ورود عضویت
leveling with gods-4
قسمت ۵۳
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

یک ماه قبل…

طبقه دوم آنقدرها هم جای خوبی برای زندگی نبود. هوا گرم و مرطوب بود. کمبود غذا داشت و هیچوقت نمیدانستید که چه زمانی ممکن است هیولاها به دهکده حمله کنند.

به همین دلیل تمدن به سختی پیشرفت کرده بود و هر اقامتگاهی تنگ و فرسوده شده بود.

«یک امتیاز.»

تنها روزنه امید قیمت پایین بود.

یو وون مدتها بود که با تجربه جنگ به محیط های کثیف عادت کرده بود، پس پول را پرداخت و بدون هیچ تردیدی وارد مسافرخانه شد.

تلپ-

غژژ-

به محض اینکه روی تخت دراز کشید، احساس کرد که چهارچوب تخت غژغژ میکند. هرچند یو وون نگران چیزهایی مثل آن نبود. درحال حاضر سرش آنقدر پر از فکر شده بود که انگار سرش درحال منفجر شدن بود.

-تخم.

تخمی بی نام که در فهرست اموال او خوابیده بود. یو وون درابتدا فکر می کرد که این یک پاداش اسفناک برای اتمام یک آموزش طولانی با شکستن تمام رکوردها بود.

فقط دو نوع تخم وجود داشت که یو وون آن ها را میشناخت. اولی تخم هایی بودند که جانوران افسانه ای یا جادویی از آنها بیرون می آمد. دومی هم تخم های خوراکی برای مصرف کردن بودند.

با اینکه در ابتدا فرض کرده بود که این تخم احتمالاً در دسته اول قرار میگیرد اما به وضوح متفاوت بود.

نرخ جوجه کشی در 0% گیر کرده بود.

یو وون حتی به این فکر افتاده بود که اگر نتوانست از آن استفاده ای کند، آن را بجوشاند و به عنوان غذا بخورد.

-این واقعاً تخم یک خدای بیرونیه؟

او می دانست که این یک تخم معمولی نیست. به همین دلیل چند فرضیه مطرح کرده بود.

یکی از آنها این بود که ممکن است این تخم یک اژدها یا دیو بزرگ که نژادهای حاکم بر برج هستند، باشد. اما بعد از مطمئن شدن از بودن الگوی یک خدای بیرونی بر روی آن و همچنین تماشای آن در حال خوردن تمام بدن اوروچی، یو وون مطمئن شد.

درون این تخم خدایی بود که در بیرون برج وجود داشت.

یو وون دستش را داخل فهرست اموالش کرد و تخم را که در مقایسه با زمانی که برای اولین بار آن را بدست آورده بود چندین برابر بزرگتر شده بود، بیرون آورد.

«هی.»

[…]

سیستم ساکت بود و تخم جوابی نداد.

این اولین باری بود که او سعی میکرد تا با تخم صحبت کند. او نفهمید که تخم صدای او را شنیده و نادیده گرفته یا هنوز در خواب است.

«خوابیدی؟»

او چندبار دیگر سعی کرد با آن صحبت کند اما هنوز پاسخی دریافت نکرده بود. یو وون از صحبت کردن با آن منصرف شد و تخم را دوباره به فهرست اموالش برگرداند.

پس از اینکه از صدازدن آن منصرف شد به فکر وقتی افتاد که تخم با جسد اوروچی برای خودش جشن گرفته بود. یک چیز بزرگ و سیاه. ده ها چشم و دندان های تیز همراه آن…

­-هیچ راهی نداره که این هیولایی باشه که واقعاً شبیه اون ها باشه.

یو وون با چندتا از خدایان بیرونی جنگیده بود.

ظاهر آنها بسیار متفاوت بود. برخی شبیه حیوان بودند در حالی که برخی دیگر شبیه انسان بودند. یکی از آنها آنقدر بزرگ بود که نمیتوانستید شکل آن را به درستی درک کنید و دارای شاخک های زیادی بود.

با این حال ، اشخاصی مانند او واقعاً ترسناک نبودند. ترسناک ترین آنها بیشترشان عادی به نظر می رسیدند. دلیل ساده ای برای آن وجود داشت. به این دلیل بود که آنها یک شکل از پیش تعیین شده نداشتند. آنها مانند یک آینه در مقابل احساسات دشمن مانند احساس ترس عمل میکردند و با استفاده از آن احساسات خود را نمایان می کردند.

