ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۳۲
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

بعد از آن یو وون توسط چند باند دیگر مورد حمله قرار گرفتن اما تک تک درگیری ها به یک شکل پایان یافت.

برخی از گروه ها به اندازه ده نفر و برخی سی نفر بودند ولی هیچکدام از آنها حتی موفق به پیدا کردن یو وون وقتی که پنهان کاری را استفاده می کرد نشدند.

ماهر ترین شغال در نهایت فاتایو بود که در میان اولین کسانی بود که به او برخورد کرده بودند. او حداقل می توانست به طور مبهمی مخفی کاری یو وون را ببیند.

اگرچه هیچ یک از این ها واقعاً شگفت انگیز نبود. برای شروع، عجیب است که یک بازیکن ماهر در گروه شغال ها باشد. آنها ممکن است لقب یک حیوان وحشی را داشته باشند، اما این فقط در مورد بازیکنان جدیدی بود که از برج چیزی نمیدانستند. در پایان روز آنها فقط گروهی از طرد شده ها بودند که باور نمی کردند بتوانند از برج بالا بروند.

یو وون بعد از اینکه ترتیب چندین گروه از شغال ها را داد سرانجام وارد شهر شد.

این منطقه مرکزی در طبقه اول بود و بازیکنان بی شماری در اینجا زندگی می کردند. آنها با استفاده از امتیاز به عنوان پول، یک جامعه را در اینجا تشکیل داده بودند.

و در داخل شهر…

«یک سفارش گوشت سرخ شده با مخلفات پادشاهی با یک آگاردینته* لطفاً. اینم 5 امتیاز.»

*نوشیدنی الکلی که حاوی29-60 درصد الکل بر حسب حجم هستند.

او غذای اشتها آوری را در قلمرو نظامی پیدا کرده بود. نه تنها شبیه غذای دنیای او بود، بلکه یو وون همیشه غذاهای چینی را دوست داشت.

هنگامی که آخرالزمان رخ داد او برای چندین دهه قادر به داشتن هیچ چیز نبود، اما در اینجا تنها با پرداخت چند امتیاز می توانست به هرچیزی که میخواست برسد.

« بفرمایید این غذای سرخ کرده و آگاردینتتون.»

صاحب مغازه غذا و بطری الکل را که به اندازه کف دست یک کودک بود برایش آورد.

هنگام غذا خوردن یو وون از پنجره رستوران به بیرون نگاه کرد.

خوشمره هست.

غذا به همان اندازه ای خوشمزه بود که او به خاطر می آورد.

تارا رستورانی در طبقه اول بود که یو وون در آن رفت وآمد می کرد.

حدود بیست سال پیش تعطیل شده بود.

ریختن-

بعد از نوشیدن جرعه ای از آگاردینته احساس گرم گیجی الکل در بدنش پخش شد.

این همچنین اولین نوشیدنی او در طولانی مدت بود.

یو وون از مستی لذت نمی برد اما همیشه از یک نوشیدنی برای تکمیل وعده غذایی خود استقبال می کرد.

«خوشمزه بود. روز خوبی داشته باشید.»

یو وون احساس خوبی داشت و به عنوان انعام 5 امتیاز دیگر به صاحب رستوران داد.

صاحب رستوران با دریافت یک انعام بزرگ، که چندان رایج نبود لبخند بزرگی زد.

سپس، یو وون به کافه ای رفت که منظره زیبایی داشت.

«لطفاً برای من چای و میوه بیاورید.»

مستی الکل به سرعت از بین رفت. یو وون از مانا در بدن خود برای پراکنده کردن احساس مستی استفاده کرد.

در تراس بالای یک ساختمان برای او یک چای لانگ جیگ* سرو شد.

*نوعی چای سبز که به عنوان چای اژدها هم شناخته می شود.

این چای خیلی گران قیمت نبود. شما می توانستید آن را در هر کافه ای در برج پیدا کنید.

با قدردانی از رایحه، یو وون لبخندی از سر رضایت زد.

مدت زیادی بود که نمی توانست از چنین اوقات فراغت و منظره ای لذت ببرد.

­این یه چیز خوب در مورد برگشتن به گذشته هست.

بعد از سنگ تمام گذاشتن بی وقفه، کم کم خسته شده بود.

