ورود عضویت
leveling with gods-5
قسمت ۸۳
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

سخنان پانگ باک لیم باعث شد مون سو بیک به گوش هایش شک کند.

سو بیک با تعجب گفت: «نائب فرمانده؟»

این عنوانی بود که او با آن ناآشنا بود و برای لحظه ای فکر کرد که شاید به نوعی «نایب رئیس» را به عنوان «نایب فرمانده» اشتباه شنیده است.

اما قبل از آن…

سو بیک تعجب کرد: فکر می‌کردم کیم یو وون به هیچ مدرسه‌ی رزمی‌ای وابستگی نداشته باشه.

سپس چیزی به ذهنش خطور کرد.

یعنی ممکنه که…

تنها یک مکان در قلمرو رزمی کنونی وجود داشت که از عنوان «نائب فرمانده» استفاده می‌کرد.

دسته‌ای که بیشتر به یک گروه مذهبی نزدیک بود تا یک مدرسه رزمی. گروهی واقع در کوه بهشت که واقعاً می‌توانست ادعا کند قوی ترین سازمان رزمی است.

فرقه شیطانی بهشتی.

شایعه ای به طور گسترده منتشر شده بود مبنی بر اینکه دست راست فرمانده‌ی فرقه در این مسابقات شرکت می‌کرد و یو وون تنها بازیکنی بود که آزمون فرقه را با موفقیت پس داده بود.

سو بیک احساس سردرگمی می‌کرد. چرا که امکان نداشت فقط به‌خاطر گذراندن یک آزمون معمولی به او چنین لقبی می‌دادند که جایگذین فرمانده‌ی کل فرقه باشد.

می خواست به این وضعیت شک کند، اما همین لحظه آن را با چشمان خود دیده بود.

قورت دادن –

سو بیک شمشیر خود را پایین آورد و باک‌لیم در حالی که به سمت یو وون می‌رفت به چشمان او خیره شد.

پس از سنجش وضعیت، با مشت به کف دستش زد.

باک لیم پرسید: «این یه مبارزه‌ی واقعیه قربان؟»

یو وون پاسخ داد: «ما هنوز شروع نکردیم.»

یو وون طبیعتاً کمتر مودبانه صحبت می‌کرد، در حالی که از طرف دیگر، باک لیم برخلاف قبل، اکنون با احترام بیشتری با او صحبت می‌کرد. آنها به سادگی از قوانین فرقه شیطانی آسمانی پیروی می‌کردند.

«الان چه کاری مایلید باهاش انجام بدم؟» باک لیم در حالی که به سو بیک نگاه می‌کرد پرسید. «نیازی به کشتنش هست؟»

به نظر می‌رسید که باک لیم آماده جنگیدن باشد، مثل اینکه منتظر دستور یو وون برای رها کردن قدرتش بود.

هاله‌ی جنگجاوری شدیدی از بدن باک لیم جاری شد و در یک لحظه، سو بیک نسبت به او احساس کوچکی کرد.

سو بیک حالا متوجه شد: اون یه رتبه‌داره!

و او متوجه شد که باک لیم فقط یک رتبه‌دار معمولی نیست، بلکه بالاتر از اکثر رتبه‌دارهای قلمرو رزمی است.

سو بیک سعی کرد تفاوتشان را اندازه گیری کند که مبارزه با باک لیم چگونه پیش خواهد رفت.

سو بیک سناریوهای مختلف را در ذهن خود بررسی کرد: من 90 درصد شانس باخت دارم… و حتی اگر برنده بشم هم، باز کار خیلی سختی دارم.

حریف او یک رتبه‌دار از فرقه‌ی شیطان بهشتی بود، بنابراین حتی اگر برنده می‌شد، باعث ایجاد دشمنی میان آنها می‌شد.

در نهایت فقط یک تصمیم می‌توانست بگیرد.

«آهم. م-من عذرخواهی می‌کنم.» سو بیک سرفه‌ای ساختگی بیرون داد و در حالی که شمشیر خود را در غلافش قرار می‌داد، خود را آرام کرد. «نمی‌دونستم که شما نایب فرمانده‌ی فرقه شیطانی بهشتی هستید. اگه می‌دونستم که قبلاً عضو یه مدرسه رزمی بودی، بهت نزدیک نمی‌شدم.»

باک لیم گفت: «ما مدرسه رزمی نیستیم. طوری رفتار نکن که ما مثل همدیگه هستیم.»

«ب-به هر حال…» باک لیم عرق سرد روی پیشانی اش را پاک کرد و در حالی که دور می‌شد گفت: «یک بار دیگه هم میگم، متاسفم. فعلا خداحافظ.»

