تعداد هیولاهای عنکبوتی سوخته در این اتاق بسیار بیشتر از هر اتاق قبلی بود. ده ها، شاید حتی صدها عنکبوت غول پیکر حتی بزرگتر از آنهایی که در اتاق های قبلی بودند مرده بودند.
و این تمام ماجرا نبود.
«اونجا رو ببین!» یکی از اعضای گروه فریاد زد و توجه گروه را به جایی که اشاره میکردند متمرکز کرد.
انگشتشان به سمت سقف بود.
چشمان هون پس از دیدن آنچه در آنجا بود گرد شد.
«اون…»
«و-واقعا بزرگه…»
«اونم واقعا یه عنکبوته؟»
عنکبوتی به اندازه یک خانه، با دهها پا روی سقف مرده بود. کاملاً ظاهرش مشخص نبود زیرا کاملا سیاه و جزغاله شده بود، اما به نظر میرسید که صدها چشم در پشت خود داشته باشد.
«آگریا…»
برای هرکسی که احمق نبود واضح بود. رئیس این سیاه چال بود. آگریا، ملکه عنکبوتها بود که سال ها بود طعم شکست را نچشیده بود.
«همونطور که روی سقف مونده جون داده؟»
«یعنی چه اتفاقی افتاده؟»
-پریدن-
در حالی که همراهانش در سردرگمی گم شده بودند، هون از جا پرید. با دویدن از روی دیوار، به سقف رسید و به جسد آگریا لگد زد و آن را روی زمین انداخت.
بام-
به دلیل وزن زیاد جسد، اتاق برای لحظهای لرزید.
در حالی که شعله های بنفش شروع به خاموش شدن کردند، هون از نزدیک جسد آگریا را بازرسی کرد.
او فکر کرد: این فقط توی آتیش خالی نسوخته…
بازرسی جسد به او ایده ای تقریبی از مهارت های قاتل می داد و بهخاطر ریشه داشتن از یک قبیله رزمی متخصص در شمشیر، هون در خواندن آثار شمشیر استثنایی بود.
این نشانه ها قطعا با شمشیر ایجاد شدن. طول شمشیر تقریباً 1.3 متر بوده. اون فرد موفق شده پس از نرم شدن بدن آگریا با گرما، او رو در یک چرخش پاره کنه.
هون با بررسی رد برش، توانست مبارزه را در سر خود به تصویر بکشد.
هیولا بزرگ آگریا. بازیکنی که می توانست یک آتش ارغوانی را کنترل کند. حرکت بازیکن، و بعد پاره کردن گوشت بدن آگاریا، در حالی که از شدت درد زنده زنده سوخته شدن فریاد می زد.
لرزیدن –
هون در ستون فقراتش احساس سرما کرد. او فکر می کرد که اگر مجبور شود با بازیکنی که میتواند این کار را انجام دهند رو به رو شود، چه اتفاقی می افتاد.
با نگاهی به اطرافش، متوجه شد که هیچ اثر سوختگیای در خود اتاق وجود ندارد.
او هرگز در مورد مهارتی نشنیده بود که بتواند چنین کاری را انجام دهد.
در حالی که با صدای بلند فکر کرد گفت: «ممکنه این کار یه رتبهدار باشه؟»
این تنها نتیجه ممکنی بود که او می توانست به آن برسد. کسی که این کار را انجام داده بود خیلی قدرتمندتر از آن بود که فقط یک بازیکن در طبقه یازدهم باشد.
اما همین مورد این سوال را مطرح میکند که: چرا یه رتبهدار باید به اینجا بیاد؟
هیچ دلیلی برای یک رتبهدار وجود نداشت که به یکی از سیاهچالهای طبقات پایین حمله کند چرا خیلی بهتر است تا به سیاه چال های طبقات بالا حمله کنید تا سطحتان را بالا ببرید. ناگفته نماند که اگر رتبهدارها به یک سیاهچال در طبقهی پایینتر حمله کنند، توسط سایر رتبهدارها مورد تمسخر قرار میگیرند.
هون گفت: «بیاید برگردیم.»
اتاق رئیسی که زودتر از حد انتظار پیدا شده بود، قبلاً توسط شخص دیگری که پیش از آنها از مسیر دیگری به آنجا رسیده بود، پاکسازی شده بود.
