ورود عضویت
leveling with gods-4
قسمت ۷۴
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

هالیمان احساس می­کرد که درحال گذراندن یک تجربه ترسناک است. او در موقعیتی قرار داشت که نمی­دانست بازیکنان تیم B کِی و کجا به دنبال او خواهند آمد.

حداقل در حال حاضر همه چیز به لطف یو وون که حواس آنها را به خود پرت کرده بود، آرام بود.

او با خودش تکرار می­کرد: آروم باش. آروم باش. آروم باش…

هالیمان حتی پلک زدن را هم فراموش کرده بود.

همانند کمی قبل­تر ممکن بود که نیزه یا یک تیر به سمت او پرواز کند، پس برای جاخالی دادن از آن نمی‌توانست حتی یک لحظه هم پلک بزند.

قلوپ-

پایش کمی لیز خورد.

هالیمان در همان لحظه با درماندگی می­خواست فرارکند، اما…

«دایره.»

هر بار که به آن فکر می­کرد، صدای یو وون در سرش می­پیچید.

«از دایره بیرون نیا.»

او به پایین نگاه کرد و خط دایره­ای شکلی را که دورش کشیده شده بود را دید. پایش درست روی خط بود.

هالیمان باخودش فکر کرد که آیا باید فرار کند یا همانطور که یو وون به او دستور داده بود باید در آنجا بماند و منتظر بماند.

«لطفاً زودتر برگرد…»

هالیمان به این نتیجه رسید که چاره­ای جز پذیرفتن سرنوشت خود و منتظر ماندن برای یو وون ندارد.

پس از چندی گذر وقت…

وووش-!

بالاخره مهارتی به سوی هالیمان پرتاب شد.

بومم-!

«آهه!»

آتش در بالای سرش منفجر شد.

او توانست با سریع خم کردن سرش جاخالی بدهد اما خاکسترهای حاصل از انفجار هنوز در بالای سرش پراکنده بودند.

تس-تسس-

خاکسترها بر روی هالیمان افتادند. او می­خواست که فریادی سر دهد اما فرصت این کار را نداشت.

«جاخالی داد؟»

«پس حداقل اون یکم سرعت عمل داره.»

«ولی چرا اون فقط همینجوری اونجا وایستاده؟»

«نمیدونم. شاید میخواد که بمیره.»

خش-خش-

پنج بازیکن از میان درخت­ها خودشان را نشان دادند.

آنها بازیکنان تیمB بودند.

آنها در یک لحظه هالیمان را محاصره کردند تا او نتواند فرار کند.

«بیاید سریع تمومش کنیم. به نظر می­رسه اوضاع اونجا خیلی خوب نیست.»

«واقعاً برای گرفتن یک نفر دارن تلاش می­کنن؟»

«کیم یو وون باید به همون اندازه­ای که میگن شگفت­انگیز باشه.»

هالیمان موفق شد از مکالمه این پنج بازیکن بفهمد که اوضاع چگونه است.

هالیمان با تعجب فکر کرد: ­واقعا؟ خودش تنهایی؟

وقتی یو وون را دید که با خیال راحت آنجا را ترک می­کرد مطمئن نبود اما به نظر می­رسید که یو وون واقعاً داشت تنهایی با آنها می­جنگید و به طریقی یو وون کسی بود که برنده شده بود.

فوق العادست…. هالیمان با خودش فکر کرد و نزدیک بود که زیر گریه بزند. ولی من چی؟

مهم نبود که چقدر در دلش گریه می­کرد. او وقت نداشت تا با یو وون از طریق کیت بازیکن ارتباط برقرار کند و حتی اگر می­توانست، یو وون نمی­توانست در وسط جنگیدن دنبال او بیاید.

علاوه بر این، برای یو وون غیرممکن بود که سر موقع به اینجا برسد.

من باید فرار کنم…

تمپ-

هالیمان چند قدم عقب رفت و پایش روی خط فرود آمد.

این خطی بود که یو وون کشیده بود و متاسفانه آن چیزی که یو وون به او گفته بود در سرش تکرار شد.

هالیمان زیر لب گفت:«لعنتی…» و دستور یو وون را که گفته بود به هر قیمتی که شده در دایره بمان را به یاد آورد.

او در مورد هشدار یو وون فکر کرد.

