ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۳۴
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

آگاممنون کنار یو وون نشست و لبخند بزرگی زد. تماشای شخصی با چهره خشن مثل او که به زور لبخند می زد به نوعی ناخوشایند بود.

«هارگان با حاکم آسمان ها هم خون است…»

یو وون به قهوه ای که آگاممنون برایش سفارش داده بود خیره شد.

«حداقل نباید به اون سلام می کردی؟»

آگاممنون در پاسخ شانه هایش را بالا انداخت:«به خاطر هدفم نتونستم.»

«هدفت؟»

«اومدم اینجا تا شما رو ببینم.»

«لازم نبود اینو بگی. خب بهم بگو چی میخوای؟»

سوال سرراست یو وون باعث شد آگاممنون قبل از پاسخ مکث کند.

«کیم یو وون. شنیدم که شما در این آموزش رتبه اول را داشتید.»

حرف های آگاممنون باعث شد تا یو وون متوجه شود که تحت نظر او بوده.

رتبه اول به طور ناگزیری توجه ها را به خود جلب می کرد زیرا بازیکنانی که در آموزش بالاترین رتبه را داشته باشند، به احتمال زیاد تبدیل به رتبه دار شوند و این آموزش در بین تمام آموزش ها خاص بود زیرا رکوردهای قبلی را کاملاً واژگون کرده بود. به همین خاطر بود که بسیاری از انجمن ها به دنبال مجموعه افراد با استعداد این آموزش بودند.

«همچنین آقای هارگان فقط رتبه دوم رو بدست آورده…»

هم خون مستقیم زئوس، هارگان، در این آموزش شرکت کرده بود. او پتانسیل این را داشت که نه تنها یک رتبه دار شود بلکه جزو رتبه دارهای برتر هم شود. با این حال به لطف یو وون او موفق نشده بود آموزش را با رتبه اول تمام کند.

«طبق اون چیزی که شنیدم به نظر می رسه که برتری چیره ای بین رتبه اول و دوم وجود داره. در حال حاضر همه میگن که یک هیولا وارد برج شده.»

«چه تعریف صادقانه ای. از جملات محبت آمیزت ممنونم.»

« تو خیلی خون سردی.»

آگاممنون جرعه ای از قهوه اش را نوشید.

«آقای هارگان اشاره کرد که شما چطور شبیه دوست هستید.»

«شبیه دوست؟»

«این چیز عجیبی برای گفتن نیست؟»

«یکم.»

این به نظر یو وون عجیب رسید. شما یا دوست بودید یا نبودید.

اون گفته که شبیه یه دوسته.

اگر به آن فکر کرده باشید تشخیص آن چندان دشوار نیست. یو وون و هارگان هنوز دوست نبودند اما هارگان گفته بود که او و یو وون شبیه دوست هستند. این فقط یک معنی داشت.

پس میخواد که دوست باشیم.

یو وون نمی دانست که باید او را دوست داشته باشد یا نه. او فرض کرد حداقل در ابتدا هارگان فقط به دلیل مهارت هایش میخواست او به تیمش بپیوندد که احتمالاً فرض درستی بود. هارگان به لطف رقابتشان احتمالاً او را در طول زمان دوستانه تر دیده است. حالا هارگان نگاه مثبتی داشت. این چیز بدی برای یو وون نبود.

آگاممنون به سخنش ادامه داد:«به نظر می رسه که هنوز تیمی تشکیل ندادی.»

«مخصوصاً دوست ندارم که با هیچ جایی در ارتباط باشم.»

« حرف هوشمندانه ای بود. ارتباطی که در طول آموزش درست می کنید دوام نمی آورند، چون اکثر بازیکن ها تبدیل به رتبه دار نمیشوند. در حقیقت بیشتر از نصفی از اونها حتی تلاش نمیکنن از برج بالا بروند.»

