ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۳۰
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

یک نور روشن از کف دست مدیر خارج شد.

این یک نور مشکی رنگ بود و تابشی از خود ساطع میکرد.

از آنجا که سیاه بود، میشود تصور کرد که باعث تاریکی میشود، اما در عوض اطراف خود را روشن کرد.

نور پس از مدت کوتاهی از بین رفت و آنچه باقی ماند یک کریستال کوچک عقیق بود.

مدیر کریستال کوچک را به یو وون داد.

«اینکه کی ازش استفاده کنی بستگی به خودت داره و حفاظت ازش هم به عهده خودته.»

یو وون کریستال سیاه را از مدیر گرفت.

فسسس-

وقتی یو وون کریستال را گرفت، مانای خارجی اطراف کف دست یو وون شروع به گردش کرد. این انرژی از کریستال بود.

این…

چشم های یو وون برق زدند.

[کریستال تاریکی الهی]

[قطعه ای که تاریکی پیدایش را در خود نگه میدارد. این کریستال دارای مانا با ویژگی تاریکی بی پایان است.]

[هنوز خام است. یک صنعتگر ماهر نیاز دارد تا بتواند تمام قدرت آن را مهار کند.]

[رده بندی: ماده اولیه آیتم]

[دارای توانایی {مخفی کاری}]

[میتواند مانا را به ویژگی تاریکی تغییر دهد.]

[20% افزایش مقاومت در برابر مانا نوع تاریک.]

[20% افزایش تقویت مانا با ویژگی تاریک.]

[20% کاهش در میزان مصرف مانا با ویژگی تاریک.]

____________________________________________________

*پ.ن: ویژگی تاریک به طور خاص اشاره به عنصر تاریکی دارد. نوع تاریک میتواند شامل ویژگی تاریک و هر ویژگی مرتبط با تاریکی باشد و در دسته بندی مخصوص خودش قرار میگیرد.

____________________________________________________

پس از بررسی توضیحات آیتم، یو وون هرچقدر تلاش میکرد نمیتوانست لبخندش را مهار کند.

توانایی تغییر ویژگی مانا و نه تنها این، بلکه افزایش کارایی مانا تغییر یافته.

یو وون نمیتوانست باور کند که این فقط یک ماده اولیه آیتم خام است.

فکر کنم این طبیعیه چون بهش کریستال تاریکی الهی میگن.

ظاهر شدن یک آیتم با این کیفیت در این نقطه… این پاداش برای دستیابی به یک رکورد بهتر از هر شرکت کننده ای در گذشته و همچنین شکست رئیس مخفی آموزش بود.

یو وون انتظار پاداش بسیار خوبی را داشت. او انتظار هریک از مهارت های رتبه A و یا آیتمی که فقط یک رتبه دار استفاده میکرد را داشت. با این حال، این بسیار فراتر از انتظارات او بود.

-اسم دیگه این….

فشردن-

یو وون محکم (کریستال تاریکی الهی) را در دست گرفت.

قطعه ای از تاج نامرئی.

هادس یکی از (سه بزرگ) الیمپوس بود. تاج نامرئی یکی از آیتم های مورد استفاده او بود، یکی از قوی ترین آیتم ها در الیمپوس و حیاتی ترین ماده اولیه برای تاج، کریستال تاریکی الهی بود.

این یکی از آیتم هایی بود که یو وون پس از بازگشت به گذشته مجبور بود آن را بدست آورد. او هیچ ایده ای نداشت که آن را چگونه بدست آورد بنابراین تصمیم گرفته بود که آن را بعدها از الیمپوس بگیرد اما در نهایت او را در مکانی غیر منتظره پیدا کرد.

در این لحظه از زمان، قطعه ای از صاعقه رو نیاز دارم. از دو قطعه باقی مونده، یکیشون الان در اختیار منه.

این پاداشی بود که در برنامه اصلی او نبود.

من میدونم قطعه سوم، نیزه سه شاخه کجاست. مشکل قطعه صاعقه است…

یو وون از مدیر دور شد و سرش را به سمت هارگان، کسی که با هیجان زیادی منتظر بود برگرداند.

شاید بتونم اونها رو زودتر از چیزی فکر میکردم بدست بیارم.

