ورود عضویت
leveling with gods-4
قسمت ۵۷
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

یو وون که پس از تقریبا یک ماه از اتاق تمرین خارج شده بود، لاغرتر به نظر می‌رسید. صورتش لاغر بود و پوستش سفید کم رنگ شده بود که نشان می‌داد برای مدتی طولانی خورشید را ندیده بود.

این دیگه چه وضعیه…

یعنی این مدت بیمار شده بود و تمرین نمی‌کرده؟

شاید به همین خاطرم بوده که اون همه گیاه دارویی رو از درمانگاه گرفته.

از نظر ظاهری، او حتی یک تکنیک را هم نمی‌توانست دوام بیاورد، چه برسد به سه…

سر هاموک و جاریونگ پر از افکار مختلف در مورد یو وون بود. اگرچه نمی‌شد یک بازیکن را از روی ظاهرش قضاوت کرد، اما ظاهر یو وون واقعا بد بود.

یو وون از هاموک و جاریونگ که در ورودی اتاق تمرین منتظر بودند پرسید.«بچه‌ها، برای استقبال از من اینجا منتظر بودین؟»

علیرغم ظاهر بیمار، یو وون به خوبی راه می‌رفت. در واقع، راه رفتن او حتی پایدارتر از قبل به نظر می‌رسید.

هاموک فوراً متوجه ایجاد چنین نکته‌ی ریزی شد.

شاید وقتی اون داخل بوده یه تکنیک کار با پای خاص رو یاد گرفته.

یو وون خیلی به او نزدیک شده بود و هاموک در حالی که سعی می‌کرد آنچه را که تازه فکر کرده بود پنهان کند، پاسخ داد:

«نه، ما فقط سر راهمون گفتیم که اینجا هم یه توقفی داشته باشیم. خب، اون زمانی که در داخل… بودین، موفق به پیشرفت شد-؟» هاموک ناگهان دهانش را در وسط جمله بست.

یو وون یک جفت لباس جدید از خدمتکار زن که در نزدیکی درب غار منتظر او بود گرفت و پوشید.

بوی غلیظی از گیاهان دارویی در اطراف بدن یو وون به مشام می‌رسید که همان هم دلیل توقف صحبت هاموک بود.

«شنیدم که اون پسر انواع و اقسام گیاه‌های دارویی رو از درمانگاه تحویل گرفته…»

این چیزی بود که هاموک بارها از افراد مختلفی شنیده بود. او این شایعات را شنیده بود که چون او مقدار زیادی از گیاهان دارویی و پادزهر را برداشته بود، درمانگاه فرقه کمبود منابع فجیعی داشت.

هاموک به همین خاطر در تمام مدت در این فکر بود که برای چه چیزی به این همه مواد دارویی نیاز داشته. مجروح شدن در حین تمرین هنرهای رزمی غیرمعمول نبود، اما هیچ راهی وجود نداشت که او به این همه دارو نیاز داشته باشد.

هاموک پرسید: «واقعا همه‌ی اون داروها رو مصرف کردین؟»

جاریونگ هم که بوی غلیظ گیاهان دارویی به مشامش خورده بود، پشت سر یو وون فورا وارد غار شد. او می‌خواست بررسی کند که آیا داخل اتاق تمرین نیز تا این حد بو می‌دهد یا خیر.

یو وون شکمی را که برای یک ماه فقط مواد دارویی تلخ و پادزهرهای مختلف را در آن جا کرده بود مالید و گفت: «من واقعا گرسنم. بیاید اول از هرچیزی یکم غذا بخوریم.»

* * *

خررچ خوور تاااپ-

پاره کردن، خرد کردن-

یو وون مثل یک وحشی غذایش را خورد. بعد از پاره کردن پای مرغ و گذاشتن آن در دهان، قبل از اینکه جویدنش تمام شود، با چاپستیک هایش به‌سمت سبزیجات سرخ کردنی اشاره کرد. و در همان حال به بقیه غذاهای روی میز نگاهی انداخت.

هاموک که در طرف مقابل میز غذا می‌خورد، دستش را گرفت و پرسید: «نکنه برای یه ماهه که لب به غذا نزدی؟»

داخل اتاق تمرین توپ‌های دانه ای وجود داشت. اگرچه آنها خوشمزه نبودند، اما با خوردن آنها می‌شد گرسنگی را برطرف کرد و مواد مغذی لازم را دریافت کرد.

ممکن بود اشتباهی رخ داده باشد و اتاق تمرین توپ گندم نداشته باشد، اما اگر اینطور بود، او خیلی زودتر از اتاق تمرین خارج می‌شد.