هون چاره ای جز رها کردن این سیاه چال نداشت.
* * *
[تار آگاریا]
نوع: مواد اولیه
تاری خارج شده از بدن ملکهی عنکبوتها، آگاریا. این تار رسانایی مانا و کشسانی بسیار بالایی دارد و از فولاد سختتر است.
یووون پس از بررسی آنچه از سیاه چال درو کرده بود، تکه ریسمانی به اندازه سرش را در فهرست اموالش خودش قرار داد.
«خیلی خوش شانس بودم.»
او در نهایت به یک گنج غیرمنتظره در سیاهچالی که از روی هوا و هوس واردش شده بود تا مهارت خود را آزمایش کند، به دست آورده بود.
این یه تیکه حداقل ۱.۰۰۰ امتیاز ارزش داره. البته میتونم نگهش دارم و بعدا برای ساخت یه وسیلهی دیگه ازش استفاده کنم.
به دلیل گنجی که بهدست آورده بود خیلی حس خوبی داشت.
پس از خروج از سیاهچال، یو وون مانا را به دست خود فراخواند.
فوووو-
آتش ارغوانی رنگی بالای کف دستش ظاهر شد.
او نمیتوانست گرما را احساس کند، زیرا آتش مقدس مهارتی بود که فقط به اهدافی که خودش تعیین کرده بود آسیب میرساند.
این واقعا از چیزی که خودم انتظار داشتم خیلی بهتره.
چیزهایی وجود داشت که به سادگی نمیشد آنها را با متن در پنجره توضیحات مهارت توضیح داد.
پس از تبدیل شدن به یک مهارت، توانایی استفاده از [آتش مقدس] در غرایز او حک شد. با این حال، بدون استفاده واقعی از مهارت، درک کامل قابلیتهای یک مهارت در نحوه استفاده از آن غیرممکن بود.
به همین دلیل بود که یو وون میخواست آن را قبل از آزمون آزمایش کند.
به عنوان یه مهارت سطح S+ قدرت آتیشش یه مقدار پایینه. البته از مهارتی که توی چیرگی و تبحر خاصی هم نداری چیزی بیشتر از این انتظار نمیره ولی نکتهی مهم این نیست…
[آتش مقدس] آتشی بود که با خوردن احساسات حریف بزرگتر می شد، این یکی از ترسناک ترین تواناییهایی بود که خدایان خارجی در اختیار داشتند.
صرفنظر از اینکه فرد چقدر ذهن قدرتمندی داشته باشد، کنترل عواطف همیشه دشوار بود. این در مورد ترس نیز صدق می کرد.
عنکبوت ها به طور طبیعی از آتش می ترسیدند، بنابراین به محض اینکه یو وون [آتش مقدس] را آشکار کرد، با تغذیه از احساسات عنکبوت ها، آتش به سرعت رشد کرد. به همین دلیل در آن موقعیت، [آتش مقدس] بیش از هر مهارت آتشی که او می دانست تأثیر بیشتری داشت.
مطمئناً وقتی که من یک وضعیت آمار قدرت مقدس و تبحر بالاتری داخل این مهارت بهدست بیارم، حتما تأثیرش چندین برابر میشه.
او در این شکار چیزهای زیادی به دست آورده بود، از جمله افزایش نرخ تکمیل [ستاره بهشتکش] که در طول اقامت طولانی مدتش در طبقه دهم ثابت مانده بود.
[نرخ تکمیل: 91.67٪]
یو وون اکنون در مرحله نهایی تکمیل [ستاره بهشتکش] بود. از آنجایی که این یک مهارت ناقص بود، یو وون هیجان زده بود که ببیند پس از تکمیل شدن چه نوع تأثیری خواهد داشت.
خوشبختانه حالا سریعتر از چیزی که انتظار داشتم داره پیشرفت میکنه.
سرعت رشد فعلی او بسیار سریعتر از آنچه در ابتدا برنامهاش را داشت بود، اما از آنجایی که مسیر پیش رو سخت و خائنانه بود، او نمیتوانست از پیشرفت فعلی خود راضی باشد.
“همم؟”
پس از بازگشت به مسافرخانه، یو وون گروهی از بازیکنان را دید که دور هم جمع شده بودند و جلوی اتاقش پرسه می زدند. همه آنها چهره های نگران کننده ای داشتند.