هارگان پرسید:«چیه؟» او با حالت چهره ای که یو وون هنگام خیره شدن به او داشت گیج شده بود.

یو وون فقط شانه بالا انداخت و چیزی نگفت و به مدیر نگاه کرد.

«الآن میریم؟»

«حالا که همه شرایط برآورده شده، آره.»

مدیر برگشت تا نگاه سریعی به هارگان کند.

«بقیه پاداششون رو با توجه به امتیاز خودشون بدست میارن. هی، بچه المپی. زیاد اهمیت نمیدم ولی پاداشت خیلی بد نیست.»

هارگان بعد از یو وون در طول حمله به رئیس، بیشترین سهم را به عنوان نفر دوم بدست آورده بود. فکر میکرد که او را نمیتوان با یو وون که کیمرای آزاد شده را کنترل کرد و خالق کیمرا را به تنهایی شکست داد مقایسه کرد. او موفق شده بود ده ها کیمرای انسانی را شکست دهد.

«این حقیقت داره؟»

«درسته.»

«ممنونم، مدیر، آقا.»

«…تچ.»

مدیر که راضی نبود، قبل از برگشتن به سمت یو وون، به سر تا پای هارگان نگاه کرد.

«به هرحال، این آخرین دیدار ما خواهد بود. قصد نداری همین اندازه که اینجا مشکل درست کردی اونجا هم بکنی؟درسته؟»

« مطمئن نیستم.»

« به نظر نمیرسه.»

مدیر به قطعه تاج نامرئی در دست یو وون نگاه کرد.

« اگرچه این عادیه. با داشتن این چیزی که داری میتونی حتی بیشتر وحشیگری کنی.»

غررررر-

زمین شروع به لرزیدن کرد.

نه، این زمین نبود که میلرزید. این فضایی بود که آنها در آن ایستاده بودند.

شروع شده.

این چیزی بود که یو وون قبلاً یکبار تجربه کرده بود.

جهان مقابل آنها به شدت لرزید و گوش های آنها پر از نویز شد. بدنشان این احساس را داشت که جاذبه ناپدید شده است و آنها در حال بلند شدن هستند.

اکنون زمان خداحافظی از آموزش فرا رسیده بود.

«حالا….دوباره….»

به دلیل صدای نویز، صدای هارگان ضعیف شنیده میشد.

برای بعضی این پایان بود. برخی از مردم تنها به رسیدن به برج و باقی ماندن در طبقات پایین راضی بودند. با این حال این فقط شروعی برای هارگان بود و برای یو وون، این حتی شروع نبود.

فووششش-!

یو وون و هارگان همراه با همه شرکت کنندگان در آموزش ناپدید شدند. آموزش برای همه به طور همزمان به پایان رسید و آنها به طبقه ای بالاتر از این جهان رفتند.

«اگه میخوای مشکل درست کنی…»

مدیر چانه‌اش را بلند کرد و به بالا نگاه کرد.

در ابتدا یو وون تنها یک شرکت کننده از یک دنیای کوچک بود که حتی به آن اهمیت نمیداد. بااین حال یو وون برخلاف افراد دیگر در گذشته، بر او تاثیر گذاشته بود.

«…شاید برات بد نباشه که به موجی تبدیل شی که این برجو تکون میده…»

***

[ نفر اول- کیم یو وون: 674٫۸۸۰امتیاز]

[ دوم- هارگان:  ۱۲۱٫۱۱۰امتیاز]

[ سوم- یولچه: ۴۸٫۹۶۰امتیاز]

[ چهارم-….

[….]

[ محدودیت زمانی: 598:55:40 ]

[ محاسبه رتبه بندی به پایان رسید.]

[ شما 67488۰* امتیاز بدست آوردید.]

پ.ن: این امتیازی بود که تا به حال داشته اند.

[ شما یک رکورد جدید ثبت کرده اید.]

[ امتیاز اضافی پاداش خواهد گرفت.]

[شما 50000 امتیاز کسب کردید.]

[شما تخم «؟» را بدست آوردید.]

[ به طبقه اول خوش آمدید.]