«با این حال، تو فرق داری. تو پتانسیل این رو داری که فراتر از یک رتبه دار بشی و تبدیل به یک رتبه برتر شی. پس فکر نمیکنی باید با افراد مناسبی از برج بالا بری؟»

صدای او پر از غرور بود.

یو وون خلاصه کلام او را فهمید. در واقع یو وون از همان لحظه ای که آگاممنون خودش را نشان داد فهمید که چه کاری با او دارد.

«به الیمپوس بپیوند. زیر لطف لرد آرس بیا. ما می تونیم هر چیزی رو که بخوای آماده کنیم.»

حدس یو وون درست بود. هدف آگاممنون استخدام او در انجمن بود.

در میان انجمن های بزرگ، الیمپوس کسی بود که بیشترین تلاش را برای جذب بازیکنان جدید انجام داد.

یو وون لبخند کمرنگی زد. پیشنهاد جالبی بود.

«هرچیزی که بخوام؟»

«بله. لرد آرس با موجودی پست مثل هارگان که حتی مادر خود را نمی شناسه متفاوت است. او پسر بانو هرا و لرد زئوس است، مخلوقی بزرگ که قبلاً تبدیل به یک رتبه برتر شده.»

آگاممنون دستش را به سمت یو وون دراز کرد.

«اگه این دست رو بگیری، یکی از مردان الیمپوس و لرد آرس خواهید شد. به مراتب بهتر از دست به دست هم دادن با احمقی مثل- »

«بس کن.»

یو وون بالاخره به قهوه اش دست زد.

قلپ-قلپ-

او قهوه ولرم را در یک حرکت سر کشید.

تلق-

غیژژ-

«ممنون بابت نوشیدنی. من دارم میرم.»

«چی؟»

آگاممنون از صحبت های یو وون هنگام بلند شدن از صندلی شوکه شد.

«داری پیشنهاد الیمپوس رو رد میکنی؟»

«آره. همینطوره.»

لبخندی کنایه آمیز و خفت بار صورت آگاممنون را هنگامی که به یو وون خیره شد بود در بر گرفت.

«چی؟ مناسب برای همراهی من؟ مادرش رو نمی شناسه؟ موجود حقیر؟ و احمق؟»

«طرفداریش رو میکنی چون دوستته؟ چطور میتونی پیشنهاد الیمپوس رو بر اساس یک رابطه ضعیف که در طول آموزش ایجاد کردی رد کنی…؟»

«من حتی پیشنهاد شخص هارگان، پسر زئوس رو رد کردم چون هیچ برنامه ای برای همکاری با هیچ جا ندارم.»

یو وون در حالی که آگاممنون را که نشسته بود نگاه میکرد، با خنده از او پرسید:«تو چی فکر کردی؟ زئوس و هرا والدین آرس هستن نه تو.»

صورت آگاممنون پر از خشم شد و از آن  قصد کشتن می بارید.

اگر جریمه ای برای حمله به بازیکنان طبقه پایین نبود، او احتمالاً همین الان به او حمله کرده بود.

اما یو وون کاملاً خونسردی خود را در مقابل واکنش آگاممنون حفظ کرد.

«من فقط یه جواب دارم.»

یو وون که انگار کارش تمام شده بود شروع به دور شدن کرد.

«من نمیتونم با فرومایه های فاسدی مثل شما دیده بشم.»

***

بعد از اینکه یو وون رفت مشتریان یکی پس از دیگری قبل از اینکه رستوران کاملاً ساکت شود آنجا را ترک کردند. به طور دقیق تر مشتریان از عصبانیت و تشنه خون بودن آگاممنون فرار کرده بودند.

در مرکز رستوران او تنها ماند و در خشم خود می سوخت.

لحظاتی بعدتر …

«حالتون خوبه آقا؟»

زیر دستان آگاممنون به دنبال او به رستوران آمدند.

آگاممنون که در جای خود نشسته بود سعی کرد خشم خود را کنترل کند و به آرامی خود را جمع و جور کرد.