یو وون پرسید: «شماها جلوی اتاق بقیه چه کار می کنین؟»
نزدیک شدن-
همانطور که او در راهرو قدم میزد، آنها نگاه های خود را روی یو وون متمرکز کردند.
در مجموع هشت بازیکن وجود داشت که هیچ یک از آنها قبلاً یو وون را ملاقات نکرده بودند.
یکی از آنها پرسید: «احتمال داره که شما یو وون باشین؟»
همانطور که انتظار می رفت، کار آنها با یو وون بود.
این واقعیت که یو وون به طبقه یازدهم رسیده بود و قرار بود در آزمون شرکت کند، از قبل کاملاً مشخص بود. این یک امر اجتناب ناپذیر بود زیرا لیست تیم برای آزمون بعدی قبلاً به طور عمومی اعلام شده بود.
یو وون پس از یک ثانیه فکر کردن به اینکه چگونه باید پاسخ دهد، سرش را تکان داد و در حالی که فکر می کرد دروغ گفتن بی معنی است گفت: «خوب؟»
«ما هم مثل شما اعضای تیم A هستیم. اسم من هالیمونه.»
یو وون سرش را تکان داد و به آنها اشاره کرد که ادامه دهند.
هالیمون، خوشحال از اینکه یو وون مایل به گوش دادن حرفهایش است ادامه داد: «همانطور که می دونید، تیمها در این آزمون خیلی نامتناسب هستن. به عنوان مثال تیم B بازیکنان شناخته شدهی زیادی مانند نام گونگ هون دارد.
یو وون از قبل همه اینها را می دانست، اما اهمیتی نمی داد. با این حال، این را نمی توان در مورد باقی افراد غیر از یو وون گفت.
هالیمون گفت: «تقریبا نصف بازیکنهای تیم A از آزمون کنار کشیدن ولی هنوز نصفمون باقی موندیم.»
«و دلیل این اتفاق منم؟»
هوشیاری یو وون باعث شد هالیمون با تعجب سرش را تکان دهد.
«بله. بازیکنان ماهر زیادی در تیم B وجود دارن، اما من مطمئنم که هیچ کدوم از اونها در سطح شما نیستن. نیمه ماهایی که هنوز باقی موندیم، معتقدیم که چون شما در تیم هستی-»
«آها، پس اصلا هم به این خاطر نیست که امتیازاتتون تموم شده.» یو وون ناگهان حرف هالیمون را قطع کرد.
شاید به این خاطر بود که یو وون دقیقا به نقطهی حساس قضیه ضربه زده بود اما هالیمون و باقی افراد ناگهان سرشان را برگرداندند.
در هر طبقه، هر بار که در آزمون شرکت می کردید، بازیکنان باید هزینه آزمون را پرداخت می کردند. هزینه آزمون 100 الی 1000 امتیاز بود. برای یو وون این مقدار مثل پول خرد بود بود، اما برای بازیکنان طبقات پایین اینگونه نبود.
علاوه بر این، اگر در یک آزمون مردود میشدید و میخواستید که دوباره امتحان کنید، باید هزینه آزمون را دوباره پرداخت می کردید. این بدان معنا بود که تعداد قابل توجهی از بازیکنان از صعود در برج منصرف میشدند و قادر به پرداخت هزینههای آزمونهای به ظاهر گزاف نبودند.
یو وون پرسید: «از اونجایی که صرفاً تسلیم شدن امتیاز هدر دادنه، میخواید با جمع شدن دور یه فرد قابل اعتماد تلاش کنید که امتیاز مورد نیازتون رو جمع کنین. درسته؟»
«این حرفت واقعا مثل یه توهین بیادبانهست…»
«ما فقط میخواستیم در مورد اینکه چطوری میتوانیم آزمون رو با هم قبول بشیم بحث کنیم…»
یوون در حالی که از کنار بازیکنان به سمت اتاقش می رفت گفت: «من فقط یه چیز برای گفتن در این مورد دارم. اگر برای زندگیتون ارزش قائل هستین، تسلیم بشین. واقعا هیچ چیز شگفتانگیزی اون بالا انتظارتون رو نمیکشه که بخواید بهخاطرش مرگ بیهودهای داشته باشین.»
