کمی بعدتر پدیدار شد.

فووش ـــ

انتهای تونل منجر به غاری بزرگ پوشیده از مشعل میشد.

این اتاق رئيس مرحله شماره ۴ مرحله آموزشی پنجم بود که پیام آن را مخفی نگهداشته بود.

[شما وارد اتاق رئیس مرحله چهارم شدید.]

[رئیس مرحله به روزرسانی شده است.]

[رئیس مرحله شکست دهید ـــ «خالق کیمرا»]

* * *

«یه رئیس جدید؟»

««خالق کیمرا» دیگه چیه؟»

«گندش بزنن. چه خبر شده؟»

هارگان و هم گروهی‌هایش از پیام جدیدی که ناگهانی آمده بود گیج شده بودند.

حتی قبل از اینکه توسط برج انتخاب بشوند، به هارگان بارها و بارها درباره مرحله آموزشی گفته شده بود، ولی او هرگز درباره اتاق شماره ۴ یا موجودیت یک رئيس دیگر نشنیده بود.

درحالی که به اطراف می‌نگریست‌، هارگان گفت: «این مکان…»

این غار بسیار بزرگ‌تر از اتاق رئیس قبلی بود. و داخل غار مملو از اجساد بود.

«آیا شما شرکت کنندگان مرحله آموزشی هستید؟»

غرررر ـــ

کیمرای یو وون فریادی از سر خشم بلند کرد.

یو وون درحالی که به مرکز غار نگاه میکرد پرسید: «داشتی چرت میزدی؟»

گرومب ــــ

آنجا میزی طولانی قرار داشت و مردی استخوانی با دستانی به خون آغشته داشت پشت آن بر روی چیزی کار میکرد.

یو وون صدا زد: «خالق کیمرا.»

«خب خب، این اولیه.»

قییژـــ

مرد از روی صندلی خود بلند شد. صورتش هم مثل بدنش استخوانی بود. احتمالا مدت طولانی‌است که نور خورشید را ندیده است. رنگ پوستش فجیعانه پریده بود که به شدت با رنگ روپوش مشکی‌اش درتضاد بود.

«باوجود اینکه کنترل کیمرا رو بدست گرفتی به باقی شرکت کنندگان خیانت نکردی و در عوض به اتاق من اومدی.» صدای زمختش حس شومی از خود منتشر میکرد.

سرگرم شده، درحالی که نگاهش را بین یو وون و هارگان از این سو به آن سو میبرد، لبخند زد.

«اوهو. پس تو نواده زئوسی. درسته که یه دوتخمه‌ای بیش نیستی، ولی باید هنوزم بدردبخور باشی.»

«هوی به کی داری میگی دوتخمه؟»

رگ روی پیشانی هارگان قلوه زد.

دوتخمه، هارگان از این کلمه بیشتر از هم متنفر بود.

هارگان باخشم پرسید: «این یارو دیگه کیه؟»

«جادوگر تاریکی، چایلده. اون یه رتبه‌داره که خیلی وقت پیش از تو برج ناپدید شده.»

«چایلد؟»

هارگان یکه خورده بود. یک رتبه‌دار…در مرحله آموزشی؟ جدا از این قضیه که شخصی که زمانی از بازیکنان برتر برج بوده الان به گونه‌ای درون مرحله آموزشی قرار دارد،‌ آن‌ها چه طور قرار بود یک رتبه‌دار را شکست بدهند؟

«این یارو واقعاً همون چایلده؟»

«آره.»

«قبلاً دربارش شنیدم. اون یه رتبه‌داره که آزمایش کننده طبقه پنجاهم بوده. شنیدم که چه طور صدها بازیکن رو اسیر کرده و روشون آزمایش کرده تا یه کیمرا از ترکیب هیولاهای مختلف بسازه.»

هم گروهی‌های هارگان پس از شنیدن توضیحات او سرجایشان خشکشان زد. این یک حادثه بسیار بدنام در برج بود. رتبه‌دار که قادر به کنترل هوا و هوس خود نبوده‌، و باوجود یک آزمایش کننده بودن، با تعداد بیشماری از شرکت کنندگان آزمایشی درگیر شده.

«اینقدر هول نکنین. اون آخرش به یه طرز مضحک ومسخره‌ای از یه بازیکن شکست خورد، و به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین برج بیشتر قدرتش رو از دست داد.»

«قدرتش رو از دست داد؟»

«آره. و به خاطر اون قضیه مجبور به موندن و خلق رئیس آزمون برای هزار سال شده. هرچند،‌ حتی بعد از اینکه هزار سال بگذره، بازم نمیتونه قدرتش رو پس بگیره.»

همانطور که یو وون به حرف زدن ادامه میداد، لبخند روی لب‌های چایلد آرام آرام ناپدید شد. ابداً از اینکه شخص دیگری درباره‌ وضعیتش سخنوری کند خوشش نمی‌امد.

