ورود عضویت
leveling with gods-3
قسمت ۴۷
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

یاماتو نو اوروچی.[1]

این یکی از خطرناک ترین هیولاها در خاطرات یو وون بود. در میان هیولاهای برج، این شکارچی در بالای زنجیره غذایی بود. موجودی که حتی توانست سوسانو را هم به گور ببرد.

او قطعه‌ای باستانی از یک خدای بیرونی بود.

و اینکه چنین چیزی در واقع درون کولوسئوم باشد…

یو وون نمی‌توانست مخمصه‌ای که در آن قرار گرفته را باور کند. اگر مدیر اینجا بود، یو وون او را نفرین می‌کرد.

«کییا، هیسس-!»

خشم خود را با فریاد رها کرد. خونخواهی، خشم، عذاب، انواع و اقسام احساسات در آن فریاد به گوش می‌رسید.

او فقط یک سر داشت و بسیار کوچکتر از آن چیزی بود که یو وون به یاد می‌آورد، اما همچنان یک هیولای بسیار خطرناک بود.

کوبیدن!

مهم نیست که چقدر آن مار تقلا می‌کرد، کولوسئوم محکم باقی می‌ماند.

در این چالش، او فقط یک جانور بزرگ است. اگر بخواهیم آن را از دید منطقی بررسی کنیم، او معادل یک نوزاد انسان تازه متولد شده بود. فقط کمی بزرگ‌تر.

اوروچی که قادر به شکستن چیزی نبود، با صدای بلندتری شروع به غرش کرد.

«کیاااا-!»

فریادهای او طنین‌‌انداز شد و کولوسئوم را پر کرد.

صدا و فریاد‌های بلندش باعث اذیت شدن یو وون می‌شد.

«باید سریع‌تر شکستش بدم.»

ووووش-

نور قرمزی از چشمان یو وون درخشید.

در همان زمان، اوروچی خشمگین به یو وون نگاه کرد.

«سسسسس!»

با زبان درازش صدای هیس در آورد و یو وون را با دقت تماشا کرد. خونخواهی و مانایی که از چشمانش ساطع می‌شد بسیار ناخوشایند بود. ناگهان، اوروچی شروع به حمله به یو وون کرد.

گااااا

بااام!

اوروچی که می‌خواست یو وون را به دندان بگیرد، زمین را گاز گرفت.

یو وون به پهلو پرید و با یک دست روی زمین فرود آمد.

اوروچی یک تهدید واقعی بود. خونخواهی او یک چیز است، اما اندازه او نیز قابل توجه بود و فشار نبرد را بیشتر می‌کرد. بزرگ بودن اندازه‌اش، دقیقا به معنای قوی‌ بودنش هم بود.

فکر کنم باید خوشحال باشم که به‌جز اندازه‌ی عظیمش چیز خاص دیگه‌ای نداره.

همانطور که یو وون شمشیرش را محکم گرفته بود…

کوبیدن-!

دم اوروچی به سر یو وون برخورد کرد.

بام بام بام بام!

او که از عصبانیت لبریز شده بود، به کوبیدن دم خود ادامه داد، حتی اگر بدن یو وون پس از اولین حمله به گوشت له‌شده تبدیل شده باشد.

بعد از چند بار تاب دادن دمش…

اوروچی‌ای که من می‌شناسم اینطوری عمل نمی‌کرد.

وییش

اوروچی انرژی شومی را بالای سرش احساس کرد.

کوبیدن!

ضربه ای به سرش احساس کرد.

بااام!

در حالی که سر اوروچی تکان می‌خورد و رو به پایین سقوط می‌کرد، بارانی از نور سیاه، محیط اطراف را تیره و تار کرد.

«کیاااااااااا-!»

او با احساس دردی طاقت فرسا، در حالی که به خود می‌پیچید، فریاد می‌زد. سرش را تکان داد و سعی کرد یو وون را از روی آن کنار بیانداز، اما او در حالی که خودش را روی سر اوروچی نگه داشته بود،  شمشیرش را تاب داد.

[کریستال تاریک خالص الهی]

کریستال تاریک که توسط دستکش نامرئی پنهان شده بود، هاله‌ی سیاهی را منتشر کرد که شروع به احاطه کردن تیغه‌ی نیمه‌شب کرد.

