ورود عضویت
leveling with gods-5
قسمت ۸۷
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

ضرب­المثلی وجود دارد که می­گوید: دست بالای دست بسیار است.

غرش-

تق-!

این چیزی بود که در ذهن بازیکنان شرکت کننده در مسابقات بزرگ هنرهای رزمی می­گذشت.

«چ-چه خبره؟»

«هردوتای اونها واقعاً بازیکن هستن؟»

«مطمئنید که اونا رتبه دار نیستن؟»

«ا-از سر راه برید کنار! وگرنه ممکنه که گیر بیوفتید-»

«ه-ها؟»

«آییی!»

تق-!

ویزززت-

رعد و برقی که از مشت­های هارگان رها شد در سراسر میدان پخش شد و به بازیکنان نزدیکش اصابت کرد.

دامنه حملات او آنقدر گسترده بود که اندازه گیری آن سخت بود. حتی افرادی که فکر می­کردند فاصله­ی زیادی دارند در نهایت گرفتار حملات هارگان شدند.

«من تسلیمم!»

«منم همینطور! لعنت بهش، دیگه نمی‌تونم اینجا باشم!»

«من هم کنار می­کشم!»

«آخه چطوری از ما توقع دارن که در برابر هیولاهایی مثل اونا بجنگیم و برنده بشیم؟»

صحنه دیگر جایی برای بازیکنان اضافی نبود.

همه نگاه ها به مبارزه بین یو وون و هارگان معطوف شده بود و بسیاری دیدند که چه اتفاقی برای افرادی که در مبارزه آنها گرفتار شدند افتاد که این باعث شد که بازیکنان بیشتری شروع به کنار کشیدن کنند.

هون فکر کرد: پس بالاخره وقت مبارزه‌ی نهائی واقعیه.

حتی هون هم در مقایسه با آن دو نفر احساس کوچکی می­کرد.

او گیج شده بود. هارگان… اسمش رو زیاد شنیدم، ولی فکر اینکه در این سطح باشه…

بهترین کاری که هون می­توانست انجام دهد این بود که کی خود را جمع کرده تا از خود در برابر جرقه­های سرگردان رعد و برق محافظت کند.

هارگان نابغه­ای بود که هون اغلب با او مقایسه می­شد. به همین دلیل بارها و بارها نام او را شنیده بود و قبل از اینکه متوجه شود، رقابتی بین خودش و هارگان تشکیل داده بود.

اما مهارت­های هارگان به شخصه خیلی بیشتر از آن چیزی بود که او شنیده بود.

حتی اگه چندین تا کلون [1]از خودم داشتم هم گروهی نمی­تونستیم مقابلش برنده بشیم.

با بودن یو وون در آن حوالی، هون فکر می­کرد که فقط باید نفر دوم را به عنوان هدف قرار دهد اما به نظر می­رسید که او خودش را خیلی بالا در نظر گرفته بود.

نگاه هون از روی هارگان به یو وون رفت که داشت به سختی حملات هارگان را متوقف می‌کرد.

اون واقعا با این مهارت‌ها یه رتبه دار رو شکست داده؟

***

بوم-!

مشت هارگان باعث شد که یو وون به عقب کشیده شود.

شمشیر یو وون از شدت درد صدا می‌داد و قادر به جذب کل حمله نبود.

علائم سوختگی شروع به پوشاندن تیغه کردند.

بنگ-!

هارگان حرکاتش را متوقف نکرد.

جرقه

هارگان مثل یک صاعقه طلایی حرکت کرد و در یک آن در کنار یو وون ظاهر شد.

امتیاز چابکی اش باید فوق‌العاده بالا می‌بود زیرا حرکاتش بسیار سریع بودند. باورش سخت بود که او هنوز بازیکنی باشد که با رتبه دار شدن فاصله داشته باشد.

وووم-

دلنگ-!

صدای برخورد بلند دیگری در استادیوم طنین انداز شد.

هارگان چشمانش را تنگ کرد. یو وون این بار به عقب رانده نشد.

هارگان گفت: «تو خیلی قوی هستی.»

«تو هم توی تعریف و تمجید کردن خیلی خوب هستی.»

«به نظر می‌رسه که شمشیرت در شرف شکستنه.»

حالا به وضوح قابل مشاهده بود که شمشیر یو وون آخرین نفس‌های خودش را می‌کشد. در سراسر تیغه شکستگی‌هایی وجود داشت که مثل شیشه‌هایی به نظر میرسیدند که با لمس کردن می‌شکنند.

ترق-جرقه-

هارگان پرسید: «نمی‌فهمم. این همه مدت داشتی چیکار می‌کردی؟»

وزززت-!