به هرحال اینطور هم نبود که شانس فرار از دست پنج بازیکن مقابلش را داشته باشد.

هالیمان شمشیرش را کشید و فریاد زد:«خیلی خب. باشه. بیاید جلو، لعنتیا!»

شینگ-!

این یک تصمیم عجولانه بود.

بازیکنان مقابل او شاید که هم سطح روئل و هون نبودند اما باز هم در میان بازیکنان برتر طبقه یازدهم بودند.

از طرف دیگر، هالیمان چندین بار در آزمون طبقه یازدهم رد شده بود.

حتی اگر به جای 5 در مقابل 1، 1 در مقابل 1 هم بودند، بعید بود که او برنده شود.

می­تونم انجامش بدم. هالیمان درحالی که دندان­هایش را به هم می­فشرد با خودش فکر کرد: می­تونم انجامش بدم!

او معتقد بود که فقط باید زمان بخرد و اگر به اندازه کافی آنها را نگه دارد، یو وون می­آید تا او را نجات دهد.

«تو خیلی رقت انگیزی.»

«هی. بیاید همین الان کارو تموم کنیم.»

«بیاید امتیازات رو به طور مساوی تقسیم کنیم. باشه؟»

«گرفتم. فقط بعداً پرچم­هارو درست تقسیم کنید.»

بازیکنان اغفال شده توسط امتیاز به هالیمان نزدیک شدند و حالا در چند قدمی او بودند.

هالیمان با تمام توانش شمشیرش را تاب می­داد بدون اینکه دایره را ترک کند.

ووش-

شمشیر به چیزی به جز هوای راکد برخورد نکرد.

نزدیک­ترین بازیکن شروع به مسخره کردن او کرد:«خیلی دست و پا میزنی.»

بازیکنان دیگر هم از این کار خودداری نکردند فقط به این دلیل که در قدرتشان تفاوت وجود داشت.

از همان ابتدا، آنها به عنوان یک مبارزه منصفانه به این نگاه نمی­کردند.

«به امید دیدار. فقط خودت رو بدشانس بِدون.»

وووم-

همان گوی آتشین قبلی دوباره به سمت او پرواز کرد اما این بار، آنقدر نزدیک پرتاب شد که جاخالی دادن از آن غیرممکن بود و آن گوی درست به سمت صورتش می­رفت.

م-من می­میرم…!

همانطور که هالیمان خودش را آماده می­کرد…

بوممم-!

…آتش درست جلوی چشمانش پراکنده شد.

فسس-

دستی بزرگ راه بین او و بازیکنان تیم B را مسدود کرد.

هالیمان سرش را برگرداند و به پشت سرش نگاه کرد.

دود آن را پوشانده بود اما چیزی در آنجا بود که شبیه یک شخص بود. و چیزی بود که از هالیمان محافظت کرده بود.

«ا-اون چیه؟»

«یه روحه؟»

«این مهارتشه؟»

بازیکنان توسط مانای سلطه گر غافلگیر شدند.

آنها انتظار داشتند که این یک شکار ساده باشد اما در اینجا یک مانع غیرمنتظره ظاهر شد.

فسس-

هالیمان به دایره­ای که یو وون روی زمین کشیده بود نگاه کرد. سپس نگاهش به چیزی که پشتش ایستاده بود افتاد، انگار که آن از او محافظت می­کرد.

هالیمان خنده­ی عصبی سر داد:«ها…هاها…»

پاهایش می­لرزید و احساس ضعف می­کرد.

[ روح اهریمن بهشتی]

تنها یک فکر ذهنش را پر کرده بود: او قرار بود زنده بماند.

***

حدود ده روز قبل از آزمون، هیپنوس پیامی از الیمپوس دریافت کرد.

[کیم یو وون را رد کن.]

پیامی کوتاه اما شوکه کننده بود.

هیپنوس با دانستن پیامدهای عمده ممکن، شدیداً نگران بود.

وظیفه یک ناظر آزمون نظارت بر حوادث احتمالی در طول یک آزمون یا حذف عناصر ناعادلانه علاوه بر مدیریت و تنظیم آزمون­ها بود.

دستور الیمپوس اساساً از او می­خواست تا آزمون را به هم بریزد.

هیپنوس فکر کرد: فکر می­کردم که این یه دستور احمقانست.