یو وون از قبل به خوبی می دانست که چه چیزی در بالای برج قرار دارد و درنهایت رتبهدارها به چه حدی از قدرت دست پیدا میکردند.
بیشتر افرادی که از برج بالا میرفتند، به قدرت رتبهدارها احترام میگذاشتند و آرزو میکردند که طعم همان قدرت و نفوذی را که همراه آن بود را بچشند.
یوون با خود فکر کرد: واقعا تمامش بیمعنیه.
از هر 10 نفر 9 نفر یا بیشتر از آن، هر 99 از نفر 100 نفر در این روند جان خود را از دست میدادند.
و حتی این آزمون هم خطرناک تر از حد معمول بود.
من باید تنها کسی باشم که وارد لونهی این ببرها میشه.
این آزمایش تقلبی بود و در اصل یو وون را هدف گرفته بود. به بیان سادهتر سایر اعضای تیم A به سادگی بره های قربانی بودند.
او با این فکر که نیازی نیست آنها مثل پروانههای ساده درگیر شعلههای این آتش شوند، آرزو کرد که آنها از این آزمایش منصرف شوند.
یو وون دیگر چیزی برای گفتن به آنها نداشت، پس در حالی که درب اتاقش را باز میکرد به آنها گفت: «حالا اگه کار دیگهای ندارین لطفا اینجا رو خالی کنید. ظاهر خوبی نداره که اینطوری درب اتاق مردم تجمع کنید.»
هالیمون که از خشم تحقیر شدن دندانهایش را به هم میفشرد، در حالی که می لرزید دهانش را باز کرد و گفت: «پس توهم میخوای تسلیم بشی؟»
نیمی از تیم قبلا از انجام آزمون دست کشیده بودند. اگر یو وون نیز تسلیم میشد، همان یک درصد شانس باقیمانده هم از بین میرفت.
اما بر خلاف انتظار هالیمون، یو وون پاسخ داد: «نه. من توی آزمون شرکت میکنم.»
«چی؟ اما تو که به ما گفتی تسلیم بشیم، پس…»
یوون در حالی که در را می بست به هالیمون و دیگر بازیکنان نگاه کرد و آنها را با یک جملهی آخر تنها گذاشت: «این حرفم فقط برای شما صدق میکرد.»
بامم-
در بسته شد.
آنها هنوز سر جای خود مانده بودند، بنابراین یو وون میتوانست صدای زمزمههای بیرون درب اتاقش را بشنود. اگر خیلی تلاش میکرد، میتوانست بفهمد چه میگویند، اما به خودش زحمت نمیداد.
موندم چند نفرشون تسلیم میشن.
افراد زیادی نبودند که آنقدر زندگی خود بیارزش بدانند که حاضر شوند حتی بدون کمک و همکاری یو وون هم آزمون را به چالش بکشند. بنابراین، برای هر کسی که باقی میماند، این بدان معنا بود که آنقدر ناامید بودند که فقط میخواستند فایدهای داشته باشند.
زودتر از انتظارم باهاشون برخورد داشتم ولی… راستش زیادم بد نشد.
او حتی با که میدانست این یک تله است، نمیتوانست از این چالش اجتناب کند. صرف نظر از این آزمون، اولیمپوس مطمئناً بعد از این هم دوباره به آمدن خود ادامه میداد.
از لحظهای که او مانع دستگیری هفایستوس شده بود، رابطه آنها به یک جدال اجتناب ناپذیر ختم شده بود.
ولی هر چقدر که تلشون بزرگتر باشه، مدیر هم راحتتر میتونه متوجهش بشه. از طرفی هم میدونم که اولیمپوس تمام تلاشش رو برای نابود کردن من حتی در همین طبقات پایینی هم انجام میده.
اولیمپوس پس از دخالت در آزمون، اکنون نیز در معرض خطر قرار گرفته بود. به همین دلیل بود که یو وون تصمیم گرفت تا حتی با دانش به اینکه این یک تله است، با سر داخلش بپرد.
«بیا جلو، اولیمپوس.»
این فقط یک آزمون برای رفتن به طبقه بعدی نبود. به همین دلیل هم بود که یو وون روزهایش را صرف تقویت حواس خودش کرده بود که بعد از بازگشت به گذشته، کاملا از بین رفته بودند.