“…»

یو وون دور شدن سریع سو بیک را نگاه کرد.

باک لیم با نارضایتی به او خیره شد.

از یو وون پرسید: «به همین سادگی می‌خوای از خیرش بگذری؟»

«واقعا نمی‌دونم مشکل اون یارو چیه ولی در حال حاضر اون زیاد اهمیت خاصی نداره.»

«پس الان چی اهمیت داره؟»

«به‌نظر می‌رسه که قبیله‌ی جی‌گال ازش حمایت میکنن.»

باک لیم با پوزخندی خفیف حرف هایش را در نظر گرفت: «پس میگی قبیله‌ی جی‌گال…خب، ما بعد از مسابقات یه جلسه به صرف شام ​​با قبیله نام‌‌گونگ داریم. این مسئله رو با اونها مطرح می‌کنم. اگه بازم چنین اتفاقاتی رخ بده باید به درستی باهاشون برخورد بشه.»

«جلسه به صرف شام؟ با قبیله نام‌گونگ؟»

«شما هم می‌خواید که بهمون ملحق بشین قربان؟»

قبیله نام‌گونگ مکانی بود که به عنوان بزرگترین مدرسه رزمی شناخته شده بود در حالی که فرقه شیطانی آسمانی در کوه بهشت ​​پنهان شده بود.

یو وون فکر نمی‌کرد فرقه ای که تازه شروع به حرکت کرده بود به این سرعت با قبیله نام‌گونگ ملاقات کند.

«ببینم خودتون بودین که شایعه رو پخش کردید؟»

«چه شایعه‌ای رو منظورتونه؟»

«همون که می‌گفت قراره نائب فرمانده‌ی فرقه‌ی شیطان آسمانی داخل مسابقات شرکت کنه.»

باک لیم پوزخند نرمی زد: «اوه، اون… اعضای فرقه حتما باید یه چیزایی نشت داده باشن، هر چی نباشه از اینکه دوباره می‌تونن به قلمرو رزمی وارد بشن حسابی هیجان زده هستن. اون بچه‌ها خیلی پرحرفن.»

یو وون پرسید: «شخصیتت از اولم همیشه اینطوری بود؟»

«هاهاها! من وقتی حرف از مبارزه نباشه اینطوری هستم قربان.» آن خنده‌ی بی شرمانه علامت تجاری باک لیم بود.

یو وون در حالی که آهی کشید سرش را تکان داد.

او عمیقاً فکر کرد: نائب فرمانده‌ی فرقه شیطان بهشتی…

این عنوانی بود که تا حدودی به او تحمیل شد، اما در این روند او در نهایت قدرت بسیار بیشتری از آنچه انتظار داشت به دست آورده بود.

یو وون به امواج بالقوه ای که فعالیت دوباره‌ی فرقه ایجاد می‌کند فکر کرد.

«نه، من به اون جلسه‌تون نمیام.»

این جلسه احتمالاً فقط برای اجتماعی شدن و صحبت کردن بود و یو وون به چنین اجتماعاتی علاقه نداشت.

یو وون دستور داد: «فقط مطمئن شو که به درستی از رئیس مدرسه شمشیر یاقوت کبود و برادر خونیش مراقبت می‌کنی.»

باک لیم پس از دریافت دستورات یو وون، تعظیم کرد، «هرطور که شما دستور بدید قربان.»

«بیا بریم.»

«بله قربان.»

یو وون جلوتر رفت در حالی که باک لیم از عقب او را دنبال می‌کرد.

بزرگترین سازمان در قلمرو رزمی، فرقه شیطان بهشتی.

یو وون تصمیم گرفته بود که آزادانه از قدرت خود تا حد کامل استفاده کند.

* * *

در یک ساختمان بلند پنج طبقه واقع در کنار استادیوم…

در گران‌ترین اقامتگاه در منطقه که می‌توانستید نمایی از استادیوم عظیم را در بیرون پنجره ببینید، شیطان بهشتی چون موجین منتظر یو وون بود.

موجین به یو وون گفت: «کارت خوب بود.»

«مگه چکار کردم که شایسته‌ی شنیدن چنین تعریفی بودم؟»

«مگه الان از مسابقت برنمیگردی؟»

«داشتی نگاه می‌کردی»

«نه. ولی می‌دونستم که برنده میشی، بنابراین نیازی به دیدنش نداشتم.» موجین در حین تهیه چای گفت: «اشتباه می‌کنم؟»

در حالی که موجین برای او چای می‌ریخت، یو وون فنجان چای را برداشت.