«… چندتا شغال در حال حاظر داریم که بتونیم صداشون بزنیم؟»

«شغال ها آقا؟»

«درسته. شغال ها.»

«ولی اونها…»

زیر دست ساکت شد و نتوانست جمله خود را تمام کند. به خاطر این بود که متوجه نگاه آگاممنون شد. او این را فهمید زیرا مدت ها بود که به او خدمت می کرد. اگر او در اینجا حرف اشتباهی می زد ممکن بود که سرش از دست برود.

«ما به چند  زمان نیاز داریم.»

«چقدر؟»

«درحال حاظر شغال ها مشغول جمع آوری هستند. قبل از اینکه بتونیم تعداد قابل توجهی از اونها رو جمع کنیم، باید آن کارو تموم کنیم.»

«ما واقعاً به اینقدر آمادگی برای کشتن یک بازیکن جدید تنها نیاز داریم؟»

« آقا لطفاً در این مورد منطقی فکر کنید. اون یک رکورد تاریخی برای این آموزش ثبت کرده. واقعاً فکر می کنید تعداد کمی از شغال ها این کارو بتونن انجام بدن؟»

آگاممنون پس از شنیدن سوال زیر دستش لحظه ای در فکر فرو رفت و سرش را تکان داد.

نه تنها بازیکنان جدید، بلکه اکثر بازیکنان در طبقات اول لحظات سختی را در برخورد با هارگان دارند و یو وون کسی بود که آموزش را با رتبه بالاتری به پایان رسانده بود و توجه بسیاری از رتبه داران را به خود جلب کرده بود.

آگاممنون می توانست تردید زیر دست خود را درک کند. با این حال….

«پس حدود صد نفر رو آماده کن.»

او تصمیمش را گرفته بود.

قرچچ-

آگاممنون دندان هایش را به هم فشرد و به جایی که یو وون قبلاً نشسته بود نگاه کرد.

«وقتی جمع آوری تموم شد، کیم یو وون رو بکشید.»

***

«خب قصد داری چطوری شغال هارو نابود کنی؟»

دو شب بعد هارگان دوباره یو وون را ملاقات کرد.

حالا که شماره هایشان را با هم رد وبدل کرده بودند ملاقات کردن با یکدیگر زیاد سخت نبود.

«یه نفر هست که باید ببینمش.»

«کسی که باید ببینی؟»

«مدتی طول می کشه تا محل زندگیش رو پیدا کنم.»

تق-تق-

یو وون در خیابان های تاریک شهر قدم زد.

ساکت بود. همه یا داشتند مغازه شان را می بستند یا به خانه رفته بودند.

«چرا ما تو بازار هستیم؟»

«فقط دنبالم بیا.»

هنگام راه رفتن چشمان یو وون سریع در اطراف می چرخید.

هارگان که در کنار یو وون قدم می زد چشمان او را دید و فهمید که آنها تغییر کرده اند.

-دوباره اون چشم ها.

آنها قرمز رنگ بودند، همان چشمانی که یو وون هنگام مبارزه با چایلد سازنده کیمرا داشت.

«ای فرومایه، تو از خویشاوندان اون میمون هستی؟»

این عکس العملی بود که شیلد هنگامی که چشمان یو وون را دید داشت. اگرچه او میمون را به شیوه ای تحقیر آمیز گفت اما هارگان بلافاصله فهمید که آن میمون کیست.

-سان اُگنگ، حکیم بزرگ.

او کسی بود که کمتر از صد سال پس از شروع صعود به برج به یک رتبه بالا تبدیل شده بود. او در بین بازیکنان به با استعداد ترین مبارز در تاریخ رتبه دار ها شهرت داشت. با بالا بردن رتبه اش که به نظر می رسید هر روز این کار را انجام می دهد درنهایت توانست بخشی از حاکمان برج شود، یکی از برترین رتبه بالاها.