فوششش-

با بازگشت بینایی یو وون به حالت عادی، نور سفید محو شد.

به دلیل پیام های پشت سر همی که دریافت کرده بود، یو وون به جای بررسی محلی که وارد آن شده، ابتدا پاداش هایی را که از امتیازهای مشارکت خود بدست آورده بود بررسی کرد.

یه تخم مرغ؟

پاداش به صورت خودکار در فهرست اموال او قرار گرفته بود.

وقتی دست خود را داخل فهرست اموال خود کرد، یک تخم به اندازه یک مشت احساس کرد.

-این چیه؟

یو وون احساس میکرد که پاداش های زیادی بدست آورده است اکنون که کریستال تاریک الهی را در اختیار دارد.

اگرچه این به این معنی نبود که او هیچ انتظاری نداشت.

او بیش از670000 امتیاز  بدست آورده بود و از آنجا که او آموزش را با رکوردی تاریخی گذرانده بود، میدانست که پاداشی مناسب برای آن وجود دارد ولی تخم مرغی غیر منتظره و حتی به درستی نام گذاری نشده به او داده شده بود.

همانطور که یو وون به بالا نگاه میکرد هارگان زمزمه کرد:« ما اینجاییم.»

سقف به طور غیر قابل وصفی به اندازه آسمان بلند بود. هر کسی فقط میتواند شگفت زده شود که چند کیلومتر ارتفاع آن ممکن است باشد.

اگرچه این فقط یک طبقه بود اما طبقه اول عملاً دنیایی برای خود بود.

در اطراف یو وون، ده ها هزارنفر شرکت کننده حضور داشتند، نه، بهتر است بگوییم افرادی که عنوان بازیکن را بدست آورده بودند در اطراف او بودند. آنها به منطقه بیرونی طبقه اول برج که معروف به “دشت اغاز ها” بود، رسیده بودند. این جایی بود که بازیکنان برای اولین بار پا به برج میگذاشتند.

و در اطراف دشت…

«چی؟-»

« تازه کارها؟»

« الآن ؟»

« مگه قرار نیست زمان زیادی قبل از پایان آموزش وجود داشته باشه؟»

« امکان نداره! اونها همین الآن تمومش کردن؟»

نگاه ها به بازیکنان تازه وارد خیره شد. این ها بازیکنان پیشین بودند. آنها اردو زده بودند پس میتوانستند از بازیکنان جدیدی که آموزش را تمام کرده بودند و وارد برج شده اند، استقبال کنند.

بسیاری از انجمن ها به سرعت اقدام به جذب بازیکن جدید کردند اما با ورود زود هنگام آنها به طور غیر منتظره ای غافلگیر شدند.

« به نظر میرسه حتی الیمپوس هم این بار اینجاست.»

«مثل همیشه سرمون شلوغه. اگرچه بعضی ها باید جایی رفته باشن. هنوز همه اینجا نیستن.»

هارگان با دیدن چهره های آشنا، اخم کرد. ارتباط برقرار کردن با انجمن ها بی معنی بود، بنابراین درعوض، به سمت یو وون برگشت.

«در مورد انجمن ها چطور؟ قصد پیوستن بهشون رو نداری؟»

« داری در مورد الیمپوس حرف میزنی؟»

« آره.»

«نه واقعاً.»

«تعجب آور نیست. تو حتی برنامه ای برای تشکیل تیم نداری، پس چرا باید عضو انجمن بشی؟» هارگان با انتظار این پاسخ شانه هایش را بالا انداخت.«خب من به قولم عمل میکنم از اونجایی که واضحه کی امتیاز  بیشتری بدست آورده.»

هارگان از زمانی که یو وون برنده شد به او کمک میکرد.

یو وون در پاسخ سر تکان داد. اگرچه این یک قول شفاهی بود. هارگان آدمی نبود که قولی را که داده زیر پا بگذارد.

« اوه و در مورد قبل تر.»

« قبل تر؟»

« گفت و گوت با مدیر. چیزی بین مدیر و الیمپوس اتفاق اقتاده؟ »

به نظر می رسید که هارگان نگران صحبت های مدیر بود که واقعاً هم بود. مدیر گفته بود که اگر بتواند میخواهد ریش زئوس را بکشد و هارگان هرگز نشنیده بود که مدیر انقدر با الیمپوس احساس خصومت کند.