یو وون از طبقه پنجم، جایی که کافه قرار داشت به منظره نگاه کرد.

شهر در منطقه مرکزی بسیار بزرگتر از سئول بود که آسمان خراش های بلند، رستوران هایی که غذاهایی از دنیاهای دیگر می فروختند، کافه ها، میخانه ها و امکانات تفریحی را در خود داشت. این جهان که با امتیاز به جای پول عمل می کرد، صلح آمیز و زیبا به نظر می رسید.

این فکر به ذهن او رسید که این تصمیم درستی برای بازگشت بود.

یو وون بدون فکر کردن بیشتر به نوشیدن چای خود ادامه داد و هنگامی که توانست کف لیوان خود را ببیند قطعه تاج نامرئی را از جیب خود بیرون آورد.

بر خلاف تاج نامرئی واقعی، در مخفی کاری خوب نیست. نمیدونم به خاطر اینه که هنوز پالایش نشده و من به اندازه کافی ماهر نیستم یا نه.

قطعه تاج نامرئی. نام اصلی آن کریستال تاریکی الهی بود. این جواهری است که با قدرت بی نهایتش شناخته می شود. بازیکنان زمینی حتی به شوخی آن را سنگ بی نهایت می نامند. به معنای واقعی این یک شئ بود که مقدار وحشتناک زیادی مانا را در خود داشت. با این حال کاملاً به توانایی کاربر بستگی دارد که بتواند قدرت آن را بیرون بکشد و از آن استفاده کند.

من از محدودیت قدرتش مطمئن نیستم ولی اول باید اونو پالایش کنم.

فرمانروای دنیای زیرین، هادس. تاج نامرئی آیتمی بود که توسط او استفاده می شد و پنهان کاری کاملی را به او می بخشید.

یو وون حدس زد که تاج نامرئی عنصری است که قدرت کریستال تاریکی الهی را به حداکثر می رساند.

پنهان کاری تنها مشکل من نیست.

یو وون قبلاً هادس را در نبرد دیده بود که تاج نامرئی را پوشیده است.

دلیل اینکه زئوس تونست مقام حاکم آسمان رو بدست بیاره و پادشاه الیمپوس بشه این بود که اول قطعه صاعقه رو بدست آورد.

این یک شئ بود که اجازه می داد الیمپوس فعلی و آینده دور وجود داشته باشند.

کی میتونه از پس این بر بیاد…

بعد از اتمام چای یو وون بلند شد. زمان استراحت دیگر تمام شده بود.

من باید اون پیر خرفت رو دوباره ببینم.

***

بعد از اتمام استراحت، یو وون به عنوان بازیکن در دفتر ثبت رده بندی که در مرکز شهر قرار داشت ثبت نام کرد.

ثبت نام بازیکنان فرآیندی بود که در آن به بازیکنان جدید شماره، رتبه و کیت بازیکن داده می شود.

کیت بازیکن کریستالی بود که با استفاده از مانای کاربر میشد از آن استفاده کرد زیرا خاصیت مانا برای هر فرد مانند اثر انگشت منحصر به فرد بود. هنگامی که مانا خود را در دفتر ثبت رده بندی ثبت کردید، می توانید با استفاده از مانای افراد، شماره بازیکن و اطلاعات موجود آن را به کیت خود اضافه کنید.

تا اندازه ای کیت بازیکن شبیه به تلفن هوشمند است. با استفاده از اینترنت میتوانید رویداد ها و حوادث را در اطراف برج بررسی کنید و حتی می توانید با فردی در همان طبقه با استفاده از شماره ثبت شده او تماس برقرار کنید. کیت بازیکن یک وسیله ضروری برای زندگی در داخل برج بود.

«اینجا بود؟»

یو وون سرش را هنگام قدم زدن بر اساس خاطراتش خاراند. او فکر کرد که حدوداً میداند که کجاست و مشخص شد که او فقط تا حدی می داند. در واقع یافتن مکان با دانستن جهت کلی آن به طور باورنکردنی دشوار بود.

و من کسی رو ندارم که بتونم ازش بپرسم.

در نهایت او مجبور شد با پای خودش دنبال آن بگردد.

و یو وون در نهایت سر از کوچه ای در حومه شهر در آورد.

«فقط یکم امتیاز.»

«لطفاً…»

«بچه من گشنه هست. آقا، لطفاً….»

