ورود عضویت
leveling with gods-5
قسمت ۸۱
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

حرف های هارگان باعث شد تا با ذکر کردن لقب نائب فرمانده‌فرقه، ابروهای یو وون تا حدودی در هم فرو رود.

یو وون با خودش فکر کرد: ولی اینکه منم.

او لقب خود را بررسی کرد: “نائب فرمانده‌ی فرقه اهریمن بهشتی”

این بالاترین مقام در فرقه بعد از لرد بود که به یک نفر قدرت فرمان دادن به بازیکنانی که به فرقه ملحق می­شدند را می­داد.

مشکل این بود که فرقه در حال حاضر در قلمرو رزمی خفته بود.

این به آن معنا بود که…

یو وون گمان کرد: اونها بالاخره دوباره ظاهر شدن.

احتمال این بسیار زیاد بود. تنها دلیلی که فرقه در کوه بهشت پنهان شده بود به خاطر سرسختی شیطان آسمانی برای محافظت از آتش مقدس بود. حالا که آرزوی طولانی آنها برآورده شده بود، شروع به حرکت برای فرقه عجیب نبود.

و اونها مسابقات بزرگ هنرهای رزمی رو به عنوان اولین صحنه انتخاب کردن… یو وون درحالی که چهره شیطان آسمانی را به یاد می­آورد فکر کرد: برخلاف ظاهرش، اون یه روباه مکاره.

شیطان آسمانی به عنوان بزرگترین استاد هنرهای رزمی در قلمرو رزمی شناخته می­شد.

برخلاف نام گانگ جین وون که به سختی توانسته بود رتبه برتر شود، شیطان آسمانی حتی در بین رتبه برتر ها هم رتبه بالایی داشت.

او یک رزمیکار فوق العاده با استعداد بود و رهبری بود که فرقه فعلی اهریمن بهشتی را ایجاد کرده بود.

یو وون هیچ راهی برای دانستن اینکه آیا شایعات توسط شخصی در فرقه شروع شده بود یا توسط شیطان آسمانی برنامه ریزی شده بود، نداشت ولی این وضعیت برای او بد نبود.

یو وون فکر کرد: اگه فرقه شروع به حرکت کرده باشه، کمک بزرگی به من میشه.

فرقه اهریمن بهشتی با وجود اینکه یک مدرسه رزمی منحصر به فرد است، باز هم به عنوان یکی از بزرگترین نیروها در قلمرو رزمی مورد بحث قرار می­گیرد.

به نوعی، یو وون پشتوانه­ای به دست آورده بودکه حتی بهتر از پشتوانه هون بود.

هارگان شروع به وراجی کرد: «با توجه به اینکه اولین باریه که فرقه اهریمن بهشتی رخ نشون میده، نائب فرمانده‌باید فردی واقعاً ماهر باشه. دوست دارم بدونم که یه بازیکنه یا رتبه دار. اگه رتبه دار باشن، نمی­تونن در مسابقات شرکت کنن پس من فرصتی برای رویارویی با اونا نخواهم داشت.»

هارگان این تصور را داشت که نائب فرمانده‌فرقه احتمالاً یک رتبه دار است که این کاملاً طبیعی بود.

نائب فرمانده‌قدرتی در درون فرقه داشت که بعد از لرد در رتبه دوم قرار بود. تصور اینکه فرقه چنین موقعیتی را به یک بازیکن محض بدهد سخت بود.

هارگان پرسید: «تو در آزمون فرقه قبول نشدی؟ چیزی نمی­دونی؟»

«منم.»

«ها؟ یعنی چی؟»

یو وون با بی­تفاوتی توضیح داد: «منم. من نائب فرمانده‌هستم.»

هارگان برای مدتی مات و مبهون به نظر می­رسید و نمیتوانست آنچه را که شنیده بود پردازش کند اما وقتی چرخ دنده ها دوباره شروع به چرخیدن کردند و او حرف­های یو وون را فهمید، چشمانش گرد شد.

هارگان با تعجب پرسید: «تو نائب فرمانده‌هستی؟»

«اوهوم.»

«نائب فرمانده بودن سمتی شبیه معاونت یک طایفه اشرافی نیست؟»

«یه همچین چیزیه.»

دهان هارگان باز ماند.

او شنیده بود که یو وون اولین کسی بود که در آزمون فرقه اهریمن بهشتی قبول شده است.

خود هارگان موفق شده بود آزمون قبیله نام گانگ را که به سختی معروف بود، پشت سر بگذارد اما آزمون فرقه اهریمن بهشتی هم سخت تر از آن شناخته می­شد.

او می­دانست که یو وون آدم شگفت انگیزی است، ولی نمی­دانست که تا این حد است…

«مقام نائب فرمانده‌پاداش بود؟»

یو وون در جواب سرش را تکان داد.

