ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۳۷
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

غرررر-

بوممم-تققق-!

غار در نهایت به خاطر آتش فرو ریخت.

یو وون و هارگان که از خروجی محافظت می کردند، با عجله بیرون رفتند و از غار دور شدند.

«اوفف-»

هارگان که ساعت ها با هرچیزی که داشت می جنگید قبل از اینکه روی زمین بیفتد نفس عمیقی بیرون داد.

خوشبختانه یو وون هیچ جراحتی روی بدن هارگان ندید. با وجود نبرد طولانی فقط به نظر می رسید که مانایش ته کشیده بود و آنچنان خسته نبود.

«حالت خوبه؟»

«فکر میکنی باید خوب باشم؟»

هارگان جواب داد و به یو وون نگاه کرد.

برخلاف او، یو وون به هیچ وجه خسته به نظر نمی رسید. او هنوز کاملاً آماده رفتن به نظر می رسید. هارگان خاطرنشان کرد که چگونه یو وون نه تنها مهارت های فوق العاده ای داشت بلکه استقامتی باور نکردنی نیز داشت.

«حالت خوبه؟»

«منظورت چیه؟»

«ما هزار نفر رو کشتیم.»

یو وون به هارگان که روی زمین نشسته بود نگاه کرد.

در ابتدا یو وون فکر کرد که او به خاطر خستگی نشسته است اما معلوم شد که به خاطر عذاب وجدان است.

-احتمالاً اولین بارشه که این تعداد آدم رو می کشه.

هارگان تا به حال جنگ را تجربه نکرده بود بنابراین واضح بود که به کشتن مردم حتی عوضی هایی مانند شغال ها که لیاقت مرگ را داشتند، عادت نداشت.

«چطور میتونی انقدر آروم باشی؟»

«قتل، آدم ربایی، دزدی، بردگی. اینها راه های اصلی پول درآوردن شغال ها بود.»

شغال ها برای طبقه اول مشکل ساز بودند. آنها بازیکنان جدید و گروه های کوچک بازیکنان را شکار می کردند و آیتم های آنها را می گرفتند و زندگی آنان را می ربودند و مرد یا زن، هر بازیکنی که ظاهر خوبی داشت را ربوده و به تاجر برده می فروختند. این سازمان یک آفت بود.

«من میتونم ده ها یا صد ها نفر رو با کشتن یکی از اونها نجات بدم. چرا باید تو از بین بردنشون تردید کنم؟»

«هنوزم…»

«شاید برات راحت تر باشه همینجوری احساس گناه کنی.»

هارگان از حرف های یو وون لب هایش را گاز گرفت و دهانش را بست. انگار که سرش به سنگ خورده بود.

هارگان مات و مبهوت بی حرکت ماند. سپس سرش را تکان داد و از جای خود بلند شد.

«من از این حادثه یه چیزی یاد گرفتم.»

«چی هست؟»

«تو زبون تیزتری نسبت به ظاهرت داری و خیلی زیرکانه به نفع خودت ازش استفاده میکنی.»

«این قرار بود تعریف باشه؟»

«آره. هست.»

یو وون به هارگان که حالا داشت پوزخند میزد نگاه کرد. یو وون قبلاً به این فکر کرده بود اما هارگان قدرت ذهنی بالایی داشت. مردی که تا همین یک ثانیه پیش پر از گناه و پشیمانی بود حالا بعد از کمی گفت و گو بهتر به نظر می رسید.

«تو واقعاً برای داشتن یک زندگی سخت مناسبی.»

«به نظر نمیرسه که آدم مهربونی باشی اما کاشف به عمل اومدیم که با اون چیزی که به نظر میرسی متفاوتی.»

«منظورت از متفاوت بودن چیه؟»

«با وجود اینکه چیزی گیرت نمی اومد پیش قدم شدی و ترتیب شغال ها رو دادی. این کار ساده ای برای انجام دادن نیست. در طول آموزش هم همینطور بود. به نظر میرسه همیشه خیلی بیشتر از اون تصوری که از تو دارم عمل میکنی.»