رعد و برق طلایی رنگ تمام بدن هارگان را در بر گرفت.

در همان لحظه نوک شمشیر یو وون حرکت کرد.

پشک-

فلش-!

تق-!

صدای صاعقه طنین انداز شد.

هارگان با احساس گرمای خاصی روی شانه­اش عقب رفت.

چکه کردن،ریختن-

خون از شانه­اش سرازیر شد و بر روی زمین ریخت. به نظر می­رسید که زخم بسیار عمیقی بود.

هارگان زیرلب گفت:«هوم…»

او با دست خود زخمش را لمس کرد و دید که کف دستش غرق در خون شده است.

هارگان سرش را بالا خم کرد تا به یو وون که حالا غرق در جریان الکتریسیته شده بود نگاه کند.

کسی که کمی پیش­تر بیشترین ضربه را در این درگیری خورده بود هارگان نبود.

ویزززز-ویزززت-

جریان در بدن یو وون درحال پخش شدن بود. افراد زیادی در جهان وجود نداشتند که بتوانند با دریافت حمله الکتریکی مستقیم، آنهم در این حجم و قدرت زنده بمانند.

هارگان پرسید: «هنوز زنده­ای؟»

یو وون با قیافه­ای بی­تفاوت سرش را بالا آورد و گفت: «البته…»

«فکر می­کردم که اینطوری بشه.»

هارگان دوباره مشتش را بالا آورد.

او زخمی شده بود ولی یو وون باید کسی بود که آسیب بیشتری می­دید.

هارگان فکر کرد: سطح توانایی­های فیزیکیش بالاتر از منه.

خود هارگان دارای توانایی­های فیزیکی فوق­العاده­ای بود. از آنجایی که آمار قدرت، چابکی و امتیاز ساختار بدنی­اش بالا بود، او در نبرد حتی بدون استفاده از مانا هم از خودش مطمئن بود.

اما اگر فقط توانایی­های فیزیکی را درنظر بگیرید، توانایی­های فیزیکی یو وون به مراتب بیشتر از هارگان بود.

هارگان فکر کرد: از طرفی هم قدرت مقدس من خیلی بیشتره.

این بخش اصلی استراتژی او بود.

گذشته از این… هارگان به شمشیری که به نظر می­رسید در آستانه شکستن است نگاهی انداخت. بیا اول با شکستن سلاحش شروع کنیم.

زمانی که او در مورد هدفش تصمیم گرفت، حرکاتش مصمم­تر شد.

هارگان دوباره به سرعت فاصله بین یو وون و خودش را کاهش داد.

هدف مشت­های او بدن یو وون نبود. وقتی که شمشیر یو وون را مشت باران کرد، واضح بود که او به دنبال چه چیزی است.

دنگ-درق-!

تق-!

هارگان که انگار داشت بوکس بازی می­کرد، سیل مشت­های زیادی را روانه کرد و شمشیر را بیشتر و بیشتر تحت فشار گذاشت.

یکم دیگه…

محکم گرفتن-

هارگان شروع به گذاشتن نیروی بیشتری پشت مشت­هایش کرد.

وقتشه.

درحالی که دستانش را دراز کرده بود چشمانش برق زد و بعد با ظاهر شدن یک نور بزرگ و کور کننده، صاعقه‌ی قدرتمندی از دست هارگان خارج شد.

فلش-

تق-!

این حمله چنان بلند و کورکننده بود که حتی تماشاگرانی که در فاصله­ی دورتر نشسته بودند نمی­توانستند ببینند که چه اتفاقی افتاده است.

اما هارگان لحظات هیجان انگیزی را در مبارزه با یو وون سپری می­کرد.

خرد شدن-!

شمشیر مانند خرده­های شیشه از هم جدا شد و در همه جا پراکنده شد.

هارگان از پیروزی خود مطمئن شده بود.

او نفسی تازه کرد: «انجامش دادم…»

یو وون با صدایی آرام از او تعریف کرد: «کارت عالی بود.»

شیرینی پیروزی او به سرعت محو شد زیرا هارگان احساس کرد که چیزی اشتباه است. او باید کسی باشد که برتری واضحی داشت، با این حال یو وون فکر می­کرد که او عالی عمل کرده؟

درحالی که یو وون بدون لحظه­ای فکر کردن قبضه شمشیر شکسته را کنار انداخت، هارگان به یو وون خیره شد.

و در آن لحظه…

وووووووم-

مانای یو وون شروع به پس زدن الکتریسیته هارگان کرد.

هارگان گیج شده بود: «چ-چه خبره…؟»

او با خودش فکر کرد که این چیزی است که غول­ها ممکن است شبیهش باشند. یو وون ناگهان در مقابل او بسیار بزرگتر به نظر می­رسید.