وزن چای انگار هزاران پوند بود. چای روان آغشته به مانای موجین مانند یک آبشار قدرتمند بود.

یو وون در عجب بود که آیا این هم یک آزمایش است یا نه.

امتحانش ساده اما سخت بود.

یو وون در حالی که با آغشته کردن فنجان چای به مانای خود فشار راتحمل می‌کرد، پاسخ داد: «شاید.»

با پاسخ یو وون عرق روی پیشانی او جاری شد.

مثل یک آبشار بزرگ بود که در یک نقطه سقوط می‌کرد.

ترک خوردن-

یک شکستگی کوچک روی فنجان چای ظاهر شد.

یو وون فکر کرد: نباید بذارم لیوان بشکنه.

ناگهان مانایی از کاینی به بیرون جاری شد.

قبل از اینکه احساس کند تاریکی تمام بدنش را گرفته است، برای یک ثانیه‌ی کوتاه یو وون توانست ثباتش را حفظ کند،

چکیدن-

آخرین قطره چای داخل فنجان افتاد و بعد فنجان تقریبا خرد شد.

موجین گفت: «که اینطور.»

برای چشم‌های عادی، می‌شد تصور کرد که آن فقطصحنه‌ای از چای ریختن عادی برای دیگری‌ست، اما برای یو وون، تحمل این لحظه سخت‌تر از هر مبارزه‌ای بود که تا به حال در این زندگی تجربه کرده بود.

موجین ادامه داد: «چرا داری داخل چیزی مثل مسابقات بزرگ هنرهای رزمی شرکت می‌کنی؟ مطمئناً مهارت‌های تو به درد یه دعوای بچگانه تعلق نداره.»

«به جایزه نیاز دارم.»

«در مورد توپ دارویی بزرگ سرخ صحبت می‌کنی؟»

یو وون در حالی که به فنجان چای ترک خورده خیره شده بود، توضیح داد: «بله، یه مقداری کم آوردم.»

قدرت مقدسش به ۹۹ امتیاز رسیده بود.

اگر او 100 امتیا قدرت مقدس داشت، اوضاع چگونه تغییر می‌کرد؟

نه تنها تحمل ریختن چای موجین برای او دیگر سخت نبود، بلکه فنجان چای احتمالاً حتی ترک هم نمی‌خورد.

«اگه از من بپرسی میگم که بهتره خودت رو اسیر اعداد و ارقام نکنی ولی حتی خودمم می‌دونم که چنین حرفی واقعیت نداره.»

«برخلاف شما من یه رزمی کار واقعی نیستم و فقط همین سیستم رو با خودم دارم. پس تا وقتی که قدرتم به اون مربوطه، اعداد واقعا برام مهمن.»

«میفهمم. پس برای همینه که به توپ بزرگ دارویی سرخ نیاز داری؟»

«خب تضمینی وجود نداره که مصرف اون من من رو به سطح بعدی برسونه، اما کاملاً امکانش وجود داره.»

یو وون باید هر چه سریعتر بر این مانع غلبه می‌کرد، زیرا این اولین شرطی بود که او به خود تحمیل کرده بود.

توپ بزرگ دارویی سرخ قطعا یک اکسیر خوبه. این جایزه رو شاید بشه دلیل بزرگی برای اینکه چطوری موفق شدیم همچین مسابقات بزرگی بوجود بیاریم باشه. مسابقاتی که از همه جا برای تماشاش حاضر میشن.

موجین جرعه ای از چایش را نوشید.

یو وون که به دلیل استفاده زیاد از قدرتش خسته شده بود، قبل از اینکه بپرسد »می خوام بدونم که چه چیزی تو رو به اینجا آورده.«، از فنجان ترک خورده‌اش مقداری نوشید، «فکر می‌کردم شیطان بهشتی هیچوقت کوه بهشت رو ترک نمیکنه.»

«فکر می‌کنم وقتش رسیده که فعالیت‌هامون رو شروع کنیم.»

«فعالیت ها؟ چه نوع فعالیت هایی؟»

«قبول کردن فرقه‌های جدید، انجام آزمون‌ها، گسترش جناحمون و افزایش نفوذمون. چیزهایی مثل این.»

«پس کوه بهشت چی؟»

«قراره زیاد عقب و جلو بشیم. فناوری هم در سال‌های اخیر پیشرفت زیادی کرده، بنابراین سفر کردن خیلی ساده‌تر شده.»