نوع نگاه هارگان به یو وون تغییر کرده بود.

«از زمانی که بچه بودم به من گفتن که به این هدف بزرگ در سر داشتن میگن.»

داشتن هدفی بزرگ. چیزی بود که شنیدنش خجالت آور بود.

«تو راجب یک چیز اشتباه کردی.»

«تو چی اشتباه کردم؟»

«نمیدونم منظورت از اینکه چیزی گیرم نیومد چی بود.»

خش خش-

یو وون پاکت کاغذی ضخیم را در دستش تکان داد.

«فقط نگاه کن چقدر چیز برای بدست آوردن وجود داشت.»

چشمان هارگان بعد از دیدن پاکت گشاد شد. کاملاً این را فراموش کرده بود. داخل پاکت امتیاز هایی که شغال ها از فروختن آیتم های دزدیده شده از آموزش اخیر در بدست آورده بودند وجود داشت.

«این…»

«میخوای تقسیمش کنیم؟ خودت هم کمک کردی.»

«اومم…»

هارگان سرش را پایین آورد و از این تصمیم دشوار غرغر کرد. بعد به آرامی به پاکتی که در دست یو وون بود نگاه کرد.

«… یکم هم به من بده.» هارگان آرام زمزمه کرد.

«همون چیزی که فکر میکردم.»

هارگان بعد از دیدن پوزخند یو وون سرش را بیشتر پایین آورد.

امتیازهایی که شغال ها با کشتن و دزدی از بازیکنان جدید جمع کرده بودند. با اینکه هیچ صاحبی وجود نداشت که به او پول را برگرداند، هارگان نمیتوانست آن را با وجدان راحت بگیرد.

هنگام باز کردن پاکت برای شمارش پول ها یو وون متوقف شد.

«اوه. یک چیزی هست که میخواستم از تو بپرسم.»

«چی هست؟»

«تو بعد از من داخل آموزش دوم شدی نه؟»

«آره…»

هارگان سرش را کج کرد، کنجکاو بود که چرا یو وون این را از او می پرسد.

پس از لحظه ای مکث یو وون از او پرسید:« پاداشت چی بود؟»

***

«چرا؟!»

تققق-!

گوشه میز شکست. تمام غذاها و نوشیدنی ها روی زمین ریخت و در یک لحظه، رستوران در سکوت فرو رفت.

آگاممنون مشتش را روی زمین کوبید چون نمی توانست عصبانیتش را کنترل کند و قبل از اینکه سوال بپرسد صدایش را پایین آورد :«چرا نمیتونم با اون تماس بگیرم؟»

او اواخر شب در یک میخانه بود و چیزی که میخواست در مورد آن صحبت کند چیزی نبود که در مورد آن درحالی که در بین مردم فریاد می کشید حرف بزند.

«من هم مطمئن نیستم. قطعاً سعی کردم با اون ها تماس بگیرم اما…»

«وون چئون دیوونه ای چیزی شده؟»

«از اونجایی که برایش پیام فرستادیم مطمئنم که به زودی پاسخ میگیریم، قربان.»

« و چیزی که من میخوام بدونم اینه…!» آگاممنون در حالی که دوباره شروع به بلند کردن صدایش کرد لبش را گاز گرفت. قبل از اینکه با چشمانی پر از خشم از زیردستانش بپرسد به نحوی توانست بر خشم خود حاکم شود. « …دقیقاً قراره کِی باشه؟»

«من راجبش مطمئن نیستم قربان…»

«مگر اینکه واقعاً تو مخمصه گیر افتاده باشن هیچ راهی وجود نداره که اون حرومزاده ها با پول ما فرار کنن…»

پولی که شغال ها به الیمپوس میدادند مبلغ قابل توجهی بود. این فقط یکبار بعد از هر آموزش اتفاق می افتاد. آنها از صدها هزار تا گاهی میلیون ها امتیاز همراه خود داشتند.