چایلد درحالی که به یو وون خیره شده بود پرسید: «تو. تو چه جوری درباره من میدونی؟»

یو وون که متوجه شد انگار روی اعصابش رژه رفته، درحالی که به چشمان خود اشاره میکرد پوزخندی زد.

«احیاناً اینارو یادت نمیاد؟»

«داری ازم میخوای چشماتو از حدقه دربیارم؟ چرا داری بهشون اشاره می…»

چایلد پس از دیدن چشمان یو وون از حرف زدن دست کشید. آن‌ها قرمز شده بودند. آن [چشم های سوزان] بود.

وقتی چایلد متوجه ‌آن‌ها شد خشمش فوران کرد.

«ای حقه باز ــــ!»

فوووش ــــ!

صدای چایلد در غار پیچید و یک مانای سیاه شروع به چرخیدن به دورش کرد.

یو وون دستش را جلویش دراز کرد تا از خود درمقابل مانا با [آتش عظیم] محافظت کند.

«اعخ…»

«این دیگه چه جور ماناییه….؟»

«مگه نگفت قدرتش رو از دست داده؟»

ویییژژــــــ!

هارگان با شلیک یک میدان الکتریکی مانای سیاه را خنثی کرد.

یو وون گفت: «این الان بدون قدرتشه.»

هارگان غرولندی کرد درحالی که درمقابل مانای سیاهی که چایلد ساطع میکرد میجنگید.

یو وون ادامه داد: «اگه اون یه رتبه‌دار واقعی بود الان هممون مرده بودیم.»

فوووش! وووش ـــ

یو وون با پخش کردن آتش از خودش محافظت کرد.

یو وون که میتوانست خشم چایلد را از درون مانا احساس کند، به پشت نگاه کرد تا او را مسخره کند.

«پس هنوز یادت نرفته.»

«اون چشما، اون چشما! اونا رو از کجا گرفتی؟!»

«داخل مرحله آموزشی گرفتمشون.»

«رذل پست فطرت، تو هم از تیر و طایفه اون میمونی؟»

میمون، آدم‌های زیادی نبودند که «جادوگر اعظم، برابر بهشت» را این گونه خطاب کنند.

با آگاهی بر رابطه بین چایلد و سون اوهگونگ، یو وون به تحریک چایلد ادامه داد.

«حالا برا چی اینقدر ناراحتی؟ این تو بودی که شرکت کننده‌هارو اسیر کردی و موش آزمایشگاهیشون کردی با اینکه یه ازمایشگر بودی.»

«سوالمو جواب بده!»

«من نیومدم اینجا که کنجکاوی تو رو برطرف کنم…»

چشمان یو وون بین کیمراهای انسانی که غار را پر کرده بودند چرخید.

«اومدم اینجا چون نمیتونم بذارم آشغالایی مثل تو به زندگی ادامه بدن.»

آن کلمات وجود چایلد را آتش انداخت.

«ای حرومزاده ــــ!»

لرزش، لرزش ــــ

غار لرزید.

مانا سیاه زمین را فرا گرفت و اجسادی که زمین را فرش کرده بودند شروع به لرزیدن کردند. اجساد، پا‌ها،‌ دست‌ها،‌ چشم‌ها و سرهای نامطابقی بهشان بخیه زده شده بود.

«به درک،‌ نیازی به جوابت ندارم. حداقل میدونم تو و اون میمون درختی فامیلین. بعد از اینکه تیکه تیکه‌ات کردم مجبورت میکنم به حرف بیای، به یه کیمرا تبدیلت میکنم و کادوپیچ میفرستمت برای اون میمون دلقک.»

کیمراهای داخل اتاق به صدای خون خوارانه چایلد واکنش نشان دادند. آن‌ها کیمراهای انسانی بودند که از اعضای بدن شرکت کنندگان مرحله آموزشی ساخته شده بودند.و بعضی از آن‌ها مانای شدیدی از خود ساطع میکردند.

یو وون فکر کرد: “پس که اینان، ‌هان.”

تقریباً صدسال بعد بازیکنی که قادر به کنترل کیمراهاست در طبقه اول پدیدار میشد. کیمراهای بازیکن‌ها برخلاف کیمراهای معمولی قادر بودند همانطور که از برج بالا میروند قدرتشان را تقویت کنند، گویی مورد موهبت سیستم قرار گرفته باشند.

کیمراهایی که قادر به افزایش سطح بودند. این کیمراهایی بودند که چایلد داشت اینجا دربارشان تحقیق میکرد.

“به نظر میاد که نزدیک تکمیل کردن آزمایشش بوده، اما…”

خوشبختانه به نظر میرسید که او فقط تعداد زیادی از آن‌ها را دارد ولی آن‌ها کامل نشده بودند.

«کیمرا.»

غرررـــ

کیمرای آزادشده به کلمات یو وون واکنش نشان داد. دندان‌های نیشش را نشان داد،‌ انگاری که هرلحظه آماده حمله‌ است. احتمالاً از دست چایلد به خاطر این که به چنین موجود شنیعی تبدیلش کرده خشمگین بود.