و به این ترتیب، زمان به پرواز درآمد، و روز آزمون فرا رسید.
«آتیش؟»
«ولی اونقدر که گرم نبود…»
«همشون تا حد مرگ سوختن؟»
تعداد هیولاهای عنکبوتی سوخته در این اتاق بسیار بیشتر از هر اتاق قبلی بود. ده ها، شاید حتی صدها عنکبوت غول پیکر حتی بزرگتر از آنهایی که در اتاق های قبلی بودند مرده بودند.
و این تمام ماجرا نبود.
«اونجا رو ببین!» یکی از اعضای گروه فریاد زد و توجه گروه را به جایی که اشاره میکردند متمرکز کرد.
انگشتشان به سمت سقف بود.
چشمان هون پس از دیدن آنچه در آنجا بود گرد شد.
«اون…»
«و-واقعا بزرگه…»
«اونم واقعا یه عنکبوته؟»
عنکبوتی به اندازه یک خانه، با دهها پا روی سقف مرده بود. کاملاً ظاهرش مشخص نبود زیرا کاملا سیاه و جزغاله شده بود، اما به نظر میرسید که صدها چشم در پشت خود داشته باشد.
«آگریا…»
برای هرکسی که احمق نبود واضح بود. رئیس این سیاه چال بود. آگریا، ملکه عنکبوتها بود که سال ها بود طعم شکست را نچشیده بود.
«همونطور که روی سقف مونده جون داده؟»
«یعنی چه اتفاقی افتاده؟»
-پریدن-
در حالی که همراهانش در سردرگمی گم شده بودند، هون از جا پرید. با دویدن از روی دیوار، به سقف رسید و به جسد آگریا لگد زد و آن را روی زمین انداخت.
بام-
به دلیل وزن زیاد جسد، اتاق برای لحظهای لرزید.
در حالی که شعله های بنفش شروع به خاموش شدن کردند، هون از نزدیک جسد آگریا را بازرسی کرد.
او فکر کرد: این فقط توی آتیش خالی نسوخته…
بازرسی جسد به او ایده ای تقریبی از مهارت های قاتل می داد و بهخاطر ریشه داشتن از یک قبیله رزمی متخصص در شمشیر، هون در خواندن آثار شمشیر استثنایی بود.
این نشانه ها قطعا با شمشیر ایجاد شدن. طول شمشیر تقریباً 1.3 متر بوده. اون فرد موفق شده پس از نرم شدن بدن آگریا با گرما، او رو در یک چرخش پاره کنه.
هون با بررسی رد برش، توانست مبارزه را در سر خود به تصویر بکشد.
هیولا بزرگ آگریا. بازیکنی که می توانست یک آتش ارغوانی را کنترل کند. حرکت بازیکن، و بعد پاره کردن گوشت بدن آگاریا، در حالی که از شدت درد زنده زنده سوخته شدن فریاد می زد.
لرزیدن –
هون در ستون فقراتش احساس سرما کرد. او فکر می کرد که اگر مجبور شود با بازیکنی که میتواند این کار را انجام دهند رو به رو شود، چه اتفاقی می افتاد.
با نگاهی به اطرافش، متوجه شد که هیچ اثر سوختگیای در خود اتاق وجود ندارد.
او هرگز در مورد مهارتی نشنیده بود که بتواند چنین کاری را انجام دهد.
در حالی که با صدای بلند فکر کرد گفت: «ممکنه این کار یه رتبهدار باشه؟»
این تنها نتیجه ممکنی بود که او می توانست به آن برسد. کسی که این کار را انجام داده بود خیلی قدرتمندتر از آن بود که فقط یک بازیکن در طبقه یازدهم باشد.
اما همین مورد این سوال را مطرح میکند که: چرا یه رتبهدار باید به اینجا بیاد؟
هیچ دلیلی برای یک رتبهدار وجود نداشت که به یکی از سیاهچالهای طبقات پایین حمله کند چرا خیلی بهتر است تا به سیاه چال های طبقات بالا حمله کنید تا سطحتان را بالا ببرید. ناگفته نماند که اگر رتبهدارها به یک سیاهچال در طبقهی پایینتر حمله کنند، توسط سایر رتبهدارها مورد تمسخر قرار میگیرند.
هون گفت: «بیاید برگردیم.»
