ورود عضویت
leveling with gods-5
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

موج عظیم مانا با تکان دادن مشت بوار به سمت او می آمد.

یو وون لحظه ای به آن فکر کرد اما تصمیم گرفت از مانای خود استفاده نکند.

او تصمیم گرفت تا برای این تمرین به‌جز چشم‌های سوزان، میدان حسی و چکمه‌های هرمس از توانایی های دیگر خود در این مبارزه استفاده نکند. زیرا لحظه ای که او این قانون را زیر پا می‌گذاشت، این مبارزه از تمرین به یک دعوای کودکان تبدیل می شد.

با مشت بوار، از یک موج مانای ساده به یک موج عظیم تبدیل شد که آماده برخورد با او بود.

یو وون باید مسیری را برای شکستنش قبل از گرفتار شدن در آن پیدا می‌کرد.

[چشم های سوزان مسیر شما را می خوانند.]

با حواس تقویت شده‌اش، احساس می کرد زمان کندتر می گذرد.

البته اینکار با بار اضافی بر روی مغزش همراه بود، اما یو وون زمان بسیار بیشتری برای تصمیم‌گیری داشت و هر چیزی که می‌دید واضح‌تر بود.

جریان مانا به وضوح روی پوستش احساس می شد و او دقیقاً می توانست نقطه ای را ببیند که در آن موج مانا شکننده و قابل نفوذ است. یو وون در حالی که شمشیر خود را بالا می آورد، فکر کرد: اینجاست!

نقطه کوچک بود و با جریان موج حرکت می کرد. اما او هنوز مجبور بود این کار را انجام دهد تا بتواند از طریق آن موج را بشکند.

و بدین ترتیب یو وون به‌جای فرار کردن از موج سهمگین مانا، با هر چه که داشت آن را نابود کرد.

* * *

بوار دید که نوک شمشیر یو وون به سمت او می آید. در آن لحظه، او با تعجب گفت: «اون می‌خواد ضدحمله بزنه؟»

او چیزی از سمت یو وون حس نکرد. یو وون حتی از ذره‌ای مانا استفاده نمی کرد. او صرفا از قدرت فیزیکی برای مقابله با بوار استفاده می کرد.

اون حتی از یه غول هم دیو وونه‌تره!

این تنها فکری بود که در ذهن بوار وجود داشت. به او قبلاً ثابت شده بود که از نظر قدرتی از یو وون جلوتر است و بوار فقط برای این بیش از حد از قدرت استفاده می کرد، چرا که سعی داشت یو وون را از فرار کردن باز دارد. ولی حالا به جای طفره رفتن، یو وون برای درگیری مستقیم حرکت کرده بود.

حتی قبل از درگیری آنها مشخص بود که چه کسی برنده خواهد بود.

نویار با تعجب فریاد زد: «داداش!»

این موقعیتی بود که یو وون می‌توانست آسیب جدی ببیند و اگر این اتفاق می‌افتاد، در مقابل اورفا احساس شرمندگی می‌کردند.

«ببخشید، اما…» بوار در حالی که مشتش را تکان می داد، فکر کرد: دیگه خیلی دیره.

در آن لحظه…

از وسط موج مانا، یک خط باریک عبور کرد.

فوووش-

موج عظیم مانا که به نظر می رسید قرار است کل محیط اطراف را از بین ببرد، خط نازکی درست از وسط آن را سوراخ کرد به سرعت به بوار نزدیک شد.

“چی…؟” بوار از اتفاقی که در حال افتادن بود شوکه شد.

او متوجه شد که برایش خیلی دیر شده تا مشتش را عقب بکشد و خط برنده مستقیم به سمت صورتش می آمد. بوار باورش نمی‌شد که یو وون چگونه توانسته از آن موج عظیم مانا عبور کند.

درواقع خطی که بوار دید، بُرش شمشیر یو وون بود.

یو وون از مشت بوار کنار رفت و موج عظیم مانا را شکست و حالا نوک شمشیر او نزدیک گردن بوار بود.

“…”

“…”

“وا.…”

غول های اطراف با سکوت و یا ترس، واکنش آرامش نشان دادند.

این شامل نویار هم بود که می‌ترسید یو وون مجروح شود. در واقع، از آنجایی که خودش با یو وون مبارزه می‌کرد بیشتر از بقیه تحت فشار بود.

نویار با تعجب گفت: «الان چی شد…؟»

بوآر با وجود اجرای مجازات برج حمله کرده بود و یو وون هم در پاسخ شمشیر خود را با جدیت به حرکت درآورده بود. مطمئناً حمله‌ی یو وون می‌بایست ضعیف‌تر می‌بود و مثل این بود که برای مقابله با سنگ از تخم‌مرغ استفاده شود ولی نتیجه کاملا غیرمنطقی بود چرا که تخم‌مرغ سنگ را شکسته بود.