پاداش واقعی [آتش مقدس] بود و مقام نائب فرمانده‌فقط یک پاداش اضافی بود که او دریافت کرده بود اما یو وون دلیلی برای توضیح دادن همه چیز با جزئیات ندید.

هارگان با تاسف زمزمه کرد: «لعنت خدا به شیطون…» و پشتش را به دیوار چسباند. «شاید باید اون رو به چالش می­کشیدم.

برخلاف یو وون، هارگان علاقه­ی زیادی به فرقه­ها داشت.

فرقه اهریمن بهشتی بدون شک بزرگترین فرقه در قلمرو رزمی بود. حتی اگر دارایی فعلی آنها خیره کننده نبود، آنها چندین رتبه دار در میان خود داشتند و فقط داشتن شیطان آسمانی، یک رتبه برتر، آنها را بالاتر از قبیله نام گانگ قرار می­داد.

و نائب فرمانده‌کسی بود که می­توانست از قدرت فرماندهی آن سازمان استفاده کند. برای هارگان، این وسوسه انگیز ترین پاداشی بود که ممکن بود به دست آورد.

هارگان نظر داد: «وقتی اینو بفهمن، ارزشت حتی بالاتر از این میره.»

«من قصد عضویت در هیچ گروهی رو ندارم.»

«این رو می­دونم، ولی انجمن­های دیگه متفاوت فکر می­کنن.» هارگان با لبخندی بر روی لب این را گفت. «می­دونی فردا قراره خیلی سرگرم کننده باشه.»

***

روز مسابقات بزرگ هنرهای رزمی فرا رسید.

یانگ ونیل، بازیکن مدرسه شمشیر یاقوت کبود، در حالی که شانه هایش را بالا نگه داشته بود، بادی به غبغبه انداخته و راه می­رفت.

او فکر کرد: بالاخره وقت مسابقات بزرگ هنرهای رزمیه.

رهبر شمشیر یاقوت کبود امید زیادی به مسابقات داشت.

این نه تنها بزرگترین رویدادی بود که در قلمرو رزمی برگزار می­شد، بلکه رویدادی بود که در داخل برج نیز شناخته شده بود.

اگر بازیکنی که با مدرسه شمشیر یاقوت کبود مرتبط بود در مسابقات علمکرد خوبی داشت، موقعیت مدرسه در قلمرو رزمی بلافاصله بالا می­رفت.

ونیل فکر کرد: من باید خوب تو چشم بیوفتم.

به همین منظور او دوباره شروع به بالا رفتن از برج کرده بود و به طبقه هجدهم رسیده بود. با توجه به اینکه قوانین مسابقات فقط به بازیکنان زیر طبقه 25 اجازه شرکت می­داد، او به طبقه بسیار بالایی رسیده بود.

همچنین…

وقتی که در شمشیر یاقوت کبود بودم، شمشیرم رو صیقل دادم و تیز کردم.

او با ماندن در قلمرو رزمی فقط وقتش را تلف نکرده بود. برای این روز، او بارها و بارها هنرهای رزمی شمشیر یاقوت کبود را تمرین کرده بود و در این روند، او آمار، سطح و چیرگی درمهارت­های خود را افزایش داده بود و به راحتی توانست از طبقه 15 که قبلاً در آن گیر کرده بود، فراتر برود.

فشردن-

او احساس اعتماد به نفس می­کرد.

در این مسابقات بزرگ هنرهای رزمی، حتی اگر برنده نمی­شد باید در جایگاه بالایی قرار می­گرفت.

و برای آن…

«حداقل باید مرحله مقدماتی رو به راحتی پشت سر بذارم.»

تپ-تپ-

صحنه مسابقات حالا قابل دیدن بود.

ده ها هزار بازیکن در این مسابقات شرکت داشتند و قوانین مرحله مقدماتی ساده بود. ده بازیکن به طور همزمان روی صحنه می­رفتند و آخرین نفری که باقی می­ماند به قسمت اصلی مسابقات می­رفت.

هیچکس تا زمانی که مرحله مقدماتی شروع نمی­شد نمی­دانست که در هر گروه ده نفری چه کسانی حضور دارند.

ونیل در حالی که از روی صحنه بالا می­رفت فکر کرد: دوست دارم بدونم که چه کسایی اینجا هستن.

«وووواه!»

«دارن میان!»

«کیا اینجان؟»

«این یارو از نوادگان قبیله اصیل سئومون نیست؟»

«اون فقط تا طبقه دهم نرفته؟»

«این یانگ ونیله. تفاله مدرسه شمشیر یاقوت کبود!»

«یانگ ونیل؟ کجا؟»

صحنه بسیار بزرگ بود.