این حسی کاملاً متفاوت با حسی بود که او در نبرد با چرسیس احساس کرده بود.

الان خیلی بهتره!

انرژی کریستالی چیزی نبود که یک شمشیر معمولی بتواند آن را کنترل کند. این انرژی تنها با استفاده کردن از آن، بدن فرد را ضعیف می‌کرد و باعث می‌شد که سلاح های معمولی که از قدرت آن استفاده می‌کنند به سرعت متلاشی شوند.

با این حال، تیغه‌ی نیمه‌شب متفاوت بود. این آیتمی بود که هفایستوس با استفاده از پودری از کریستال تاریک به‌دست آورده بود ساخته و به همین خاطر همان ویژگی‌های کریستال را داشت و می‌توانست به خوبی با عملکرد آن سازگاری پیدا کند.

یو وون شمشیرش را که پر از انرژی کریستال تاریک شده بود را چرخاند.

کاااام-

دیـــــگ-

فلس‌ها و پوست سخت اوروچی مانع نفوذ حمله‌ی یو وون شدند. با این حال بخشی از فلس‌ها و پوستش بریده شده بود و مقداری خونریزی می‌کرد، اما زخمش سطحی بود.

جاخالی دادن!

در حالی که دم اوروچی به بالای سرش پرواز می‌کرد، یو وون روی زمین پرید.

از زخمی که زده بود راضی نبود. تنها کاری که او انجام داد بود، ایجاد زخم کوچکی بود که بسیار سطحی بود.

با این حال…

«هیس-!»

اوروچی به‌خاطر درد ناشی از مانای کریستال، که بدنش را سوراخ کرده بود، خشمگین شد.

یو وون به اوروچی نگاه می‌کرد، در حالی که از درد به‌ خودش می‌پیچید، بدنش را دور خود می‌گرداند.

«این لعنتی زیادی محکمه.»

فلس‌ها و پوستش بسیار سخت تر از آن چیزی بود که یو وون انتظار داشت.

به لطف قدرت کریستال، یو وون توانسته بود صدماتی را به آن وارد کند، اما اگر آن هیکل بزرگش را در نظر بگیرید، کار زیادی انجام نداده بود.

یو وون به یک برنامه دوم نیاز داشت.

شاید این بیستمین چالش کلوسئوم باشه ولی ما هنوزم داخل طبقه‌ی اولیم.

چشمان یو وون به اطراف کولوسئوم چرخید.

سختی این چالش واقعا بالاست، به اندازه‌ای که هر کسی فکر می‌کنه انجامش غیرممکنه.

«کیاااا-!»

اوروچی مجروح، شروع به تکان دادن دم خود با شدت بیشتری کرد.

یو وون مدام از دمش طفره می‌رفت و کم‌کم به بدنش ضربه وارد می‌کرد تا فلس‌هایش جدا شوند.

بریدن و برش زدن!

«کااااااا-»

تعداد زخم هاي روی اوروچی افزایش یافت. اما بر خلاف قبل، دیگر فریاد نمی‌زد و به اطراف تلو تلو نمی‌خورد. شاید خیلی عصبانی شده بود و فقط میخواست یو وون را بکشد برای همین وارد حالت جنون شده بود و به چیزی جز یو وون فکر نمیکرد.

کوبیدن-!

گرد و غبار بلند شد.

هر ضربه به اندازه کافی قدرتمند بود که ستون فقرات فرد را خرد کند.

«فو-»

یو وون تمرکزش را بیشتر کرد و به همین منوال استقامتش با سرعت بیشتری کاسته می‌شد.

پس از مدتی، یو وون از چرخاندن شمشیر خود دست کشید.

مدتی گذشت. یو وون که مشغول دوری از اوروچی بود، قدم هایش را متوقف کرد و چشمان سرخش به یک مکان خاص خیره شد.

«…پیداش کردم.»

کوبیدن-!

دم اوروچی بالای سر یو وون به زمین کوبیده شد.

* * *

«پس بالاخره خودت رو نشان دادی، یاماتو نو اوروچی.»