این مقدار امتیاز به شدت بر قدرت مالی جناح آرس تاثیر گذاشته بود و یکی از دلایل اصلی اقامت آگاممنون در طبقه اول بود.

«سعی کردید دنبال ردی از اونا بگردید؟ با کسی ملاقات کرده؟ جایی رفته؟»

«ما در حال حاضر نه تنها دنبال وون چئون بلکه دنبال هر ردی از شغال هایی که از شبکه ما استفاده میکنند میگردیم. من مطمئنم ما میتونیم قبل از اینکه صبح شود اونا رو پیدا کنیم قربان.»

«هرجوری شده پیداش کنید. اگر نتونیم این پایان من، تو و همه ی ما خواهد بود.»

آگاممنون بعد از غرغر کردن نوشیدنی دیگری برای خود ریخت.

او میتوانست با مانا از شر نئشگی خود خلاص شود اما در آن لحظه نمیتوانست بدون آنکه مست باشد عصبانیت خود را کنترل کند.

چند ساعت گذشت.

«آ-آقای آگاممنون!»

یکی از مردان آگاممنون با عجله وارد بار شد.

از واکنش زیردستش، رنگ از چهره آگاممنون پرید. او فکر کرد شاید آنها توانستند وون چئون را پیدا کنند.

«پیداش کردید؟»

«بله ولی…»

«ولی؟»

زیردستش به او جوابی عجیب داد.

آگاممنون با برانگیختن مانای خود به سرعت نئشگی خود را از بین برد.

زیردستش سعی کرد از نگاه او فرار کند و کیت بازیکن خود را بیرون آورد. و در کیت بازیکن…

«چه…؟»

تصویری از غار فرو ریخته و انبوهی از اجساد سوخته را نشان داد.

«اینا چیه؟»

«اینها… شغال ها هستند.»

«شغال ها؟ همشون؟»

تعداد زیادی بودند. آگاممنون تعدادشان را حدود هزار نفر تخمین زد. با برآورد الیمپوس از گروه آنها مطابقت داشت، به این معنی که تقریباً اگر نگوییم همه، اکثر شغال ها آنجا جمع شده بودند.

«پ-پس وون چئون هم…»

«اون هم احتمالاً بینشون باشه…»

آگاممنون از کوره در نرفت. او تمام اراده خود را جمع کرده بود تا خشم خود را مهار کند.

«پول جمع آوری چطور؟»

«…»

زیردستش هیچ پاسخی نداد.

در نهایت…

«آآآآهههه!»

آگاممنون از ته گلویش فریادی بلند کشید.

***

یو وون پس از برگشتن به مسافرخانه پاکت را باز کرد و پول جمع شده را باری دیگر بررسی کرد.

[۳۸۴۰۰۰ امتیاز]

384 اسکناس وجود داشت و این پس از آن بود که آن را با هارگان تقسیم کرده بود.

-تعدادشون خیلی زیاده.

۳۸۴۰۰۰ امتیاز مقداری بود که فقط برخی از رتبه دارها میتوانستند آن را ببینند. اگر او این پول را استفاده میکرد میتوانست مجموعه ای از تجهیزات در حد یک رتبه دار را بخرد.

«خب دیگه نیازی به نگرانی برای غذا و سرپناه ندارم.»

یو وون پاکت را داخل فهرست اموال خود گذاشت. او فوراً میخواست به انجمن بازرگانان آسگاردی برود و این ها را به امتیاز تبدیل کند. با این حال خطر اینکه الیمپوس بفهمد که یو وون کسی بوده که شغال ها را نابود کرده وجود داشت و یو وون نمیخواست در طبقه اول گرفتار چیزی بسیار پیچیده شود.

-با این پول میتونم مواد اصلی مورد نیاز برای ساختن آیتمی که کریستال تاریکی الهی را داخل خودش نگه داره بخرم ولی هنوز به اندازه کافی اطلاعات برای خرید مواد برای جزئیات دقیقتر ندارم.

یو وون نتوانست جلوی خنده اش را برای کوهی از امتیاز که بدست آورده بود بگیرد.