یو وون پرسید: «یادت میاد که چطوری با یه مشت فرستادمت آسمون؟» و مشتش هایش را گره کرد.

مشت او قدرت بسیار بیشتری نسبت به قبل داشت.

ووشش-

زمانی که هارگان متوجه شد مشتی به سمت او می­آید…

وام-!

او ضربه­ای را روی صورتش احساس کرد و هوشیاری­اش شروع به ناپدید شدن کرد.

هارگان فکر کرد: لعنت… بهت!

ووش-

بوم-!

بدن هارگان در هوا به پرواز درآمد و او از یک طرف به طرف دیگر میدان پرتاب شد.

تاپ-تلپ-

هارگان روی صحنه غلتید و در نهایت، بی رمق روی زمین افتاد.

همه فقط می­توانستند ببینند که هارگان هنوز زنده است زیرا می­لرزید و کمی تکان می­خورد.

«ها؟»

«چه خبره-؟»

«چه اتفاقی افتاد…؟»

بازیکنانی که هنوز در میدان بودند گیج شده بودند.

«بازی هنوز تموم نشده.» یو وون درحالی که با دستش به طرف آنها اشاره می­کرد، گفت:«من تموم روز رو وقت ندارم، پس بهتره دست بجنبونید.»

***

یو وون دسته شمشیر را از روی زمین برداشت.

[شمشیر شکسته بی­نام]

– طبقه بندی: سلاح

– این شمشیری ساخته شده از مواد مختلف است. رسانایی مانای آن وحشتناک است اما تیغه آن به خوبی تیز شده. می­تواند برای قصابی مفید باشد.

– درحال حاضر شکسته است.

این شمشیری بود که او به هفایستوس سفارش داده بود. نه تنها نامی نداشت بلکه تقریباً از هر نظر بی فایده بود.

تنها یک نکته مثبت در آن وجود داشت.

یو وون فکر کرد: این واقعاً بدترین رسانایی مانا رو داره.

این اولین باری بود که او از آن استفاده می­کرد زیرا [شمشیر بی نام] موردی نبود که در جنگ قابل استفاده باشد.

او در اصل قصد داشت تا زمانی که خراب شود از آن استفاده کند.

دلیل اینکه او آن را ساخت این بود که هیچ آیتم بهتری برای تمرین کنترل قدرت مقدس وجود نداشت.

همچنین…

باید به اندازه کافی برای گول زدن اونها خوب باشه.

با توجه به تاثیری که در سرکوب قدرت مقدس داشت، برای مخاطب­ها باید به نظر می­رسید که مهارت­های یو وون و هارگان با هم برابرند.

بازیکنان و رتبه­داران بسیاری از الیمپوس در میان تماشاگران حضور داشتند و تعدادی از آنها رتبه دارانی بودند که ممکن بود یو وون روزی با آنها مبارزه کند.

با توجه به اینکه تعداد زیادی برای تماشای مسابقات بزرگ هنرهای رزمی جمع شده بودند، نقش بازی کردن هم برای فریب دادن رتبه داران کافی نبود.

با این حال به خاطر ضربه آخری یکم نگرانم…

این حمله­ای بود که یو وون اقدام به آن کرده بود چون فکر می­کرد که دیگر نباید با شمشیر شکسته مبارزه را کش دهد.

یو وون سرش را به سمت صفحه نمایش بالای میدان بلند کرد.

یو وون می­توانست ببیند که او را در حالی که در مرکز میدان ایستاده است، روی صفحه نشان می­دهند. و در آن صفحه نمایش، متنی ظاهر شد.

[برنده]

سپس یو وون به بازیکنانی که روی زمین از حال رفته بودند نگاه کرد.

[کیم یو وون]

از آنجایی که او با استفاده از حداقل مقدار ممکن مانا مبارزه کرده بود، خیس عرق شده بود.

هون به جای مبارزه با یو وون تسلیم شدن را انتخاب کرد. او گفت که به این دلیل بوده که قبلاً با هم روبه رو شده بودند اما یو وون حدس زد که بیشتر به این مربوط می­شود که چقدر از اقدامات جین چون و بازیکنان تیم انجمن رزمی شرمنده است.

«-برنده 834امین دوره مسابقات بزرگ هنرهای رزمی، بازیکن کیم یو وونه.»

شخصیت اصلی مسابقه، ماموران طبقه دهم بودند.

آنها درحال رقصیدن در آسمان ظاهر شدند.

مامور یک عروسک چوبی بود که کت و شلواری پوشیده که واقعاً مناسب قلمرو رزمی نبود. و در بالای سر مامور یک جعبه چوبی کوچک بود.

مامور به سمت یو وون رفت و از او سوالی پرسید.