«طوری برنامه‌ریزی کرده بودم که سریعتر بتونم کارم رو تموم کنم و بیام بیرون. اینطوری دیگه نیازیم به اون چیزای بدمزه نداشتم.»

«…پس برای مجبور کردن خودت گرسنگی کشیدی؟»

«بله.»

بعد از پاسخ دادن، یو وون به ضیافتش ادامه داد.

او واقعاً برای یک ماه گرسنه مانده بود… هاموک باورش نمی‌شد. او سپس فکر کرد که چگونه یو وون از نظر فنی گرسنگی نمرده، زیرا شکمش از چیزی پر شده بود، که مطمئنا غذا نبود.

هاموک فکر کرد: نمیتونم باور کنم که اون واقعاً همه اون داروها رو خورده.

رایحه مواد دارویی مختلف هنوز از بین نرفته بود.

ولی اون مواد رو برای کجاش استفاده کرده؟ مجروح به نظر نمی‌رسه. مسموم شده بوده یا …؟

رشته افکار هاموک متوقف شد و چشمانش گرد شد. مسمومیت همه‌ی ن را توضیح می‌داد.

در بین اکسیرها تعداد کمی وجود داشت که مصرف آنها به دلیل سم قوی موجود در آنها سخت بود. در آن موارد، سم اغلب قوی‌تر از اثر خود آن اکسیر بود، بنابراین استفاده از آنها به‌عنوان سم رایج‌تر بود.

اما از نظر تئوری، چه می‌شد اگر کسی بتواند بی‌نهایت پادزهر در اختیار داشته باشد، صرف نظر از اینکه چند امتیاز ارزش داشته باشند…؟

اگه همه‌ی این‌ها کنار همدیگه قرار بگیره… یه اکسیر سمی!

اما هنوز یک سوال در ذهن او وجود داشت.

اکسیر چقدر سمی بود؟

هاموک دیگر به غذا اهمیت نمیداد. او مشغول خیره شدن به یو وون بود که تقریباً تمام غذاهای روی میز از جمله غذای خودش را هم پاک کرده بود.

سپس به محض اینکه غذا تمام شد…

«پس من رفع زحمت می‌کنم.»

یو وون در حالی که شکمش پر شده بود بدون هیچ تردیدی بلند شد.

بعد از صرف یک وعده غذایی مقوی، ظاهر رنگ پریده و بیمارگونه یو وون دیگر دیده نمی‌شد.

«می‌خوای کجا بری؟»

«میرم سمت کتابخونه‌ی هنرهای رزمی.»

«کتابخونه؟»

«آره.»

اکنون که یو وون اولین ماموریت خود را به پایان رسانده بود، زمان آن رسیده بود که برای اقدام بعدی خود آماده شود.

هاموک فکر کرد. که اینطور. به‌جای اینکه زمانش رو برای افزایش سطح بذاره، می‌خواد از این زمان دو ماهه برای یاد گرفتن هنرهای رزمی استفاده کنه.

برای اولین بار از زمانی که یو وون به فرقه اهریمن بهشتی وارد شده بود، اقدامات او منطقی به نظر می‌رسید.

هاموک در حین صحبت سرش را تکان داد: «فقط این رو حواست باشه که محدودیت‌هایی برای کتاب‌هایی که می‌توانی ببینی وجود داره.»

«به خاطر می‌سپارم. خب پس، فعلا…» یو وون قبل از رفتن با هاموک خداحافظی کوتاهی کرد.

پس از درخواست از خدمتکار، او را به ساختمان بزرگی راهنمایی کردند که ده‌ها رزمیکار در آن مقابلش نگهبانی می‌دادند.

یو وون در حالی که به دنبال خدمتکار قدم می‌زد، رزمیکارها را از نزدیک مشاهده کرد.

همشون بازیکن به‌نظر می‌رسن.

او نمی‌توانست تشخیص دهد که آنها مانند هاموک یا جاریونگ خون خالص هستند یا نه، اما همه آنها بازیکنانی بودند که تا حدودی از برج بالا رفته بودند.

در میان آنها، حتی بازیکنی وجود داشت که بسیار ماهرتر از هاموک به‌نظر می‌رسید. یو وون حدس زد که ممکن است حتی به مقام رتبه‌داری هم نزدیک شده باشد.

نه، اگه فرض بگیریم که بین اون‌ها رتبه‌دار هم وجود داره بی‌مورد نیست.

یو وون به مردی که درست جلوی کتابخانه نگهبانی می‌داد نگاه کرد. او معمولی ترین چهره را داشت و لباسی ساده پوشیده بود، اما یو وون مطمئن بود که او مسئول اینجاست.

واقعا امنیت اینجا بالاست.

آنها حتی حاضر شده بودند تا یکی از محدود رتبه‌داران فرقه را برای نگهبانی در اینجا قرار دهند.