موجین تصمیم گرفته بود که دوباره در قلمرو رزمی فعال باشد. اتفاقی که نظم و پویایی قدرت در قلمرو رزمی را در یک لحظه از بین می‌برد.هر چه نباشد موجین را می‌توان به عنوان ماهیت خود فرقه توصیف کرد.

یو وون پرسید: «مشکلی پیش نمیاد؟»

«منظورت چیه؟»

«قبلاً هم گفته بودم، اما من برای نقش نایب فرمانده مناسب نیستم، چون قصد ندارم که به یه مکان خاص وابسته باشم.»

«میدونم.»

«در حالی که از قدرت و اعتبارم استفاده می‌کنم، مسئولیت‌هامم انجام نمیدم. اعضای فرقه احتمالاً مخالفت شدیدی می‌کنن.»

«من »آسمان و بهشتِ» فرقه شیطان بهشتی هستم.» سپس موجین با صدایی آرام‌تر ادامه داد: «از اونجایی که من تو رو تصدیق کردم، هیچکس نمی‌تونه با اراده و اعمال تو مخالفت کنه.»

موجین طوری با بی‌خیالی صحبت می‌کرد که انگار از حقایق غیرقابل انکار جهان صحبت می‌کرد، مانند طلوع خورشید در صبح. زیرا برای موجین، این نظم و قدرت طبیعی بود.

یو وون اما هشدار داد: «من به شکل فجیعی می‌تونم فرقه شیطانی بهشتی رو خراب کنم.»

با این حال، این تنها چیزی نبود که یو وون نگران آن بود.

یو وون گفت: «من دشمن الیمپوس هستم.»

«الیمپوس؟»

«آره.»

یو وون رابطه خود با آنها را توضیح داد، از نجات هفایستوس تا مبارزه با یکی از رتبه‌دارهای آنها.

موجین در حالی که به داستان یو وون گوش می‌داد سر تکان داد. «که اینطور، پس دوباره می‌خوان برن سمت غول‌ها…»

موجین که برای مدتی طولانی در کوه بهشت ​​گیر افتاده بود، نبرد غول‌ها را تجربه نکرده بود، اما این داستان بسیار معروفی بود که حتی او هم در مورد آن شنیده بود.

موجین پرسید: «پس می‌خوای جلوی اون رو بگیری؟»

«یه چیزی شبیه اون.»

«پس خلاصه اینکه می‌خوای باهاشون مبارزه کنی.»

حالت موجین تغییری نکرد. او با شنیدن و خطر دشمنی با قبیله‌ی بزرگی مثل اولیمپوس به دل خود ترس و نگرانی راه نداد.

یو وون پرسید: «با این همه بازم مشکلی نداری؟»

«آدم نباید فقط به این دلیل که از توفان می‌ترسه، از کشتی سواری اجتناب کنه. چاره ای نیست جز اینکه فقط باهاش روبرو بشیم.»

این خبر خوبی برای یو وون بود، اما او نمی‌توانست بفهمد. از نظر فنی، او یک بیگانه درون فرقه بود با این حال موجین به راحتی با چیزی موافقت کرد که حتی برای خویشاوندان فرد هم دشوار بود. و بعلاوه او قرار بود تا کل فرقه را با خود ببرد.

«اگه هنوزم نمی‌تونی دلیل کارم رو درک کنی مشکلی نیست، به عنوان نائب فرمانده‌ی فرقه‌ی شیطان بهشتی فقط لازمه یه چیز رو یادت باشه و همین.» سپس موجین دلیل اینکه امروز برای ملاقات با یو وون آمده بود را گفت: «از امروز تو معنا و نماد فرقه‌ی شیطان بهشتی هستی.»

* * *

با پایان مسابقات مقدماتی، شب فرا رسیده بود.

مسابقات بزرگ هنرهای رزمی امسال یه موفقیت بزرگ دیگه برامون بود. امسال بیشتر از همیشه رونق داشت!»

«اینا همش به خاطر افراد امیدوار کننده‌ای بود که در نسل بعدیمون داریم. از یک شاهزاده الیمپوسی گرفته تا نواده‌ی آزگارد، قلمروی بهشتی و…»

«کیم یو وون هم هست.»

همه مشغول صحبت در مورد مسابقات در حین نوشیدن بودند.

در هنگام تماشای رقص، اعضای انجمن‌ی رزمی‌کاران با هم به گفتگو پرداختند و در عین حال به یکدیگر تبریک گفتند که بدون هیچ مشکلی مسابقات مقدماتی را با به پایان رساندند.