این یک استادیوم ویژه بود که برای مسابقات بزرگ هنرهای رزمی ساخته شده بود و برفراز آن استادیوم صندلی­هایی قرار داشت که می­توانست صد هزار تماشاگر را در خود جای دهد.

خود استادیوم به اندازه کافی عریض بود تا هزاران نفر بتوانند به طور همزمان از آن استفاده کنند. اندازه بزرگ آن همچنین برای رتبه داران ساخته شده تا با یک دیگر دوئل کنند. این استادیوم که با استفاده از تکنولوژی طبقات دیگر ساخته شده است، یکی از بزرگترین آثار معماری برج است.

ونیل بادی به غبغبه زد. با خودش فکر کرد: بعضیا هستن که منو می­شناسن.

اینکه او را تفاله خطاب می­کردند چندان خوشایند نبود، اما مردم هنوز نام او را می­دانستند چون او مدت زیادی در قلمرو رزمی فعال بود.

بالاخره روی این صحنه هستم.

او مدت­ها بود که فقط برای این روز تلاش کرده بود.

با شدت گرفتن تنش­ها، او به اطرافش نگاه کرد.

بازیکنی که بیشتر از همه باید در مقابلش گاردش را حفظ می­کرد بازیکنی از قبیله سئو مون بود.

ونیل استراتژی پردازی کرد: حتی اگه به تازگی هم به طبقه دهم رسیده باشه، باز هم یه اصیل زاده از قبیله اشرافی سئو مون رو نباید دست کم گرفت. اگه اجتناب پذیر باشه، نباید مستقیماً در مقابلش قرار بگیرم و از دور کار کنم.

بازیکنان قبایل اشرافی حتی اگر از بازیکنان طبقات بالایی نبودند هم باز سطح خاصی از مهارت ها را داشتند.

ونیل وقتی که نگاهش را برگرداند، سئو مون چانگ را در ذهنش نگه داشت.

من هیچ اطلاعاتی در مورد بقیه ندارم. اکثر اونها باید هیچکسی نباشن…ها؟

سررشته افکار ونیل با آمدن چهره­ای آشنا در خط دیدش پاره شد.

فوراً به ذهنش نیامد اما طولی نکشید تا به یاد بیاورد که او کیست.

ونیل به یاد آورد: اون همون…

این اتفاق در زمانی رخ داد که او در حال جذب بازیکنان جدید به دستور رئیس شمشیر یاقوت بود.

این مردی بود که او را تحقیر کرد.

ونیل با خشم در چشمانش فکر کرد: خودشه.

او تا به حال نتوانسته بود او را پیدا کند اما به طور اتفاقی در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی با او برخورد کرده بود.

همونطور که از قدیم گفتن، شاید کوه به کوه نرسه ولی آدم به آدم می‌رسه!

او در هنگام بالا رفتن از برج مهارت­های خود را تقویت می­کرد. او نه تنها حالا قوی تر شده بود بلکه این بار او را دست کم نگرفت. ونیل مطمئن بود که می­تواند زمینی که در آن فردی که به تازگی به طبقه دهم رسیده، بود را به راحتی پاکسازی کند.

همانطور که ونیل فکر می­کرد: خودت رو مرده حساب کن…

یک نفر داد زد: «ا-اون کیم یو وونه!»

این حرف مانند بنزین روی آتش ریختن، یک غوغای ناگهانی ایجاد کرد.

«کیم یو وون؟»

«ها؟ واقعاً؟»

«کجا؟ کی اینو گفت؟»

بعد از اینکه شخصی که چهره کیم یو وون را می­شناخت به حضور کیم یو وون اشاره کرد، تماشاگران شروع به گشتن به دنبال او کردند.

یو وون بازیکنی بود که در مرکز توجه این مسابقات قرار داشت اما از آنجایی که او کار دیگری به جز بالارفتن از برج انجام نداده بود، چهره­اش شناخته شده نبود.

ونیل با خودش فکر کرد: کیم یو وون اینجاست؟ حتی او هم شایعات زیادی در مورد یو وون شنیده بود.

حتی افرادی بودند که می­گفتند یو وون می­تواند بهترین بازیکن تاریخ برج باشد زیرا او در هر آزمون رکورد جدیدی را ثبت می­کرد.

ونیل نگران شد: به فنا رفتم. چرا او مجبور شده بود که از بین همه­ی گروه های ممکن در این گروه قرار بگیرد؟

او قبلاً فکر می­کرد که بدشانس بوده که کارش به گروهی که سئومون چانگ داخلش بوده کشیده شده اما او در واقع در یک گروه با بدترین حریف ممکن قرار گرفته بود.

حالا که اینجوری شد… ونیل در حالی که به دشمنش خیره شده بود فکر کرد: حداقل تو رو از بین می­برم.