«برنده بودن چه حسی داره؟»

یو وون جواب داد: «سرگرم کننده بود.»

«همش همین بود؟»

«آره.»

پاسخی کوتاه و شیرین.

مامور چندین بار تجربه نمایش گردان بودن در مسابقات هنرهای رزمی را داشت اما حتی او هم برای ادامه دادن با چنین پاسخ ضعیفی مشکل داشت.

«آه، آره. ممنون به خاطر جوابت. خب پس، باید جایزه رو به شما تقدیم کنیم.»

این لحظه­ای بود که مدتها منتظرش بود.

یو وون سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد. انگار که داشت به مامور اشاره می­کرد تا سریعاً جایزه­اش را به او بدهد و گم شود.

کلیک-

جعبه چوبی کوچک باز شد و علیرغم اینکه یو وون فاصله زیادی با جعبه داشت، بوی تلخ و قوی­ای در بینی او پیچید.

این عطری آشنا برای او بود.

قرص دارویی بزرگ قرمز

داخل جعبه چوبی یک توپ درمانی کوچک و قرمز بود.

به عنوان یکی از آیتم ها که نماد قلمرو رزمی بود، گفته می­شد که این اکسیر هزینه­ای نجومی دارد و تولید آن زمان زیادی می­برد. این گنجینه­ای بهشتی بود که چه بازیکن و چه رتبه‌دار آرزویش را داشتند.

«بله. همونطور که می­دونید جایزه توپ دارویی بزرگ قرمزه. معبد شائولین، سازنده­ی توپ درمانی گفتن که به ویژه این یکی خیلی خوب از آب دراومده…»

«ممنونم. مطمئنم میشم که از اون به خوبی استفاده کنم.»

کلیک-

یو وون در جعبه چوبی رابست و آن را در فهرست اموال خود قرار داد. بعد از این تبادل کوتاه، یو وون رویش را برگرداند. او دیگر قصد گوش دادن به وراجی­های مامور را نداشت.

هضمش مدتی طول می­کشه.

[توپ درمانی قرمز بزرگ] کمی بزرگتر از آن چیزی بود که او به یاد می­آورد و جذب تمام قدرت مقدس موجود در آن حداقل چند روز طول می­کشید.

ولی در مورد اونا…

چشمان یو وون به سمت بخشی از حضار چرخید.

احتمالاً می­تونم به حال خودشون رهاشون کنم.

چون موجین در راه بود تا مسائل را با انجمن رزمی حل و فصل کند.

نام گونگ جین وون در ابتدا سعی به کمک به فرقه اهریمن بهشتی کرده بود و فرقه هم کمک او را پذیرفته بود.

از آنجایی که این دو بالاترین رتبه را در قلمرو رزمی داشتند، یو وون نیازی به نگرانی نداشت. موجین به تنهایی به اندازه کافی قوی بود که بتواند تمام رتبه داران انجمن رزمی را از بین ببرد.

اگه فرقه اهریمن بهشتی به اونا ملحق بشه، قدرت انجمن اساساً دو برابر میشه.

انجمن رزمی تبدیل به انجمنی می­شد که کل جهان رزمی را کنترل می­کرد و همچنین دارای یک رتبه‌دار ارشد می­شد. با وجود فرقه اهریمن بهشتی در کنار آنها، آنها دیگر یک انجمن متوسط نخواهند بود. پس از آن آنها وسعت و منابع لازم را در اختیار داشتند تا خودشان را به قلمرو انجمن­های بزرگ سوق دهند.

این بد نیست.

یو وون تنها یک سنگ کوچک را پرتاب کرده بود اما امواجی که آن سنگ ایجاد کرده بود در آستانه ایجاد تغییرات بزرگی در دنیای طبقه دهم بود.

انجمن رزمی و فرقه اهریمن بهشتی دو گروهی بودند که در خط مقدم جنگ علیه خدایان خارجی جنگیده بودند، بنابراین بزرگتر و قدرتمندتر شدن آنها بسیار سودمند بود.

قدم زدن-

یو وون با عجله و تندتر راه رفت.

حالا نوبت به طبقه بیستم رسیده بود. این دنیایی بود که از نظر اندازه با قلمرو رزمی در داخل برج رقابت می­کرد و طبقه­ای بود که در آن آزمون­ها به طور قابل توجهی سخت­تر می­شدند.

یو وون چیزهایی زیادی داشت که باید برای هرکاری که می­خواست در آن دنیا انجام دهد، آماده می­کرد.

برای شروع…

یو وون به جعبه چوبی کوچکی که در دستش بود نگاه کرد.

بالاخره به هدفم توی آمار می­رسم.

پایان 87

[1] کپی یا تکثیر شده چیزی