آنها موجوداتی ناشناخته و مبهم بودند. حتی یو وون که برای مدتی طولانی با آنها می جنگید، همه چیز را در مورد خدایان بیرونی نمی دانست.

-اگه اونها با من بودن، حداقل می تونستم باهاشون بحث کنم.

یو وون سرش را روی تختش گذاشت.

سان اگنگ، هرکول، اودین، کرونوس، آشورا و…

یو وون بسیاری از هم رزم هایش را که در کنارشان جنگیده بود به خاطر آورد.

بازگشت به گذشته از برج ویران شده تصمیمی بود که باهم گرفته بودند و راهی که او در حال حاضر در آن قرار داشت نتیجه بحث و تحقیق آنها بود.

با این حال در این مقطع زمانی حتی یک نفر هم نبود که از وجود خدایان بیرونی خبر داشته باشد و البته هیچکدام از آنها یو وون را به خاطر نمی آوردند.

«اینو زنده نگه دارم یا نه؟»

[تخم؟ سرش را تکان می دهد.]

یو وون ابروهایش را در هم کشید.

«توی عوضی…»

تخم تا لحظه ای قبل جواب نمیداد اما به محض اینکه یو وون به فکر کشتن یا زنده گذاشتن آن افتاد پاسخ داد.

این به آن معنا بود که او حرف های یو وون را می شنیده و او را نادیده گرفته است.

یو وون به خاطر طغیان ناگهانی ناراحتی سرش را تکان داد. او میخواست آن را بجوشاند یا سرخ کند و بخورد اما نمیتوانست این کار را انجام دهد.

تمام روز به فکر راجب تخم گذشت.

تخم از میزان اظطراب میلرزید. او می دانست که یو وون در هر لحظه ای میتوانست آن را در آتش داغ بیندازد.

بعد از یک روز کامل…

شینگ-

یو وون شمشیرش را بیرون کشید.

[تخم؟ شوک زده شده است.]

آیا این به خاطر نرخ جوجه کشی بالاتر بود؟ تخم بیشتر احساس خود را بیان می کرد. او فقط پیام سیستم را قرض می گرفت اما واضح بود که تخم زنده است و نفس میکشد.

«ببخشید.»

یو وون شمشیرش را به سمت تخم گرفت.

«این کاملاً تاسف باره.»

بریدن-!

[تخم ؟ فریاد زد.]

پیامی ناامید کننده بود.

شمشیر یو وون درست بالای سر تخم ایستاد.

تخم تنها کسی نبود که مظطرب بود. یو وون هم که هیچ چیزی راجب آن نمیدانست در موقعیتی مشابه بود.

بعد از نگه داشتن شمشیر درست روی تخم، یو وون ثانیه ای اطراف را نگاه کرد.

آرام بود. هیچ چیزی اتفاق نیفتاد.

«…هممم.»

کلیک-

یو وون بعد از اینکه شمشیر را در غلاف گذاشت به تخم خیره شد.

با به یادآوردن اینکه چه بر سر جنازه ی اوروچی آمد، تخم مسلماً توانایی ای فراتر از اعمال کردن نیروی فیزیکی داشت. با این حال، این چیز صاحبش را وقتی که سعی کرد به او آسیب برساند گاز نگرفت.

یو وون مطمئن نبود که او نمیتوانست یا  نخواست که او را گاز بگیرد اما این نشان داده بود که او احتمالاً زیاد خطرناک نیست.

«خب… فکر کنم هیچ چاره ای ندارم ببینم چی میشه.»

***

[تخم؟ خودش را جمع کرد.]

[تخم؟ احساس راحتی می کند.]

از زمان ورود به قلمرو فرقه اهریمن بهشتی، تخم هر چند وقت یکبار پیامی از داخل فهرست اموال ارسال می کرد.

تخم از طبقه دوم ساکت بود اما الان میگفت که اینجا، جای دنجی است.

یو وون آن را از فهرست اموال خود بیرون آورد. با توجه به اینکه نرخ جوجه کشی تغییری نکرده بود پس در ماه گذشته اصلاً رشد نکرده بود.

« اینجا رو دوست داری؟»

[تخم؟ پاسخ می دهد.]

« باید به من بگی که جوابت چیه.»

[تخم؟ سرش را تکان می دهد.]

«ها، پس اینجا رو دوست داری.»