حدس می‌زنم که این کارشون کاملاً طبیعی باشه.

کتابخانه هنرهای رزمی مهم ترین مکان هر مدرسه رزمی بود زیرا اسناد ذخیره شده در داخل آن، اساساً ریشه و پایه مدارس آنها بود. اساساً اینجا همه چیزِ یک مدرسه بود.

بنابراین مسلماً برای فرقه اهریمن بهشتی که قوی‌ترین مدرسه رزمی محسوب می‌شد، و همچنین منشأ هنرهای اهریمن بهشتی، قوی‌ترین رزمیکار این سرزمین، مقدس‌تر از بقیه‌ی مکان ها بود.

که یعنی دسترسی من به اطلاعات خیلی خاص واقعا ممنوع و غیرممکنه.

این فقط یک آزمایش ساده که توسط فرقه اهریمن بهشتی ایجاد شده باشد نبود. آزمون‌های مدارس رزمی، توسط سیستم برج به رسمیت شناخته می‌شد و فرقی با ماموریت‌های خود برج نداشت. این آزمایش برج بود و آزمایش برج آنقدر ضعیف نبود که به راحتی به کسی اجازه دهد اطلاعاتی فراتر از حد مجازش را مشاهده کند.

«واقعا انجام همچین کارایی ضروریه؟ حتی بدون وجود شما هم سیستم برج اجازه‌ی دسترسی بهم نمی‌داد.»

رزمیکاری که یو وون فکر می‌کرد رتبه‌دار است، پاسخ داد:«این یک روش استاندارده. لطفا ازش پیروی کنین.»

او حداقل از هاموک محترم‌تر بود. یو وون شنیده بود که بیشتر رزمیکاران فرقه، جنگجو و فاقد اخلاق هستند.

پس از شنیدن پاسخ او، یو وون از شکایت دست کشید. از آنجایی که او در میانه امتحان فرقه بود، می‌دانست که آنها در کاری که او انجام می‌داد دخالت نمی‌کنند یا از آن جلوگیری نمی‌کنند…

البته تا وقتی که پام رو از گلیم خودم درازتر نکنم.

پس از انجام چند مرحله‌ی ساده، یو وون توانست پا به داخل کتابخانه بگذارد.

ساختمان سقف بلندی داشت و قفسه‌های کتاب تا بالای آن چیده شده بود.

«واو…»

حتی یو وون هم نمی‌توانست از ابراز شگفتی خود جلوگیری کند.

چندتا کتاب میتونه اینجا باشه؟ صدها هزار؟ شاید میلیون ها؟

آنجا یک کتابخانه بسیار عظیم بود.

«شما اجازه ندارید به مناطقی که به اون درب متصل شدن برید. لطفاً این رو در نظر داشته باشید، اما با خیال راحت هر کتابی را در اینجا هست رو می‌تونید مطالعه کنید.»

پس از گفتن این موضوع، محافظ به کنار اتاق رفت تا مانعی برای او نشود.

یو وون از این واقعیت متعجب شد که یک در فولادی پوشیده از گرد و غبار وجود داشت که محافظ به آن اشاره کرده بود. او از این که حتی کتاب‌های بیشتری پشت آن وجود دارد شگفت زده شده بود.

پس داری بهم میگی که باقی این کتاب‌ها همشون هنرهای رزمی رده پایین و سادن؟

فرقه اهریمن بهشتی سابقه ای هزاران ساله داشت. آنها حتی قبل از ورود به دنیای برج وجود داشتند و بی‌پایان برای ایجاد، اختراع و پیشرفت هنرهای رزمی تلاش کرده بودند و این کتابخانه هنرهای رزمی جوهره‌ی همان فرقه بود.

 این واقعا تحسین برانگیز و بی‌نظیره.

یو وون قبلاً کتابخانه هنرهای رزمی مدارس مختلف رزمی مانند نام‌گونگ را دیده بود. او توسط بسیاری از مدارس رزمی که می‌خواستند بر روی او تاثیر خوبی بگذارند به بازدید مدارسشان دعوت شده بود، زیرا او بازیکنی بود که به زودی رتبه‌دار می‌شد.

اینجا باید حداقل سه… نه، چهار برابر بزرگتر ازکتابخونه‌ی قبیله‌ نام‌گونگ باشه.

یو وون اولین کتابی را که در دسترس او بود گرفت و آن را بررسی کرد. زبان قلمرو رزمی به طور خودکار توسط سیستم برایش ترجمه می‌شد.

این باید یه تکنیک مشت باشه که بر اساس هشت مشت افراطی طراحی شده. البته این پیچیده‌تره، که در مقابل منجر به قدرت تخریبی بیشتری می‌شه، اما به قیمت باز کردن دفاعت.