«الیمپوسی که تو میشناسی احتمالاً مکانی صلح آمیزه و از قدرتش برای حفظ نظم داخل برج استفاده میکنه.»

«سعی میکنی چی بگی؟»

«اگه میخوای ذات واقعی همه رو بشناسی، باید خودت به آرومی اونو کشف کنی. حتی اگه بهت بگم هم باور نمیکنی.»

و با این حرف یو وون به دنبال علامت ها به راه افتاد. دشت آغازها علامت هایی برای بازیکنان جدید آماده کرده بود. آن به سمت شهر طبقه اول که در منطقه مرکزی طبقه بود اشاره کرد بود.

« وقتی به شهر رسیدی، اول به عنوان بازیکن ثبت نام کن. اینطوری حداقل ما میتونیم در ارتباط باشیم، همچنین…»

هنگام تماشای یو وون، هارگان قبل از ادامه دادن تردید کرد. « مراقب مگس ها باش.»

بعد از شنیدن این کلمات، یو وون برای یک ثانیه ایستاد، سرش را تکان داد و دستش را بالا آورد.

مگس ها. یو وون می دانست منظور هارگان چیست. اگرچه او در زندگی قبلی خود به انجمنی ملحق نشده بود اما قبلاً آنها را تجربه کرده بود.

شغال ها.

تمپ-تمپ-

یو وون که علاقه ای به انجمن نداشت، هنگام حرکت به سمت شهر از بازیکنان موجود دوری کرد.

شغال لقبی بود که به خاطر ماسک های احمقانه گرگی که داشتند به آنها داده شده بود. این به آدم هایی اشاره داشت که از حرکت به طبقه بعدی منصرف شده بودند و صرفاً منتظر پایان هر آموزش بودند. آنها عوضی هایی بودند که به دنبال بازیکنان جدیدی می رفتند که نتوانسته بودند به هیچ انجمنی در دشت آغازها ملحق شوند و طعمه مورد علاقه آنها بازیکن هایی بودند که به تنهایی در اطراف می چرخیدند مانند یو وون.

میدونستم.

وقتی سرش را برگرداند، صدای نفس کشیدن را در چمن های بلند شنید.

پس اونها شروع به دنبال کردن من کردن.

او حتی مجبور نبود از [چشم های سوزان] استفاده کند. آگاهی بالای او کافی بود تابفهمد چه تعدادی و در کجا هستند.

«اون واقعاً تنهاست؟»

«این یه بازنده نیست؟»

«اون هیچ همراهی نداره.»

«یه چیزی درست نیست.باید اونو ول کنیم؟»

«چرا باید اونو ول کنیم؟ ما فقط باید سریعاً مواظبش باشیم. نمیتونی ببینی؟ اون یه ردای پایرومنسیه.»

«ردای پایرومنسی؟»

«واو. زدیم تو خال…»

آنها زمزمه کردند و یو وون را تماشا کردند. اگرچه در ابتدا علاقه ای نداشتند اما پس از دیدن ردای پایرومنسی انتظاراتشان سر به فلک کشید.

واقعاً تعجب آور نبود. ردای پایرومنسی از بالارده ترین آیتم هایی بود که شرکت کنندگان در آموزش می توانستند به دست آورند. حتی اگر به عنوان بخشی از پاداش نهایی برای تمام کردن آموزش داده شود، چیزی است که تنها در صورت کسب رتبه بسیار بالا قابل دستیابی است.

تقریباً بیست نفر هستن. چندان زیاد نیست… ولی بعضیاشون واقعاً آیتم های خوبی دارن.

یو وون لبخند ریزی زد. او قطعه تاج نامرئی کننده را در جیب خود احساس کرد. حریفانش مالی نبودند، بنابراین زمان مناسبی برای آزمایش آن بود.

چرا من امتحانش نمیکنم؟

ویررر-ویررر-

[کریستال تاریکی الهی] شروع به انتشار نور سیاه از دست یو وون کرد و سپس….

فششش-

[فعالسازی مخفی کاری]

یو وون ناپدید شد.