خوشبختانه برای هیپنوس، دستور آنقدرهاهم سخت نبود.

با توجه به ماهیت آزمون طبقه یازدهم، تنها کاری که او باید می­کرد این بود که کمی چیدمان تیم­ها دستکاری کند. ممکن است با این کار کمی به او مشکوک شوند اما این به خودی خود مشکل چندانی ایجاد نمی­کرد. به خصوص از آنجایی که هیپنوس حمایت الیمپوس را داشت.

با این حال…

فکر کنم که بانو هرا هم به این کار علاقه نشون داده.

درست قبل از شروع آزمون، هیپنوس پیامی از هرا، یکی از رتبه برترهای الیمپوس دریافت کرد.

[کیم یو وون رو به هرقیمتی که شده بکش. روشش مهم نیست.]

محتوای پیام با درخواست اصلی تفاوت چندانی نداشت اما سنگینی آن به طرز چشمگیری متفاوت بود.

بین پیام بالادستی ها و پیام شخصی هرا تفاوتی وجود داشت.

هیپنوس مجبور بود که این دستور را اجرا کند و نمی­توانست شکست بخورد. پس او تصمیم گرفت که شخصاً دست به کار شود.

در ابتدا هیپنوس فکر کرد که شاید او کمی زیاده روی کرده است اما…

با خودش فکر کرد: کار بی جایی نبود.

در تاریکی و منظره تغییریافته، هیپنوس به یو وون که درحال تحمل کردن مانای او بود نگاه کرد.

بسیاری از بازیکن­ها مدت زیادی بود که به خواب رفته بودند. حتی بازیکنان نسبتاً ماهر نیز باید تحت تاثیر مانا قرار می­گرفتند و احساس خواب آلودگی می­کردند.

اما یو وون کاملاً خوب بود به این معنی که یکی از این دو سناریو برقرار بود.

یا آمار قدرت مقدس یو وون آنقدر بالا بود که بتواند در برابر مانا مقاومت کند یا قدرت اراده او بسیار شگفت انگیز بود.

هیپنوس فکر کرد که گزینه اول بعید است.

هیپنوس نتیجه گیری کرد: احتمالا قدرت ارادش خیلی قویه.

هر چقدر هم که خوب بود. یو وون هنوز هم بازیکنی از طبقات پایین بود. هیپنوس فکر کرد که حتی با جریمه، هیچ راهی برای یو وون وجود ندارد که در حد و اندازه او باشد.

فسسس-

مانایی که در هوا پراکنده شده بود شروع به تیره شدن کرد.

و در نهایت، مهارت هیپنوس فعال شد.

[شب تیره و تاریک]

یو وون فوراً شروع به لرزیدن کرد.

هیپنوس خندید و فکر کرد: گرفتمش

[شب تیره] مهارتی بود که او خیلی وقت بود از آن استفاده می­کرد و مهارتی بود که او را به جایی که الآن در آن بود رسانده بود. به عنوان یک مهارت از نوع توهمی، هر موجود زنده­ای را که در دسترسش بود را مجبور به خوابیدن می­کرد.

هیپنوس فکر کرد که یو وون احتمالاً هرچه در توان دارد را الآن برای به خواب نرفتن صرف می­کند.

«سخته، نه؟» هیپنوس این را گفت و به سمت یو وون قدم برداشت. « فقط تسلیم شو. اگه چشمات رو ببندی میتونی خوابای خوبی ببینی.»

حرف­های او شیرین بود. بیشتر مردم جلوی این حرف­ها کم می­آوردند و یو وون هم با آنها تفاوتی نداشت.

سسشک-

چشمان یو وون آرام شروع به بسته شدن کردند و او از تکان خوردن دست کشید.

هیپنوس خنده­ای سر داد.

یو وون در حالی که ایستاده بود خوابید.

هیپنوس فرض کرد: تموم شد.

همه میل به خواب داشتند و هیپنوس این توانایی را داشت که این میل را بیرون بکشد و مردم را به خواب وادار کند.

زمان بندی خوبی بود. الآن زمانیه که [شب تیره] بیشترین قدرت خودش رو به نمایش میذاره…

هیپنوس شروع به نزدیک شدن به یو وون کرد.

به دلیل انتشار مانا در شعاع بسیار زیاد، جریمه کمی روی او اثر گذاشت.

برای او خوب نبود که این موضوع را کش دهد.