مسئول آزمون طبقه 1، شوری، پس از دیدن ظاهر شدن رئیس در داخل کولوسئوم بالاخره خودش را نشان داد. او به دلیل قراردادی که با مدیر طبقه به عنوان مسئول آزمون داشت، اجازه نداشت در مورد محتوای آزمون با کسی صحبت کند. به همین دلیل بود که او نمی‌توانست به کسی درباره وجود موجودی که در مقابلش بود بگوید، حتی اگر می‌دانست که «سه بچه‌ی گران‌بها» به دنبال یاماتا نو اوروچی هستند.

این دومین باری بود که او این موجود غول پیکر را می‌دید. اولین بار که از محل اختفای اوروچی مطلع شد، ناباورانه فریاد زد: «این چطور ممکنه؟!»

چالش بیستم به اندازه‌ای سخت بود که امکان نداشت بازیکنان طبقه‌ی اول از عهده‌ی آن بر بیایند.

همین را می‌توان در مورد نوزدهمین چالش، شمشیرزن بی نام هم گفت، اما حداقل در مبارزه با او، می‌توان با ترکیبی از مهارت و شانس پیروز شد. اما در مقایسه با این هیولا…

بدن آن به اندازه‌ای بزرگ بود که نیمی از کولوسئوم را پر کند و نیش‌هایش بلندتر از قد یک انسان بود.

با وجود اینکه به دلیل داشتن تنها یک سر توانایی خاصی نداشت، ولی باز هم او اوروچی بدنام بود.

بنابراین چالش تازه واردان، در اینجا به پایان می‌رسد.

شوری سرش را تکان داد و بعد از ظاهر شدن اوروچی، یو وون را دید.

وضعیت مبارزه همانطور که او انتظار داشت بود.

تو  نمی‌تونی چنین چیزی رو شکست بدی.

اوروچی موجودی نبود که بازیکنان طبقه‌ی اول بتوانند آن را به چالش بکشند. اوروچی اصلی در واقع قادر بود فقط با نگاه کردن به بازیکنان طبقه پایین آنها را بکشد.

حتی حکیم بزرگ اوگونگ نیز نتوانست از اوروچی پیشی بگیرد. اوگونگ در طول مبارزه هوشیاری خود را از دست داده بود و در حالت گیجی، سیستم در بیستمین چالش او را بازنده تشخیص داد.

یو وون با وجود اینکه فقط یک بازیکن طبقه‌ی اول بود، سرسختی فوق العاده‌ای داشت که از حمله دم اوروچی جان سالم به در برد.

بهتره دیگه تسلیم بشی. تا همین الانم برای خودت یه رکورد تاریخی ثبت کردی.

بازیکن جدیدی که نوزدهمین چالش را به پایان برساند. حتی اگر سان اوگونگ این رکورد را پیش از این هم ثبت کرده بود، برج رکورد یو وون را هم برای همیشه به خاطر خواهد داشت. همین کافی بود، زیرا به عنوان یک بازیکن طبقه‌ی اول، هیچ راهی وجود نداشت که بتواند روی اوروچی خراش بیاندازد…

ویییز!

مانای سیاهی از دست یو وون ساطع شد.

شوری چشمانش گشاد شد و مانایی را دید که نور اطرافش را در حالی که به دور شمشیر یو وون می‌چرخد می‌مکد.

عجب آدم بی‌پروایی…

و در این زمان بود که اتفاقی رخ داد.

پووووف-

«کاااااااا-!»

اوروچی فریاد زد، فلس های پوستش کنده شده بودند. مانای سیاهی که در زخم بازش وارد می‌شد، گوشتش را پوسیده کرد.

اوروچی انگار ترسیده بود و خم شد.

شوری لال شده بود. او نمی‌توانست باور کند که اوروچی قصد فرار کردن دارد.

اما مهمتر از آن…

او فلس و پوست اوروچی رو پاره کرد!

یک بازیکن طبقه اول، بازیکن جدیدی که به تازگی دوره‌ی آموزشی‌اش را به پایان رسانده بود، توانست پوست اوروچی را برش دهد.

نمی توانست این را باور کند.

کوبیدن-!

اوروچی به طور گسترده و مجنون‌وار دم خود را تکان داد.