در واقع، این امکان وجود داشت که اگر در مسابقه مقدماتی برجسته می­شد، حتی در صورت باخت در اینجا ، اوضاع برای او خوب پیش می­رفت از آنجایی که تماشاگران مجبور بودند مسابقه­ای را که یو وون در آن حضور داشت را به خاطر بسپارند.

[10]

[9]

[8]

[…]

عددی که در هوا شناور بود شروع به شمارش معکوس کرد.

ونیل نا امیدانه منتظر بود تا شماره یک شود.

سرانجام، اعداد به طور معکوس شمارش شدند و…

[1]

فش-

شینگ-!

ونیل به جلو پرید و شمشیر روی کمرش را کشید.

ونیل داد زد : «منو یادت میاد؟»

بریدن-!

شمشیر ونیل هوا را پاره کرد.

او فکر می­کرد که او را خواهد برید اما هدف او موفق شده بود از حمله او جاخالی بدهد.

حمله او با اختلاف کمی خطا رفت بنابراین ونیل به آرامی روی پاهایش حرکت کرد و به تکنیک خود ادامه داد.

«اون روزی که منو تحقیر کردی رو فراموش نکردم…»

بامپ-

ونیل ضربه خفیفی را روی پایین فک خود احساس کرد. درد چندانی نداشت، انگار که مشتی از یک بچه بود.

ونیل تعجب کرد: این چی بود؟

او نمی­توانست بگوید که چه چیزی به فکش اصابت کرده پس تصمیم گرفت آن را نادیده بگیرد، زیرا از آنجایی که هرچه به آن ضربه می­خورد، هر چندبار هم که بود، چیزی را احساس نمی­کرد.

یا او اینطور فکر می­کرد…

ها؟

ونیل در جای خود متوقف شد.

مهم نبود که چقدر تلاش می­کرد تا قدرت جمع ­کند، بازهم نمی­توانست حرکت کند.

کلنگ-

دستش از کار افتاد و شمشیرش روی زمین ورزشگاه افتاد.

درحالی که به چهره حریف خود نگاه می­کرد، احساس نا امیدی کرد. اینکه همه چیز درست در زمانی که تازه شروع شده بود به پایان برسد…

«اسم… من.. یانگ…» وقتی که ونیل سعی کرد نامش را بگوید…

تاپ-

…بدنش روی زمین افتاد.

«خب تو کی هستی؟» یو وون با گیجی این را از مردی که ناگهان به او حمله کرد و با یک ضربه ناک اوت شد، پرسید.

این آقای یانگ طوری صحبت می­کرد که انگار یو وون به او ظلم کرده بود اما یو وون به یاد نداشت که در طول آزمون با کسی مانند او ملاقات کرده باشد.

یو وون تعجب کرد: اون همین الآن هم بیهوش شده؟

او حتی ضربه محکمی به او نزده بود، پس یو وون به عنوان فردی که فقط ضعیف بود بیخیال او شد .

و با این کار، یو وون دیگر به ونیل، کسی که پخش زمین شده بود و آب دهانش راه افتاده بود، توجهی نکرد.

حالا 9 بازیکن باقی مانده بودند.

توجه مردم از قبل با حمله غافلیگرانه ونیل، روی یو وون متمرکز شده بود.

«اون چیکار کرد؟»

«حتی نتونستم چیزی ببینم.»

«…اون مرد باید کیم یو وون باشه.»

«مطمئنی؟»

«شایعات رو شنیدم. موها و چشم­های مشکی. ردای پایرومنسی می­پوشه. اون با توضیحات مطابقت داره.»

«پس حتماً باید اون باشه.»

همه بازیکنان گروه نسبت به یو وون محتاط بودند.

این طبیعی بود زیرا فقط یک بازیکن می­توانست به مرحله اصلی مسابقه راه پیدا کند. بدون حذف کردن یو وون پیشروی بیشتر در مسابقات غیرممکن بود.

یو وون گفت: «به نظر می­رسه که حالا همه میدونن…»

او می­خواست در مرحله مقدماتی آسان بگیرد اما نظرش را تغییر داد.

یو وون به آرامی شمشیر خود را درحالی که به هشت بازیکن دیگر نگاه می­کرد، بیرون کشید و گفت: «می­تونید یکی یکی سمت من بیاید یا همتون با هم با من مبارزه کنید.»

شششنک-

در حالی که شمشیرش را می­کشید صدای تیزی به گوش رسید.

یو وون تصمیم گرفت از توجهی که جمع کرده، دوری نکند.

سطح بالایی از تنش ورزشگاه را پر کرده بود.

یو وون اعلام کرد: «بیاید سریع اینو تموم کنیم و طولانیش نکنیم.»

پایان قسمت 81