هیپنوس خنجری را که در لباسش مخفی کرده بود بیرون کشید.

«مهم نیست که چقدر با شمشیر خوب باشه، اون هنوز هم یه بازیکن از طبقات پایینه.»

هیپنوس درحالی که خنجر را به سمت گردن یو وون نشانه گرفته بود صحبت کرد:«نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما زیاد از من ناراحت نباش. تقصیر خودته که تو طرف مقابل الیمپوس قرار گرفتی.»

چاقوی هیپنوس شروع به درخشش کرد.

«خب حالا وقتشه که تمومش کنیم…»

بریدن-

«…!»

هیپنوس یک قدم عقب رفت، اما در آن لحظه دیر شده بود.

پاشیدن-

بریدگی عمیقی روی سینه او به جا ماند.

«کق

تسس-تسسس-

مانای پراکنده شده به بدن هیپنوس بازگشت.

او سعی کرد زخم خود را به سرعت از طریق کنترل مانا درمان کند اما زخم آنقدر عمیق بود که نمی­توانست آن را درمان کند.

ووم-وووم-

مانایی متراکم شمشیر یو وون را در بر گرفته بود.

به نظر می­رسید که یک شمشیر مقدس بسیار پیشرفته باشد.

هیپنوس می­دانست که این نمی­تواند یک مهارت معمولی باشد با توجه به اینکه به بدن رتبه داری مانند او آسیب می­رساند.

یو وون با ناامیدی زمزمه کرد:«کم عمق بود.»

او شمشیر خود را به آرامی تاب­ داد تا خون را از روی تیغه پاک کند. او حتی در چند لحظه پیش هم کاملاً هوشیار و بیدار به نظر می­رسید.

«توی حرومزاده…» هیپنوس دندان­هایش را به هم فشار داد. «همش نقش بازی کردن بود؟»

یو وون به سوال او پاسخ نداد که هیپنوس این سکوت را  به عنوان تایید سوالش در نظر گرفت.

واضح بود که این فیلم بازی کردن بود. اگر یو وون گرفتار مهارت هیپنوس شده بود، حتی نمی­توانست شمشیر خود را تاب دهد.

از همان اول، هدف یو وون این بود که فاصله­اش را با او کم کند تا یک ضربه کاری بزند.

هیپنوس به او اتهام زد:«چه کار بزدلانه­ای…»

یو وون پاسخ داد:«فکر نکنم تو موقعیتی باشی که بتونی حرف بزنی.»

این حرف باعث شد هیپنوس خفه شود چون حق با او بود. مهم نبود که چقدر یو وون با استعداد باشد، او هنوز هم بازیکنی بود که تازه به طبقه یازدهم رسیده بود. از طرفی دیگر هیپنوس رتبه داری بود که انجمن غول الیمپوس او را حمایت می­کرد. علاوه برآن ، او ناظر آزمون بود که وظیفه اطمینان از اینکه این آزمون به طور عادلانه انجام شود را داشت.

نیازی به اندازه­گیری اینکه چه کسی بیشتر فریبکار است نبود.

«خب این مهم نیست.» هیپنوس خرخر کرد و دستش را محکم روی زخمش فشار داد.

«تو هنوز هم فقط یک بازیکنی. نتایج قرار نیست که تغییر کنند.»

یو وون درحالی که به اطراف نگاه می­کرد گفت:«نه.»

محیط اطراف او به لطف تاثیر [شب تیره]  هنوز تاریک بود.

یو وون ادامه داد:«این چیزها رو تغییر میده.»

فس-فسس-

مانای سیاه از شمشیری که در دست یو وون بود شروع به جاری شدن کرد. جریان مانا شوم بود. این مانا با ویژگی تاریک از [ تیغه نیمه شب] بود.

[تحت تاثیر مهارت شب تیره- بازیابی استقامت شما بهبود می­یابد.]

[سرعت بازیابی استقامت: +200%]

[تحت تاثیر مهارت شب تیره- بازیابی مانا شما بهبود می­یابد.]

[سرعت بازیابی مانا: +100% ]

[تحت تاثیر مهارت شب تیره- تقویت مانا شما بهبود می­یابد.]

[نرخ تقویت مانا: +100% ]

شب فقط به هیپنوس تعلق نداشت.

پایان فصل 74