-با این حال احتمالاً بتونم ساختن آیتم رو زودتر از اون چیزی که تصور میکردم تموم کنم.

[کریستال تاریکی الهی] در حال حاضر رتبه بالاترین آیتمی بود که یو وون در اختیار داشت.

به عنوان آیتمی که نماد سه خدای بزرگ الیمپوس بود این یکی از قوی ترین آیتم هایی بود که یو وون از وجود آن خبر داشت.

اگرچه در حال حاضر فقط قادر به پنهان کاری و تغییر ویژگی مانا بود…

-قدرت واقعی قطعه تاج نامرئی هیچکدام از اینها نیست.

یو وون میدانست که قطعه در حال حاضر زیردست بزرگترین آهنگر داخل برج به آرامی در حال شکل گیری است تا ارزش واقعی خود را نشان دهد.

«مشکل اینه که…»

یو وون درحالی که روی تخت دراز کشیده بود دستش را داخل فهرست اموالش برد و تخمی که به اندازه یک مشت بود را درآورد. رنگ آن سفید خالص همراه با الگوی غیر عادی بنفش بود.

[ تخم ؟ ]

این تخم ؟ بود. هیچ راهی وجود نداشت که بداند تخم کیست، چه چیزی از تخم بیرون می آید و حتی چطور باید آن را از تخم بیرون آورد.

نرخ جوجه کشی: 0.00%

این واقعاً یک آیتم گیج کننده بود.

­-نمی فهمم که این آیتم برای چی هست.

تعداد قابل ملاحظه ای از آیتم های ناواضح وجود داشت. آنها معمولاً آیتم های ناقصی بودند ولی این به خاطر آن بود که آنها نصف و نیمه ساخته شده بودند.

حتی یو وون که بی شمار تجربه جادویی مختلف داخل برج داشت، تا به حال چیزی به شکل تخم با این توضیحات ندیده بود.

-این تخم پاداش آموزش بوده و پاداشی برای بدست آوردن بالاترین رکورد تا به حال بوده.

یو وون در حین مشاهده آن تخم را در دستش چرخاند.

-هارگان دستکش رعد پادشاه را گرفته. این یک آیتم خیلی پیشرفته است که توسط رتبه دار ها استفاده میشه. با گرفتن این به عنوان مرجع، این تخم نمیتونه یک آیتم عادی باشه…

این باید آیتمی باشد که با کریستال تاریکی الهی قابل مقایسه باشد و با توجه به اینکه کریستال تاریکی الهی برای شکست دادن سازنده کیمرا به او داده شده بود، [تخم ؟] احتمالاً آیتم بهتری بود زیرا پاداشی برای کسب بیش از 670000 امتیاز در طول آموزش بود.

«… من فقط نمیتونم بفهممش.»

یو وون از گیجی سرش را خاراند.

این فقط به اندازه یک مشت بود و تخم یک موجود ناشناخته با الگوی غیر عادی بنفش بود…

-الگو!

یو وون از روی تختش بلند شد. گرمای ضعیفی از تخم احساس کرد و حالا که به آن نگاه می کرد این الگو بار اولی که تخم را بررسی میکرد آنجا نبود.

لرزیدن-

سرش درد گرفت. کابوسی شبیه خاطره، کابوسی که نمیخواست به خاطر بسپارد، به ذهنش رسید. اما حالا که آن را به یاد آورده بود، خاطره مانند یک ویدیو با وضوح بالا در افکارش گذشت.

این یک حادثه از گذشته نه چندان دور بود اما همچنین یک حادثه بالقوه در آینده دور بود. زمانی بود که یو وون الگوی عجیبی مانند این را دیده بود.

«خدایان بیرونی….»

وقتی یو وون این کلمات را زمزمه کرد…

[ [تخم ؟ ] به شما سلام میکند.]

تخم با او حرف زد.

فشش-

چشمان یو وون درحالی که به تخمی که در کف دستش قرار داشت خیره شده بود به رنگ قرمز درآمد.

«تو… تو چی هستی؟»