اگر مرکز شهر را روز در نظر می گرفتید، این مکان شب حساب میشد. این تجمع گدایان، بازیکنان طرد شده و شهروندانی که در برج متولد شده بودند بود.

«هر چی داری رو- کاقق!»

«مایکل!»

«گندش بزنن. توی لعنتی! چطور جرات میکنی این کارو با- آغ!»

به طور طبیعی، بیشتر آنها به جای گدایی دزدی را انتخاب کرده بودند و از بازیکنانی که گهگدار وارد کوچه می شدند، دزدی می کردند.

چهار یا پنج نفر بودند و از آنجا که آنها آدم هایی بودند که نمی توانستند به طبقه بعدی بروند یا حتی شغل مناسبی در اینجا پیدا کنند، واضح بود که ضعیف بودند.

«اگه واقعاً نمی تونید همچین زندگی رو تحمل کنید پس از برج بالا برید.»

ضربه زدن-

«آیییی.»

«و حتی به این فکر نکنید که این کارو بار شخص دیگه ای بکنید.»

یو وون جلو رفت و یک دست و یک پای هر بازیکنی که به او حمله کرده بود را شکست. او هیچ قصدی برای رحم کردن نداشت.

اکثر افرادی که تصمیم گرفته بودند اینجا بمانند هنوز ترس از آموزش را تجربه می کردند، آنها افرادی بودند که به هر طریقی شده بود با زنده ماندن موفق شدند وارد برج شوند. افرادی که مطمئن نبودند به تنهایی میتوانند بر مسیر ها غلبه کنند و در عوض به گرفتن وسایل دیگران روی آوردند.

ترحم؟ هیچ کس در اطراف وجود نداشت که بتواند چنین چیزی را نشان بدهد.

صدایی آشنا به گوش رسید.

از مکان بسیار دوری می آمد. یو وون بازوی بازیکنی را که به او حمله کرده بود را رها کرد تا بتواند منبع این صدایی را که به دنبالش بود پیدا کند.

دنگ-!

صدا بلندتر شد.

در عمیق ترین نقطه کوچه پشتی یک آهنگری مخروبه وجود داشت که گرمای شدیدی را ساطع میکرد.

«پس اینجا بود.»

یو وون وارد کارگاه آهنگری شد. وقتی پرده هایی را که به جای در بود کنار زد گرمای بیشتری را احساس کرد.

ورودی فقط کمی گرم بود درحالی که داخل گارکاه مانند سونا بود.

دنگ-!

ضرباهنگ موزون برخورد چکش به آهن.

اما بلافاصله صدای متفاوتی به گوش رسید.

فشششش-

صدای فرو بردن فولاد داغ در آب.

از اتاقی که در آن چکش زنی میشد، صدایی بیرون آمد.

«نگفتی باید صبح کار کنی؟»

صدایی ضخیم و خشن بود.

یو وون منتظر ماند تا صاحب صدا بیرون بیاید.

لحظه ای بعد،

غژژژژ-

از پشت درب فولادی محکم بسته شده، یک آهنگر با پوست برنزه تیره بیرون آمد.

تلپ-

مردی که با لنگیدن راه میرفت. چکش سنگینی در دست داشت و با کنجکاوی به یو وون نگاه کرد.

«ها؟ تو کی هستی؟»

بعد از اینکه سر تا پایش را نگاه کرد، خیلی تعجب کرد. برخلاف اراذل و اوباش و گداهایی که در کوچه ها سرگردان بودند یو وون کاملاً طبیعی به نظر می رسید.

«این ردای پایرومنسی نیست؟ به نظر نمیرسه اهل اینورا باشی. گم شدی؟»

مرد فوراً ردای پایرومنسی را شناخت و درباره آن اظهار نظر کرد. آنقدر تعجب آور نبود. این یک آیتم نسبتاً شناخته شده بود و پوشیدن آن برای بازیکنان در طبقه اول بسیار گران تمام میشد. این چیزی بود که به طور معمول هرگز در چنین محله فقیرنشینی دیده نمیشد.

«نه. من تو جای درستی هستم.»

«مطمئنی؟»

«اینجا کارگاه اهنگری نیست؟»

«چی؟ میخوای تجهیرات بخری؟»

بعد از گوش دادن به یو وون، مرد بی توجهی کرد انگار که علاقه اش را از دست داده بود. سپس به تجهیزات ارزان روی دیوار اشاره کرد.