یو وون خود را با سرعت به اطراف شلیک می‌کرد تا از دم او فرار کند و در همین حال با وارد کردن ضربات، آسیب بیشتری به او وارد کند.

وووش وووش ووش!

تعداد زخم‌های اوروچی در حال افزایش بود. اما او دیگر به آسیب دیدن اهمیتی نمیداد. در عوض، دم خود را تکان داد و نیش هایش را با هدف کشتن دشمنش بیرون کشید.

یو وون به‌طور مداوم چنان به اوروچی نزدیک می‌شد که به‌خاطرش شوری شدیدا نگران یو وون می‌شد.

اون موقع بود که متوجه یه چیزی شد.

چرا؟

شوری متوجه شد که یو وون مدتی استفاده از شمشیر خود را متوقف کرده است. این عجیب بود، با توجه به اینکه چگونه شمشیر یو وون توانست بود از فلس های اوروچی عبور کند، کنار گذاشتنش عجیب بود.

اون که می‌تونست بهش ضربه بزنه پس چرا…؟

همانطور که در افکارش غرق بود…

یو وون در مسیر خود متوقف شد و گفت:«…پیداش کردم.»

شوری تعجب کرد. اون داره به چی نگاه می‌کنه؟

چشمانش به رنگ سرخ خالص بود و می‌توانست قسم بخورد که قبلاً چنین چشمانی را دیده است.

یعنی ممکنه که…؟

در همان زمان چهره‌ی یک موجود بسیار بلند مرتبه را در ذهنش تصور کرد که با صورت یو وون مطابقت داشت.

کوبیدن-!

دم اوروچی روی سر یو وون افتاد، اما شوری وحشت نکرد. الان زمان وحشت او نبود.  به عنوان یک رتبه‌دار، او می‌توانست آن را به وضوح ببیند.

شوری پرسید:«اون دیگه چیه؟»

در کمترین زمان، یو وون توانست بدن خود را بچرخاند تا از دم اوروچی فرار کند و با پرشی از روی آن بالا رود.

سریع قدم برداشتن

یو وون روی بدن اوروچی دوید و از شکاف بین فسل‌ها به عنوان پله استفاده کرد.

اوروچی به جلو و عقب تکان می‌خورد تا سعی کند یو وون را از روی خودش پرتاب کند، اما کار نکرد زیرا یو وون مدام روی او با سرعت می‌دوید.

این چیزی نبود که تنها با آمار بالا امکان پذیر باشد.

اون چه نقشه‌ای توی سرشه؟

هنگامی که او در وسط بدن اوروچی قرار گرفته بود، یو وون دسته شمشیر خود چرخاند و آن را به‌صورت معکوس گرفت.

بالاخره شوری فهمید که یو وون چه کار می‌کرد.

«ممکنه که اون نقطه…؟!»

یک فرورفتگی کوچک در نزدیکی قلب اوروچی وجود داشت، تنها بخشی از بدن او که فلس نداشت. این فلس معکوس اوروچی بود.

ناگهان یک واقعیت تغییر ناپذیر وارد سر شوری شد.

مهم نیست که چقدر سختی کولوسئوم بالا می‌رفت، این هنوز بخشی از امتحان طبقه 1 بود. و برج و مدیر طبقه، آزمونی را ارائه نمی‌کردند که هرگز قابل تکمیل شدن نباشد.

خرررر- فـــرو کردن!

شمشیر یو وون از فلس معکوس اوروچی عبور کرد.

اوروچی فریادی نزد. بلکه به جای فریاد زدن، ساکت شد. دیگر صدایی از خود در نمی‌آورد.

«کخا… کیکیاغ…»

چشمان تیزبین مار شروع به کدر شدن کرد و بدنش کم کم سفت شد.

این یک داستان قدیمی است. مار شیطانی که می‌توانست هشت کوه و دره را با بدن خود بپوشاند و از طلسم های عجیب و غریب استفاده کند.

کسی که موفق شد این بلای بزرگ را که تقریباً کل زمین را ویران کرده بود شکست دهد، رتبه‌دار ارشد، سوسانو بود.