این گردهمایی‌ای از چهره‌های برجسته قلمرو رزمی بود، بنابراین اکثر رتبه‌دار‌های انجمن هنرمندان رزمی همه در یک مکان بودند.

«اون واقعا بی‌نظیر بود. حالا می‌فهمم که چرا مردم نمی‌تونن دست از حرف زدن درباره‌ی اون بردارن.»

«همینطوره. من شنیدم که اون به هیچ جا وابسته نیست. اگه فقط می‌تونستم اون رو به مدرسه رزمی الهیمون بیارم…»

«حالا که دارم فکر می‌کنم، اون توی کدوم آزمون رزمی شرکت کرد؟»

«مگه نشنیدی؟ اون پسر-»

بعد مردی با لحنی تند گفت: «نایب فرمانده‌ی فرقه شیطان بهشتی.»

همه سر خود را به سمت صدا چرخاندند و مردی را پیدا کردند که به تنهایی نوشیدنی می‌خورد.

«رئیس مدرسه شمشیر یاقوت کبود؟»

«مدتی از ملاقاتمون گذشته. اما همین الان چی گفتی…»

«آره. منظورت از «نایب فرمانده» چی بود؟»

از قبل کاملاً مشخص شده بود که یو وون آزمون فرقه شیطانی آسمانی را گذرانده است، اما قبولی در آزمون و نائب فرمانده بودن در فرقه دو موضوع کاملاً متفاوت بودند.

نایب فرمانده بودن عملا به معنای این بود که فرد جانشین شیطان بهشتی شده باشد. منصبی که برابر با جانشین کل یک فرقه بود.

باورش برای مردم سخت بود که فقط با قبولی در آزمون نقش نایب فرمانده را به او داده باشند.

سو بیک گفت: «با چشمای خودم دیدم، یکی رتبه‌دارهای فرقه اون رو نائب فرمانده صدا زد.»

«مگه اتفاقی افتاد؟»

این سوالی بود که سو بیک منتظر آن بود.

مکث کرد تا نوشیدنی‌اش را تمام کند و بعد گفت: «در حالی که می‌خواستم بهش خوشامد بگم، اون لعنتی شمشیرش رو روی من کشید و بهم گفت که به نائب فرماندشون نزدیک نشم.»

«یا خدا…»

«چطور می‌تونن همچنین کاری انجام بدن…؟»

«یعنی دیگه حتی نمیشه به بقیه سلامم کرد؟!»

همه شروع به ابراز نارضایتی کردند. آتش بحث کم‌کم شروع به گرم شدن کرد و سو بیک از نزدیک به آنچه شروع به گفتن کردند گوش می‌داد.

«فرقه شیطانی اینطوریه. از خیلی وقت پیش اینجوری بود. انجمن‌ی هنرمندان رزمی و فرقه شیطانی هرگز نمی‌تونن با هم کنار بیان.»

«حق با شماست. منظورم اینه که افراد اون فرقه‌ چنین شخصیت‌ پوسیده‌ای دارن.»

«من زیاد باهاشون آشنا نیستم، مگه اونا چطور افرادین؟»

«این اتفاق خیلی وقت پیش افتاده، اما از زمان‌های قدیم، اونا…»

افکار عمومی درباره‌ی فرقه مساعد نبود.

برای افرادی که سال‌ها در قلمرو رزمی از قدرت سیاسی برخوردار بودند، وجود فرقه یک تهدید بزرگ بود.

علاوه بر این، نسل‌های قدیمی‌تر که برای مدت طولانی در قلمرو رزمی ریاست داشتند، از نامیدن فرقه شیطان بهشتی به عنوان «فرقه شیطانی» تردید نداشتند.

سو بیک مجبور شد پوزخند خود را حفظ کند و با صدایی که آرام صحبت کرد: «همونطور که می‌دونید، کیم یو وون قوی‌ترین مدعی برای بردن این مسابقاته.»

«اوهوم…»

«اینطوری نمیشه…»

«چطوری نائب فرمانده‌ی یه فرقه‌ی شیطانی به خودش اجازه میده که…!»

صدای مخالفت از همه جا شروع شد. خشم نسبت به فرقه هنوز در قلمرو رزمی کم نشده بود.

سو بیک گفت.«پس چرا ما این کار رو نکنیم؟»

«چیزی توی ذهنت هست؟»

«نقشه‌ای داری؟»

چند نفر از رتبه‌دار‌های قلمرو رزمی برای شنیدن آنچه که او می‌گفت، خم شدند.

سو بیک علیرغم هیجانش خودش را جمع و جور کرد و گفت: «در مرحله اصلی…»