اتاق رئیسی که زودتر از حد انتظار پیدا شده بود، قبلاً توسط شخص دیگری که پیش از آنها از مسیر دیگری به آنجا رسیده بود، پاکسازی شده بود.
هون چاره ای جز رها کردن این سیاه چال نداشت.
* * *
[تار آگاریا]
یووون پس از بررسی آنچه از سیاه چال درو کرده بود، تکه ریسمانی به اندازه سرش را در فهرست اموالش خودش قرار داد.
«خیلی خوش شانس بودم.»
او در نهایت به یک گنج غیرمنتظره در سیاهچالی که از روی هوا و هوس واردش شده بود تا مهارت خود را آزمایش کند، به دست آورده بود.
این یه تیکه حداقل ۱.۰۰۰ امتیاز ارزش داره. البته میتونم نگهش دارم و بعدا برای ساخت یه وسیلهی دیگه ازش استفاده کنم.
به دلیل گنجی که بهدست آورده بود خیلی حس خوبی داشت.
پس از خروج از سیاهچال، یو وون مانا را به دست خود فراخواند.
فوووو-
آتش ارغوانی رنگی بالای کف دستش ظاهر شد.
او نمیتوانست گرما را احساس کند، زیرا آتش مقدس مهارتی بود که فقط به اهدافی که خودش تعیین کرده بود آسیب میرساند.
این واقعا از چیزی که خودم انتظار داشتم خیلی بهتره.
چیزهایی وجود داشت که به سادگی نمیشد آنها را با متن در پنجره توضیحات مهارت توضیح داد.
پس از تبدیل شدن به یک مهارت، توانایی استفاده از [آتش مقدس] در غرایز او حک شد. با این حال، بدون استفاده واقعی از مهارت، درک کامل قابلیتهای یک مهارت در نحوه استفاده از آن غیرممکن بود.
به همین دلیل بود که یو وون میخواست آن را قبل از آزمون آزمایش کند.
به عنوان یه مهارت سطح S+ قدرت آتیشش یه مقدار پایینه. البته از مهارتی که توی چیرگی و تبحر خاصی هم نداری چیزی بیشتر از این انتظار نمیره ولی نکتهی مهم این نیست…
[آتش مقدس] آتشی بود که با خوردن احساسات حریف بزرگتر می شد، این یکی از ترسناک ترین تواناییهایی بود که خدایان خارجی در اختیار داشتند.
صرفنظر از اینکه فرد چقدر ذهن قدرتمندی داشته باشد، کنترل عواطف همیشه دشوار بود. این در مورد ترس نیز صدق می کرد.
عنکبوت ها به طور طبیعی از آتش می ترسیدند، بنابراین به محض اینکه یو وون [آتش مقدس] را آشکار کرد، با تغذیه از احساسات عنکبوت ها، آتش به سرعت رشد کرد. به همین دلیل در آن موقعیت، [آتش مقدس] بیش از هر مهارت آتشی که او می دانست تأثیر بیشتری داشت.
مطمئناً وقتی که من یک وضعیت آمار قدرت مقدس و تبحر بالاتری داخل این مهارت بهدست بیارم، حتما تأثیرش چندین برابر میشه.
او در این شکار چیزهای زیادی به دست آورده بود، از جمله افزایش نرخ تکمیل [ستاره بهشتکش] که در طول اقامت طولانی مدتش در طبقه دهم ثابت مانده بود.
[نرخ تکمیل: 91.67٪]
یو وون اکنون در مرحله نهایی تکمیل [ستاره بهشتکش] بود. از آنجایی که این یک مهارت ناقص بود، یو وون هیجان زده بود که ببیند پس از تکمیل شدن چه نوع تأثیری خواهد داشت.
خوشبختانه حالا سریعتر از چیزی که انتظار داشتم داره پیشرفت میکنه.
سرعت رشد فعلی او بسیار سریعتر از آنچه در ابتدا برنامهاش را داشت بود، اما از آنجایی که مسیر پیش رو سخت و خائنانه بود، او نمیتوانست از پیشرفت فعلی خود راضی باشد.
“همم؟”
پس از بازگشت به مسافرخانه، یو وون گروهی از بازیکنان را دید که دور هم جمع شده بودند و جلوی اتاقش پرسه می زدند. همه آنها چهره های نگران کننده ای داشتند.