«این سگ‌های ولگرد رو از سرراه بردار.»

غراراا ـــ

بنگ، گرومب، گرومب ـــ

این یک جنگ بین کیمراها بود.

کیمرای غول‌پیکر آزاد شده کیمراهای انسانی را زیرپا له کرد و آن ها را تکه تکه کرد.

«سگ توش. من نمیدونم چه خبره،‌ اما…!»

«ما فقط باید از شر اینا خلاص بشیم،‌ اره؟».

هارگان و هم‌گروهی‌هایش نیز شروع به جنگیدن علیه هیولا‌ها کردند.

کیمراهای انسانی برای یک شرکت کننده سطح متوسط مرحله آموزشی کمی بیش از حد قدرتمند بودند. هرچند، این اشخاص همگی شرکت کنندگان رتبه بالا بودند.

هارگان با شروع به شلیک حملات الکتریکی کیمراها را قلع و قم کرد که خیلی به بهبود شرایط کمک میکرد.

نقشه ابتدایی یو وون این بود که با آزاد کردن و تحت کنترل گرفتن کیمرا، کیمراهای انسانی را مشغول نگهدارد و همزمان با چایلد بجنگد. اما به لطف هارگان و گروهش یو وون کمتر نگران بود.

“این باید یکم کارا رو راحت‌تر بکنه.”

حالا که دیگر نیازی نبود نگران کیمراهای دشمن باشد، یو وون احساس آرامش کرد درحالی که به چایلد نگاه میکرد.

چایلد عصایی که از چوب سیاه ساخته شده بود را به سمت یو وون  گرفته بود.

وییژژـــ

مانای سیاه دور یو وون شروع به تپیدن کرد، و یک شلیک نورانی مانا از درون عصا شلیک شد.

ووش ــــ!

[تابوت سیاه]

بنگ ـــ

جعبه‌ای سیاه به ناگهان پدیدار شد و یو وون را بلعید.

«اون جعبه غیرقابل شکستنه. حتی یه کیمرای طلسم شده هم نمیتونه ازش بیرون بیاد.»

چایلد که خیلی راحت‌تر از آنچه تخمین زده بود یو وون را گرفته بود، خندید و خشمش را فراموش کرد.

«شاید سقوط کرده باشم و قدرتم رو از دست داده باشم، اما یه شرکت کننده حقیر و ناچیز مرحله آموزشی به چه جرأتی منو دست کم میگیره؟ تو رو به یه کیمرا تبدیل میکنم و تا ابد دیگه نه زنده‌ای و نه ـــ»

ترق ـــ

[تابوت سیاه] شروع به ترک خوردن کرد.

«ــــ مرده…؟»

چایلد به چشمان خودش شک کرد. امکان نداشت که یک بچه که حتی صلاحیت بازیکن بودن را هم کسب نکرده بود، قادر به انجام چنین کاری باشد.

بنگ ـــ!

ترق ـــ!

«چ-چه طورــــ!»

ولی اتفاقی بود که داشت رخ میداد.

شوکی در درون طنین انداخت و این شوک داشت [تابوت سیاه] راه میشکست.

چایلد به سرعت مانای بیشتری را وارد عصای خود کرد، اما دیگر برای واکنش نشان دادن کمی دیر شده بود.

بنگ ـــ!

جرنگ ـــ!

[تابوت سیاه]، یک مهارت فلج سازی که چایلد به آن فخر میورزید از بین تمامی افراد، به راحتی توسط یک شرکت کننده مرحله آموزشی ناچیز نابود شده بود.

ترق، بوم ـــ

یو وون که دست خالی [تابوت سیاه] را درهم کوبیده و از آن عبور کرده، درحالی که مشتش را باز و بست میکرد از جعبه بیرون رفت.

چایلد بهت زده گفت: «اون دست…»

بازو راست یو وون به اندازه ۵۰٪ رشد کرد. به نظر میرسید که رگ‌هایش هرلحظه ممکن است از قلوه بیرون بزنند، و بدن یو وون یک جریان غیرعادی مانا بدست اورده بود.

به عنوان یک رتبه‌دار، چایلد یک بار مهارتی شبیه به این را از دور دیده بود. هرچند، مهارت یو وون در مقایسه با آن رقت انگیز میزد….

چایلد بیخیال تفکر بر سر تمامی این ابهامات شد.

«پست فطرت، رابطه تو با اولیمپوس چیه؟»

از دید چایلد، یو وون بسیار شبیه یکی از رتبه‌داران الیمپوس بود.

بازیکن کلیدی داستان‌های اساطیری جایگنتوماچی، یکی از پسران زئوس، نقش اصلی «۱۲ کارگر»، و صاحب لقب «غول کش»….

قهرمان بزرگ هرکول.

[غول‌آسایی]

درحال حاضر قدرت آن قهرمان در بازوی یو وون رسوخ کرده بود.