با بی حرکت ماندن بوار، یو وون شمشیری را که روی گلویش آورده بود را عقب کشید.

حالا مبارزه تمام شده بود.

“هوم…”

چشمان یو وون به رنگ اصلی خود بازگشتند. او احساس سردرد کرد و نگاه کمی متزلزل بود، اما نتایج تمرینش بد نبودند.

یو وون با خود گفت: “واقعا کار کرد.”

او بدون استفاده از هیچ مانایی در مقابل بوار، یک غول قدرتمند واقعی پیروز شده بود. این یک پیروزی ارزشمند مقابل بازیکنی از چندین طبقه بالاتر بود. او تایید کرد که کمی شانس در برد او نقش داشته ، اما شکست دادن بوار بدون استفاده از مانا یا مهارت های دیگر بسیار مهم بود.

بوار شکست خود را هر چند کمی دیر، ولی اعلام کرد: «من-من باختم.»

از آنجایی که او نتوانسته بود به شمشیری که به سمت گردنش نشانه رفته بود پاسخ دهد، این یک شکست کامل او بود.

یو وون گفت: «ولی حداقل از بقیه که خیلی بهتر بودی.»

به لطف این خواهر و برادر، او توانست از [چشم‌های سوزان] و [میدان حسی] استفاده کند تا زمانی که احساس کند کمی خسته شده و او کمی هم به استفاده از «چکمه‌های هرمس» عادت کرده بود، اما این اولین باری بود که در یک روز اینقدر از آن‌ها استفاده می‌کرد.

خواهر و برادر غول، حریفان عالی‌ای برای یو وون بودند تا حواس خود را در برابر آنها تقویت کند.

یو وون در حالی که دستش را دراز کرد، گفت: «امیدوارم بازم بتونیم از این کارا باهم انجام بدیم.»

تمرین تنهایی محدودیت‌های خودش را داشت، بنابراین داشتن کسی که به او در تمرین کمک کند خبر خوبی بود. در صورت امکان، او می خواست به کمک بوار و نویار تمریناتش را ادامه دهد.

بوار قبل از اینکه دست یو وون را بگیرد به شدت به آن نگاه کرد.

«با کمال میل.»

فشار دادن-

یو وون می‌توانست روحیه جنگندگی بوار را از دست دادن قوی او حس کند.

“مشتاقانه منتظرش هستم.”

* * *

ده روز از آن اتفاق گذشته بود و در این مدت، روال روزانه یو وون یکسان بود؛ مبارزه، مبارزه و مبارزه‌ی بیشتر.

“نویار!”

“باشه!”

نویار به هوا پرید و با شدت زیادی به پایین سقوط کرد.

بـــــــــام!

اندازه و وزن او شاخه‌ی آدام را بر اثر ضربه شدید تکان داد. نیرو بسیار بیشتر از آن چیزی بود که برای اندازه نویار ممکن باشد.

“یعنی از یه تکنیک افزایش نیرو استفاده کرد؟” یو وون تعجب کرد.

تمام بازیکنان برج، در طبقه‌ی دهم هنرهای رزمی را یاد می‌گرفتند، و تکنیکی که نویار به نمایش گذاشت، شبیه یک کاربرد عملی از هنرهای رزمی از قلمرو رزمی بود.

یو وون گفت: «پس شما بچه‌ها هنوز همه‌ی قدرتتون رو بهم نشون ندادین!»

شمشیر یو وون از جلوی بالا تنه‌ی نیویار گذشت.

کوانت در حالی که گرز خود را به پایین تاب می داد فریاد زد: “گیرت انداختم!”

کوبیدن-

ضربه‌ی گرز خطا رفت ولی کاملا جهت جاخالی دادن یو وون مشخص بود.

«ولکان! داریول!»

“دارمش!”

ولکان و داریول که انتظار فرار یو وون را داشتند، با هم حرکت کردند.

زمان بندی آنها کاملاً با حرکات یو وون مطابقت داشت. ولکان به سمتی رفت که یو وون به آن پرید، و داریول در حین تماشای یو وون منتظر ماند تا مثل قبل دوباره به آسمان بپرد.

و البته، بوار در حالی که این اتفاق می‌افتاد ثابت نمی‌ماند. او به سمتی پرید که یو وون به سمت آن پریده بود.

حتی با وجود اینکه یو وون قادر بود دوباره در هوا بپرد، غول های بسیار زیادی به سمت او رفتند.

ولکان در حالی که دستانش را به سمت یو وون دراز کرده بود فریاد زد: “تو مشتمی!”