حتی بعد از گذشت مدتی اصلاً تغییر نکرده بود و بیشتر اوقات خواب بود.

یو وون حدس زد که برای افزایش نرخ جوجه کشی به نوعی قدرت مرتبط با خدایان بیرونی مانند «یاموتو نو اوروچی» نیاز دارد.

[تخم؟ به خواب فرو میرود.]

چیزی که یک ماه کامل خوابیده بود بعد از گفتن چند کلمه دوباره به خواب رفت. یو وون مطمئن نبود که چرا ناگهان بیدار شده است اما حدس زد که ربطی به فرقه دارد.

« خدایان بیرونی و فرقه اهریمن بهشتی…»

اینکه نوعی ارتباط بین این دو وجود داشته باشد… یو وون هنوز نمیتوانست مطمئن شود اما احساس می کرد که به این سادگی هم نخواهد بود.

«امیدوارم وارد لونه‌ی ببر نشده باشم.»

این چیزی بود که در وهله اول باید می فهمید.

***

مهمانی به فرقه اهریمن بهشتی آمده بود. در عرض یک روز این خبر در کل فرقه پیچید.

«چه خبر جالبی.»

کسی بود که قصد داشت در آزمون فرقه شرکت کند.

آزمون فرقه اهریمن بهشتی نه تنها در درون فرقه بدنام بود بلکه مانند داستان ارواح در قلمرو رزمی بود.

فرقه در جایی قرار داشت که باید به طور ویژه ای به دنبال آن می گشتید. حتی در میان افرادی که به دنبال آن بودند، بسیاری از آنها در نهایت با دست خالی آنجا را ترک میکردند.

به همین دلیل بود که بازیکنان، دیگر آزمون فرقه را به چالش نمی کشیدند. این چیزی شبیه یک قانون ناگفته بود. در بهترین حالت تلاش برای آزمون اتلاف کردن وقت شما خواهد بود و در بدترین حالت، ممکن است حتی زندگی خود را از دست بدهید.

«یک چالش کننده، ها…»

«این اولین بار بعد از چئون جاریونگ هست.»

«چند سال گذشته؟»

«فکر کنم حدود سی سال.»

«34 سال گذشته.»

چهار رهبر که فرقه اهریمن بهشتی را تشکیل می دادند، دور هم جمع شده بودند.

لرد شمشیر، لرد دائو، لرد نیزه و لرد مشت.

هر کدام از آنها در حوزه مربوط به خود به بالاترین حد در فرقه اهریمن بهشتی رسیده بودند و شخصیت های اصلی بودند که این فرقه را مدیریت می کردند.

شورای فرقه جلسه ای بود که بین چهار لرد برگزار می شد و در آنجا در مورد مسائل فرقه بحث می کردند. در حالت عادی آنها صرفاً در مورد تجارت با خارج و همچنین مشکلات کوچک و بزرگ داخل کوه بهشت صحبت می کنند اما امروز موضوع دیگری موضوع اصلی بود.

چالش کننده جدیدی بود که برای اولین بار پس از دهه ها سعی در به چالش کشیدن آزمون فرقه اهریمن بهشتی داشت.

«چئون جاریونگ خیلی وقته که به فرقه وفاداره پس تعجب آور نیست اما عضو جدید کیه؟»

«ظاهرا اسمش کیم یو وونه.»

«کیم یو وون؟»

«در موردش نشنیدی؟ چطور میتونی انقدر کم راجب وضعیت جهان بدونی؟ می فهمم که داخل کوه بهشت جا خشک کردی ولی دائماً بهت یادآوری کردم که نمیتونی چیزی که داخل برج اتفاق افتاده رو نادیده بگیری…»

«دست از نق زدن بی فایده بردار. فقط به من بگو اون کیه.» این را لرد شمشیر که در میان چهار لرد قدیمی ترین بود، گفت.

لرد دائو (کسی که نق بی فایده زده بود) قبل از ادامه دادن گلویش را صاف کرد:«خب موضوع اینه که…»

توضیح او در مورد یو وون آنقدر ها هم طولانی نبود. برای شروع ،چیز زیادی نمیدانست جز اینکه او یک تازه کار است که هنگام بالا رفتن از برج، رتبه بندی ها را بازنویسی میکند.

«یک رکورد جدید… پس هدفش با چالش کننده های قبلی تفاوت چندانی نداره.»