از زمانی که او آن را باز کرد، یو وون در این فکر بود که می‌تواند آن را امتحان کند و از نقاشی‌های کتاب تقلید کند. همانطور که قبلاً موفق شده بود در آزمون طبقه 10 قبول شود، قبلاً دانشی از هنرهای رزمی داشت.

ولی تقلید از فرم‌ها چندان دوام نیاورد.

تاک-

یو وون کتاب را بست.

من از قبلاً می‌دونستم، اما هنرهای رزمی برای من مناسب نیست.

در برجی که قدرت سیستم وجود داشت، مطالعه‌ی هنرهای رزمی یک زمینه کند و خسته کننده بود. مگر اینکه کسی استعداد واقعی برای هنرهای رزمی داشته باشد، یادگیری آنها برای قوی‌تر شدن به سادگی کارآمد نبود.

پس از قرار دادن کتاب در جای خود، یو وون شروع به جستجو در اطراف کتابخانه‌ی عظیم کرد. تعداد بی پایانی کتاب وجود داشت. این باعث شد که یو وون تعجب کند که چگونه می‌تواند همه آنها را بخواند.

با این حال، او چاره‌ای نداشت. نگاه کردن به کتابخانه ارزش خیلی بیشتری از جستجو در هر گوشه و کنار فرقه اهریمنی بهشتی داشت.

امکان نداره که فقط از سر سبک‌سری یه فرصت سه ماهه رو برای آماده‌سازی بهم داده باشن.

غیرممکن در برج و آزمایش‌هایش معنایی نداشت چرا که با غیرممکن بودن، مفهوم خود را به عنوان یک آزمایش از دست می‌داد. این قانون تغییرناپذیری بود که یو وون به یاد آورد.

اما این تست برای یک بازیکن معمولی سطح سختی تقریبا غیرممکنی داشت.

نه‌تنها باید جلوی ضربات یه رتبه‌دار مقاومت کنم، بلکه اون رتبه‌دار هم حتما باید خود لرد مشت باشه.

این آزمونی نبود که باید برای بازیکنی که تازه به طبقه 10 رسیده بود داده می‌شد.

هنگامی که آزمون برای اولین بار برای او توضیح داده شد، یو وون فکر کرد چیزی عجیب و غریب است. البته، او فکر ‌کرد که می‌تواند این آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد و بلافاصله سعی کرد آن را به چالش بکشد. حتی و فکر می‌کرد که با تکمیل سریع‌تر آن می‌تواند پاداش بزرگ‌تری به دست آورد، اما این احساس عجیب و غریب از بین نمی‌رفت.

نکات کلیدی برای انجام دادن این آزمون، سه ماه زمان و دسترسی داشتن به تمام منابع موجود در فرقه‌ست.

و به همین دلیل است که یو وون برای یافتن آن به کتابخانه آمد.

هنوز دو ماه دیگه زمان دارم.

تاپ-

یو وون شروع به جستجوی کامل‌تری در کتابخانه هنرهای رزمی کرد.

یه راه حل در اینجا وجود داره که تا نهایت یک ماه دیگه باید پیداش کنم.

وش، تاپ-

یو وون کتابی را باز کرد، فصل اول را ورق زد و دوباره آن را سر جایش گذاشت. نیازی به خواندن کامل آن نبود. کار سختی بود اگر می‌خواست تک‌تک کتاب‌ها را به مرور دسته‌بندی و بررسی کند.

در واقع، خواندن این همه کتاب کار غیرممکنی بود. نمی‌توان تصمیم گرفت که کدام یک از این کتاب‌های بی‌شمار را با اولین خواندن همه آنها یاد بگیرد.

راه‌های زیادی برای کاهش زمان وجود داشت، مانند بررسی دسته‌بندی کتاب، بررسی بیرونی و عنوان، و همچنین مرور فصل اول، زیرا یو وون از قبل تصویری از ماهیت آنها را در ذهنش داشت.

این یک تکنیک پرورشه. این یکی هم تکنیک شمشیرزنیه. این یکی تکنیک مدیتیشنه؟ نمی‌دونستم چیزی شبیه به این وجود دارد…

آنچه یو وون می‌خواست چیزی مانند تکنیک شمشیر، تکنیک دائو یا تکنیک کار با پا نبود.

باید همینجا باشه…

لرد مشت یکی از رهبران فرقه اهریمنی بهشتی، و همچنین یکی از قوی ترین استادان هنرهای رزمی در قلمرو رزمی بود. در اینجا باید سرنخی وجود می‌داشت که چگونه می‌توان در مقابل پونگ باک لیم قرار گرفت و کشته نشد.

«…منشأ خدای اهریمن بهشتی.»