یو وون پرسید: «شماها جلوی اتاق بقیه چه کار می کنین؟»
نزدیک شدن-
همانطور که او در راهرو قدم میزد، آنها نگاه های خود را روی یو وون متمرکز کردند.
در مجموع هشت بازیکن وجود داشت که هیچ یک از آنها قبلاً یو وون را ملاقات نکرده بودند.
یکی از آنها پرسید: «احتمال داره که شما یو وون باشین؟»
همانطور که انتظار می رفت، کار آنها با یو وون بود.
این واقعیت که یو وون به طبقه یازدهم رسیده بود و قرار بود در آزمون شرکت کند، از قبل کاملاً مشخص بود. این یک امر اجتناب ناپذیر بود زیرا لیست تیم برای آزمون بعدی قبلاً به طور عمومی اعلام شده بود.
یو وون پس از یک ثانیه فکر کردن به اینکه چگونه باید پاسخ دهد، سرش را تکان داد و در حالی که فکر می کرد دروغ گفتن بی معنی است گفت: «خوب؟»
«ما هم مثل شما اعضای تیم A هستیم. اسم من هالیمونه.»
یو وون سرش را تکان داد و به آنها اشاره کرد که ادامه دهند.
هالیمون، خوشحال از اینکه یو وون مایل به گوش دادن حرفهایش است ادامه داد: «همانطور که می دونید، تیمها در این آزمون خیلی نامتناسب هستن. به عنوان مثال تیم B بازیکنان شناخته شدهی زیادی مانند نام گونگ هون دارد.
یو وون از قبل همه اینها را می دانست، اما اهمیتی نمی داد. با این حال، این را نمی توان در مورد باقی افراد غیر از یو وون گفت.
هالیمون گفت: «تقریبا نصف بازیکنهای تیم A از آزمون کنار کشیدن ولی هنوز نصفمون باقی موندیم.»
«و دلیل این اتفاق منم؟»
هوشیاری یو وون باعث شد هالیمون با تعجب سرش را تکان دهد.
«بله. بازیکنان ماهر زیادی در تیم B وجود دارن، اما من مطمئنم که هیچ کدوم از اونها در سطح شما نیستن. نیمه ماهایی که هنوز باقی موندیم، معتقدیم که چون شما در تیم هستی-»
«آها، پس اصلا هم به این خاطر نیست که امتیازاتتون تموم شده.» یو وون ناگهان حرف هالیمون را قطع کرد.
شاید به این خاطر بود که یو وون دقیقا به نقطهی حساس قضیه ضربه زده بود اما هالیمون و باقی افراد ناگهان سرشان را برگرداندند.
در هر طبقه، هر بار که در آزمون شرکت می کردید، بازیکنان باید هزینه آزمون را پرداخت می کردند. هزینه آزمون 100 الی 1000 امتیاز بود. برای یو وون این مقدار مثل پول خرد بود بود، اما برای بازیکنان طبقات پایین اینگونه نبود.
علاوه بر این، اگر در یک آزمون مردود میشدید و میخواستید که دوباره امتحان کنید، باید هزینه آزمون را دوباره پرداخت می کردید. این بدان معنا بود که تعداد قابل توجهی از بازیکنان از صعود در برج منصرف میشدند و قادر به پرداخت هزینههای آزمونهای به ظاهر گزاف نبودند.
یو وون پرسید: «از اونجایی که صرفاً تسلیم شدن امتیاز هدر دادنه، میخواید با جمع شدن دور یه فرد قابل اعتماد تلاش کنید که امتیاز مورد نیازتون رو جمع کنین. درسته؟»
«این حرفت واقعا مثل یه توهین بیادبانهست…»
«ما فقط میخواستیم در مورد اینکه چطوری میتوانیم آزمون رو با هم قبول بشیم بحث کنیم…»
یوون در حالی که از کنار بازیکنان به سمت اتاقش می رفت گفت: «من فقط یه چیز برای گفتن در این مورد دارم. اگر برای زندگیتون ارزش قائل هستین، تسلیم بشین. واقعا هیچ چیز شگفتانگیزی اون بالا انتظارتون رو نمیکشه که بخواید بهخاطرش مرگ بیهودهای داشته باشین.»