«اگه یک چیز متفاوت باشه، مهارتش خواهد بود. میگن که موفق شده تا مرحله بیستم آزمون طبقه اول را پاکسازی کنه…»

«تا با چشم خودمون نبینیم نمیتونیم مطمئن شیم. شایعات چیز هایی هستند که به راحتی از تناسب خارج میشن.»

«شاید این در مورد شایعات صدق کنه اما سوابق حک شده در برج دروغ نمیگن. انقدر بدبین نباش.»

چهار لرد به طور گسترده ای راجب یو وون بحث کردند و در پایان به یک نتیجه واحد رسیدند.

«بیاید فقط بهش بگیم بیاد و خودمان ببینیم.»

«…همم. به نکته خوبی اشاره کردی. میتونیم تمام روز اینجا بحث کنیم اما  در مقایسه با ملاقات حضوری با اون هیچی نیست.»

لرد نیزه سرش را تکان داد. دستش را بالا آورد و رزمی کاران بی شماری که در سالن زانو زده بودند سرهایشان را بالا آوردند و به ندای او پاسخ دادند.

«بله. قربان!»

تامپ-تامپ-!

صدای کوبیدن پای صدها رزمی کار در سراسر سالن به صدا در آمد و در همان زمان در بزرگی باز شد و یک نفر وارد شد.

قدم های شخص سبک بود و حتی یک نشانه از عصبی بودن نداشت.

باورش سخت بود که یک نفر در مقابل صدها رزمی کار و چهار لرد بزرگ فرقه اهریمن بهشتی آنقدر خونسرد و آرام باشد.

این نوع گستاخی را به ندرت میتوان در کسی دید که از رتبه داران که گروه حاکم بر برج بودند یا نژادهای حاکم مانند اژدهایان، غول ها یا شیاطین نباشد.

«اوهو…»

«به نظر میرسه که خیلی جیگر داره.»

لرد شمشیر و لرد دائو با دیدن شمشیری که به دور کمر مرد بسته شده بود سرشان را تکان دادند.

شمشیر و دائو. از آنجایی که دو لرد سلاح هایی با ماهیت مشابه استفاده می کردند، او را نسبت به دو لرد دیگر بیشتر پسندیدند چون او مردی بود که سلاحی مشابه آنها حمل میکرد.

یو وون در حالی که در راهرو قدم میزد به چهار لرد نگاه کرد.

هر چهار نفر ردایی با طرح اژدها با رنگ های متفاوتی برتن داشتند. انگار که چهار امپراطور وجود داشت اما در میان آنها کسی که به عنوان خدای فرقه اهریمن بهشتی شناخته میشد یعنی اهریمن بهشتی حضور نداشت.

-پس اهریمن بهشتی نیومده.

آنها بهترین ها بعد از او بودند.

یو وون به چهار خدای رزمی که نماد فرقه اهریمن بهشتی بودند نگاه کرد.

شمشیر، دائو، نیزه و مشت.

آنها موجوداتی بودند که در فرقه اهریمن بهشتی به اوج هنر خود رسیده بودند و همچنین مردمی بودند در جایگاه اهریمن منزوی بر فرقه حکومت می کردند.

«پس تو کسی هستی که اولین آزمون رهبر ما رو پشت سر گذاشتی.»

«واقعاً اون فرق داره.»

«هنوزم دوست دارم بدونم که میتونه همه ی آزمون ها رو رد کنه…»

«من کاملاً چشم انتظارم. به نظر میرسه که این فقط یک شایعه اغراق آمیز نبوده.»

چهار لرد درحالی که به یو وون نگاه میکردند، بین خودشان زمزمه کردند.

هرکدام شخصیت و آرمان های متفاوتی داشتند اما در این مورد با هم توافق داشتند. دیگر نیازی به فکر وبحث نبود.

«پس آزمون دوم باید….»

«لطفاً برای من صبر کنید!»

یکی از رزمی کاران حاضر در سالن، مردی که یونیفرم مشکی هنرهای رزمی به تن داشت بیرون آمد.

«معاون کاپیتان طوفان سیاه.»

«بابت قطع کردن صحبتتون عذر میخوام اما یک درخواست از لردها دارم.»

معاون کاپیتان گروه طوفان سیاه، چئون جاریونگ. مردی که آخرین بازیکنی بود که 30 سال پیش آزمون فرقه را انجام داده بود، به یو وون نگاه کرد.

«میشه لطفاً من اول این مرد رو تست کنم؟»