«اگه با اینا مشکلی نداری بفرما. اگرچه مطمئن نیستم که از این چیزایی که داری بهتر باشن یا نه.»

بعد از شنیدن صحبت های مرد، یو وون یکی یکی شروع به ارزیابی وسایل روی دیوار کرد.

ابروهای یو وون بالا رفت.

[شمشیر کهنه]

>شمشیری که بسیار ضعیف ساخته شده. تیغه هیچ لبه ای ندارد. این بیشتر یک سلاح کند است تا یک شمشیر. این شئ که به سختی یک شمشیر بود، حتی توصیفی رقت انگیز داشت. چنین شمشیری حتی نمی تواند یک سیب را بدون وارد کردن مانا به آن برش دهد. سیب به جای برش خوردن له میشد.

«همه اینا بدرد نخورن.»

مرد با انتقاد کاملاً صادقانه یو وون اخم کرد. ممکن است که درست باشد، اما او در مورد چیزی صحبت می کرد که او خودش ساخته است. چه کسی خوشحال می شود که در رویش بگویند که ساخته هایش همه شکست هستند؟

«به نظر می رسه که تو خراب کردن چندان استعدادی نداری.»

قیافه آهنگر تغییر کرد. با چیزی که یو وون گفته بود گیج به نظر می رسید.

یو وون نگاهی به تجهیزات خراب کرد و درست به آن مرد خیره شد.

«اسمت ولکارو هست نه پیر خرفت؟»

«پیر خرفت؟»

مرد تعجب کرده بود که یو وون انقدر خودمانی با او حرف می زد. او نامش را می دانست. این به معنی این بود که یو وون تصادفی وارد کارگاهی که به سختی در ته یک محله فقیر نشین پیدا می شد، نشده است.

« کی تورو اینجا فرستاده؟»

ولکارو چکشش را محکم گرفت. مانای ضعیفی در اطرافش پخش شد.

یو وون سریع دستش را در جیبش کرد و کیت بازیکن را بیرون آورد.

« لازم نیست زیاد محتاط باشی. من بازیکن جدیدی هستم که تازه به طبقه اول رسیده.»

«بازیکن جدید؟»

ولکارو به کیت بازیکن در دست یو وون نگاه کرد.

روی کیت بازیکن گوی مانند، شماره ی یک حک شده بود. این نشان دهنده بالاترین طبقه ای است که بازیکن فتح کرده بود.

شماره یک. اگر بازیکنی که موفق به پوشیدن ردای پایرومنسی در آموزش شده بود نتواند طبقه دوم را فتح کند منطقی نخواهد بود. در چشمان ولکارو، یو وون مانند بازیکنان محله فقیر که از ترس آزمایشات برج تسلیم شده بودند، ترسو به نظر نمی رسید. این به این معنی بود که او واقعاً بازیکن جدیدی است که هنوز طبقه دوم را به چالش نکشیده.

«… پس راست میگی.»

ولکارو چکشش را پایین آورد.

یو وون نفس راحتی کشید. اگر حرفشان بد پیش می رفت و ولکارو چکشش را تکان داده بود، ممکن بود فاجعه ای رخ دهد.

پیر خرفت مثل همیشه تند مزاجه.

یو وون از اینکه او چکشش را فقط بعد از اینکه به او ولکارو گفته بود بالا آورده بود، تعجب کرد.

اگه با اسم واقعیش صداش میکردم، احتمالاً اونو مینداخت سمتم.

یو وون تصمیم گرفت برای مدتی وانمود کند که از حقیقت بی خبر است. اما با این کار او موفق شده بود تا گارد او را کمی پایین بیاورد.

ولکارو با نگاهی که انگار میپرسید خب با من چیکار داری؟ به یو وون نگاه کرد.

در جواب یو وون دستش را نشان داد.

«دلیل اینکه من اینجا اومدم خرید تجهیزات از پیش ساخته شده نبود بلکه…»

فلشش-

در کف دست یو وون…

«این بود که بهت سفارش تولید یه آیتم رو بدم.»

… یک کریستال سیاه بود. قطعه تاج نامرئی درخشید و نوری سیاه از خود ساطع کرد.

پایان قسمت 32