ولی همچنین…

 -نه تنها سان اگنگ بلکه مهارتی یکسان با خان داداش هم داره.

سوالات زیادی در ذهن هارگان ایجاد شد. توانایی یو وون واقعاً چه بود؟ او واقعاً که بود؟ و او با جایی ارتباط داشت؟

دلیل ملحق نشدن او به الیمپوس اینه که…؟

هارگان هنگامی که یو وون را که جلوتر از او قدم می زد تماشا کرد ایستاد. او یکی از مهارت هایی را که یو وون استفاده کرده بود به یاد آورد.

-غول آسایی.

این مهارتی بود که به شما قدرت غول ها را می داد و این مهارتی بود که فقط هرکول، قاتل غول ها آن را در الیمپوس داشت.

با این حال، این مهارتی بود که همه غول ها از آن برخوردار بودند. اگر یو وون غول بود… و اگر این دلیل عدم پیوستن او به الیمپوس بود….

همچنان که تفکرات هارگان ادامه داشت…

«ها؟»

یو وون ناگهان جلوی مغازه ایستاد.

این یک خوار و بار فروشی بود که انواع کالاها را می فروخت.

«مطمئن شو که خوب واکنش نشون بدی.»

«واکنش؟»

«میریم داخل.»

هارگان به دنبال یو وون وارد مغازه ای شد که بیشتر چراغ هایش خاموش بود، انگار که در حال آماده شدن برای تعطیلی بود.

«هی، صاحب مغازه.»

کسی با صدا زدن یو وون بیرون آمد. مردی جوان با صورتی دلنشین، لباس های سفید و موهای به پشت بسته بود.

«متاسفم. تعطیل هستیم.»

مرد جوان با پاسخی گرم به آنها نزدیک شد.

«اما اگه چیزی هست که دنبالش هستید، لطفاً اسم وشمارتون رو برای من بذارید، فردا با شما تماس میگیرم.»

مرد جوان یک قلم و دفترچه از جیبش بیرون آورد.

قبل از اینکه یو وون صحبت کند داخل مغازه برای لحظاتی ساکت شد.

«مو وون چئون.» یو وون درحالی که چشمانش را تنگ میکرد گفت:«من دنبال آدمی به اسم مو وون چئون میگردم.»

حالت مرد جوان متزلزل شد.

«… لعنتی.»

فش-

مرد جوان برگشت و سریع به سمت در عقب دوید.

فوشش-

«فکر کردی داری کجا میری؟»

یو وون پشت مرد جوان را گرفت، گردن مو وون چئون.

وون چئون در حالی که عقب کشیده می شد، دستش را تکان داد.

چاقوی کوچکی که در دستش بود بر گونه یو وون خراشی انداخت.

سسک-

قرچچ-

«آغغ!»

بدن وون چئون پخش زمین شد، زمین را سوراخ کرد و کل فروشگاه را تکان داد.

«لعنت بهش…!»

وون چئون در حال وول خوردن بود و سعی می کرد از چنگ یو وون فرار کند اما تنها کاری که می توانست انجام دهد تقلا کردن بود. راهی برای فرار از دست یو وون وجود نداشت.

«چطور انقدر قویه…؟»

او با نیرویی بسیار زیاد به پایین فشار داده میشد. با این حال، چیزی که او را بیشتر ترساند این بود که اگر یو وون کمی بیشتر فشار بیاورد، می تواند استخوان هایش را بشکند.

همه اینها در یک لحظه اتفاق افتاد.

هارگان در مورد آنچه در حال رخ دادن بود گیج شده بود پس از یو وون پرسید:« داری چیکار می کنی؟»

«این یاروعه.»

«چی؟»

«آلیاس چئون نام وون. اسم واقعیش مو وون چئونه. اون بازیکنی از قلمرو پادشاهیه که صعود به برج رو ول کرده.» یو وون درحالی که به وون چئون نگاه میکرد گفت:« این یارو پادشاه شغال ها هست.»

پایان فصل34