یو وون از قبل به خوبی می دانست که چه چیزی در بالای برج قرار دارد و درنهایت رتبهدارها به چه حدی از قدرت دست پیدا میکردند.
بیشتر افرادی که از برج بالا میرفتند، به قدرت رتبهدارها احترام میگذاشتند و آرزو میکردند که طعم همان قدرت و نفوذی را که همراه آن بود را بچشند.
یوون با خود فکر کرد: واقعا تمامش بیمعنیه.
از هر 10 نفر 9 نفر یا بیشتر از آن، هر 99 از نفر 100 نفر در این روند جان خود را از دست میدادند.
و حتی این آزمون هم خطرناک تر از حد معمول بود.
من باید تنها کسی باشم که وارد لونهی این ببرها میشه.
این آزمایش تقلبی بود و در اصل یو وون را هدف گرفته بود. به بیان سادهتر سایر اعضای تیم A به سادگی بره های قربانی بودند.
او با این فکر که نیازی نیست آنها مثل پروانههای ساده درگیر شعلههای این آتش شوند، آرزو کرد که آنها از این آزمایش منصرف شوند.
یو وون دیگر چیزی برای گفتن به آنها نداشت، پس در حالی که درب اتاقش را باز میکرد به آنها گفت: «حالا اگه کار دیگهای ندارین لطفا اینجا رو خالی کنید. ظاهر خوبی نداره که اینطوری درب اتاق مردم تجمع کنید.»
هالیمون که از خشم تحقیر شدن دندانهایش را به هم میفشرد، در حالی که می لرزید دهانش را باز کرد و گفت: «پس توهم میخوای تسلیم بشی؟»
نیمی از تیم قبلا از انجام آزمون دست کشیده بودند. اگر یو وون نیز تسلیم میشد، همان یک درصد شانس باقیمانده هم از بین میرفت.
اما بر خلاف انتظار هالیمون، یو وون پاسخ داد: «نه. من توی آزمون شرکت میکنم.»
«چی؟ اما تو که به ما گفتی تسلیم بشیم، پس…»
یوون در حالی که در را می بست به هالیمون و دیگر بازیکنان نگاه کرد و آنها را با یک جملهی آخر تنها گذاشت: «این حرفم فقط برای شما صدق میکرد.»
بامم-
در بسته شد.
آنها هنوز سر جای خود مانده بودند، بنابراین یو وون میتوانست صدای زمزمههای بیرون درب اتاقش را بشنود. اگر خیلی تلاش میکرد، میتوانست بفهمد چه میگویند، اما به خودش زحمت نمیداد.
موندم چند نفرشون تسلیم میشن.
افراد زیادی نبودند که آنقدر زندگی خود بیارزش بدانند که حاضر شوند حتی بدون کمک و همکاری یو وون هم آزمون را به چالش بکشند. بنابراین، برای هر کسی که باقی میماند، این بدان معنا بود که آنقدر ناامید بودند که فقط میخواستند فایدهای داشته باشند.
زودتر از انتظارم باهاشون برخورد داشتم ولی… راستش زیادم بد نشد.
او حتی با که میدانست این یک تله است، نمیتوانست از این چالش اجتناب کند. صرف نظر از این آزمون، اولیمپوس مطمئناً بعد از این هم دوباره به آمدن خود ادامه میداد.
از لحظهای که او مانع دستگیری هفایستوس شده بود، رابطه آنها به یک جدال اجتناب ناپذیر ختم شده بود.
ولی هر چقدر که تلشون بزرگتر باشه، مدیر هم راحتتر میتونه متوجهش بشه. از طرفی هم میدونم که اولیمپوس تمام تلاشش رو برای نابود کردن من حتی در همین طبقات پایینی هم انجام میده.
اولیمپوس پس از دخالت در آزمون، اکنون نیز در معرض خطر قرار گرفته بود. به همین دلیل بود که یو وون تصمیم گرفت تا حتی با دانش به اینکه این یک تله است، با سر داخلش بپرد.
«بیا جلو، اولیمپوس.»
این فقط یک آزمون برای رفتن به طبقه بعدی نبود. به همین دلیل هم بود که یو وون روزهایش را صرف تقویت حواس خودش کرده بود که بعد از بازگشت به گذشته، کاملا از بین رفته بودند.
و به این ترتیب، زمان به پرواز درآمد، و روز آزمون فرا رسید.