سوسانو شمشیری نابود نشدنی در اختیار داشت و یکی از قدرت‌های آن، مهر کردن موجودی بود که به وسیله‌ی تیغه‌ی آن سوراخ شود. اسم آن شمشیر «توتسوکا نو سوروگی» بود.

سوسانو با کمک آن شمشیر توانست زخمی را بر سینه‌ی اوروچی وارد کند که هرگز پاک نشود و این زخم، همان فلس معکوس اوروچی شد و تنها راه برای تکمیل کردن چالش نهایی کولوسئوم بود.

و حالا، در این مکان، یک افسانه دوباره زنده شده بود.

پایان فصل چهل و هفتم

 

[1] توضیحات:

 

نگاره‌ای از مبارزه‌ی سوسانو و اوروچی نو یاماتو، به قلم یوشی توشی

نگاره‌ای از مبارزه‌ی سوسانو و اوروچی نو یاماتو، به قلم یوشی توشی

 

یاماتا نو اُوروچی:

در اساطیر ژاپن یک اژدهای افسانه‌ای دارای هشت سر و هشت دم بود که بدست ایزد بادها و طوفان شینتو، سوسانوئو کشته شد. اوروچی به اندازه‌ای بزرگ بود که بدنش کفاف پر کردن هشت قله و دره را می‌داد و از گیاهان و درختان پوشیده شده بود و داخل شکمش پر از آتش و آغشته به خون بود.

 

افسانه‌:

سوسانو که پس از فریب خواهرش آماتراسو از بهشت تبعید شده بود، به استان ایزومو (اکنون بخشی از استان شیمانه) رفت. چیزی نگذشت که در آنجا با یک زوج پیرمرد و پیرزن ملاقات نمود که در کنار دخترشان در حال گریه بودند. سوسانو دلیل گریستن آن‌ها را خواستار شد و این زوج پیر شرح دادند که در اصل دارای هشت دختر بودند که به مدت هفت سال یکی یکی آن‌ها را در هر سال پیشکش اژدهایی غول‌پیکر به نام یاماتا نو اوروچی می‌کنند و حالا باید آخرین و هشتمین دخترشان به نام کوشینادا-هیمه (شاهدخت شالیزار) را قربانی اژدها کنند. سوسانو که سریعاً متوجه شد این زوج پیر با ایزدبانوی خورشید آماتراسو ارتباط دارند، به آن‌ها پیشنهاد کمک در ازای ازدواج با دختر زیبایشان را داد. آن‌ها قبول کردند و سوسانو کوشینادا-هیمه را به شانه‌ای تبدیل و در میان گیسوهای خود پنهان نمود. او دستور ساخت حصاری با هشت دروازه در دور خانه را داد. همچنین هشت میز در هر دروازه قرار داده شود، هشت بشکه بر روی هر میز گذاشته شود و هر بشکه هشت بار با ساکی (شراب برنج) دَم شده پر شوند.

اوروچی از راه رسید و از آنجا که همه مارها طرفدار ساکی هستند، اوروچی نیز از این قاعده مستثنا نبود. هر یک از هشت سر اوروچی به داخل بشکه رفته و محتوای آن را تا انتها نوشیدند. پس از نوشیدن تمام بشکه‌ها، به حالت مستی در آمد و به خواب فرو رفت. سوسانو که نظاره‌گر تمام ماجرا بود، از محلی که پنهان شده بود بیرون آمد، شمشیرش را کشید و گردن این وحش را زد و آن را کشت. رودی که در آن نزدیکی بود از خون اژدها به رنگ قرمز درآمد. سوسانو در حین تکه‌تکه کردن دم اژدها، ناگهان شمشیرش به یکی از دم‌ها که بسیار سخت بود برخورد نمود و شکست. او شمشیری را از یکی از دم‌های اوروچی پیدا کرد که حتی توسط شمشیرش قادر به قطع کردن آن نبود. سوسانو بعدها شمشیر را به عنوان هدیه به خواهرش آماتراسو تقدیم کرد و «آمه نو موراکومو نو تسوروگی» نام گرفت که بعدها به «کوساناگی» معروف شد. کوساناگی به عنوان یکی از سه گنجینه بزرگ سلطنتی ژاپن تبدیل شد.