ولکان که در بین این پنج نفر بزرگترین بود، سعی کرد یو وون را دور کمر بگیرد. با این حال…

ویـــــز-

یو وون از جای خود ناپدید شد.

“عه؟”

“یعنی چی-؟”

“اون کجا رفت؟”

این پنج نفر شروع به جستجوی اطراف کردند تا یو وون گم شده را پیدا کنند.

در این زمان بود که ولکان که هنوز پس از پریدن به دنبال یو وون هنوز در وسط هوا بود، توسط مچ پا گرفتا شد.

کشیده شدن-

بدن ولکان به سمت بخش بالاتری کشیده شد.

در یک لحظه، یو وون به زیر ولکان پریده بود و او را از مچ پا قفل کرده بود تا از او مثل یک گرز بزرگ استفاده کند.

“آههههه!”

بدن عظیم ولکان به یک سلاح کشنده تبدیل شده بود.

“جـــان!”

“بـــع!!”

ولکان بدون کنترل با بوار و داریول برخورد کرد.

نویار به سختی توانست از این حمله طفره رود.

یو وون سرانجام دوباره روی زمین فرود آمد.

نویار و کوانت که در پایین منتظرش بودند حرکت خود را شروع کردند. مانا شروع به پیچیده شدن دور مشت نویار کرد.

مشت او که با حجم دیوانه‌واری از مانا آغشته شده بود، به سرعت به سمت یو وون شروع به حرکت کرد و تمام محیط را به لرزه انداخت.

این همان تکنیکی بود که بوار قبلا از آن استفاده کرده بود. مانایی که موج را تشکیل می‌داد به‌طور متراکم قرار گرفته بود. این موج دیگر هیچ نقطه‌ای برای فرار و نابود شدن توسط یو وون نداشت.

پشت سرش، کوانت هم فوراً داشت به سمتش می آمد و گرزش را تاب می داد.

یو وون برگشت و به سمت کوانت شروع به دویدن کرد.

یو وون با نوک شمشیر خود، مسیر گرز کوانت را کمی تغییر داد.

برخورد کردن-

سپس به کمک همین تغییر مسیر گرز توسط شمشیر یو وون، او و کوانت باهم به سمت مشت نویار رفتند تا با موفقیت جلوی آن را بگیرند.

کوانت شوکه شد: «اون از قدرت من به نفع خودش استفاده کرد…؟»

او متوجه شد که در کنار یو وون ایستاده است، اما خیلی دیر متوجه شده بود.

“آههههه!”

یو وون با آرنج خود به مچ کوانت ضربه زد و او را از درد مچاله کرد. سپس شروع به یورش بردن به سمت نویار کرد.

نویار در بین این پنج نفر ماهرترین بود.

او مشت هایش را به سمت یو وون که برای سرش می آمد تاب داد.

یو وون در عرض چند ثانیه از مشت های بی‌شمار نویار جاخالی داد ولی در نهایت یقه پیراهنش توسط نویار گرفته شد.

“هاااااااع!” نویار فریاد زد و سعی کرد یو وون را محکم‌تر بگیرد تا او را به زمین بکوبد.

با این حال، به طرز عجیبی، او نتوانست یو وون را بلند کند. او سنگین بود.

یو وون که در مقابلش شبیه یک بچه به نظر می رسید، باید مثل یک پر سبک می‌بود، اما حتی ذره‌ای نمی توانست او را تکان دهد.

یو وون گفت: “من هم دارم از همون استفاده میکنم.” سپس لبه‌ي شمشیرش را به سمت گردن نویار گرفت. «تکنیک تقویت وزن!»

[تکنیک تقویت وزن] مهارت خاصی نبود. این یک تکنیک ساده از قلمرو رزمی بود که در آن وزن خود را با تغییر قدرت خود در یک جهت افزایش می دادید.او تصمیم گرفته بود بعد از دیدن نویار این کار را امتحان کند، اما معلوم شد که بیشتر از آن چیزی که او پیش بینی می کرد موثر بود.

“…” نویار که احساس ناراحتی کرد ولی آرام شد و مشتش را پایین انداخت.

مبارزه کاملا تمام شده بود.

بقیه هم احساس ناراحتی می کردند. آنها یا از سر ناامیدی آه می کشیدند یا از درد ناله می کردند، مثل کوانت.

نویار با ناباوری گفت: «حالا تو می‌توانی پنج نفر از ما رو شکست بدی، طوری که انگار برات هیچی نیست.» او فکر نمی کرد که آنها برنده شوند، اما همچنین فکر نمی کرد که مبارزه به این زودی به پایان برسد.

با این حال، واقعیت این بود که در عرض چند دقیقه همه آنها به زمین پرتاب شده بودند و او حتی با گرفته شدن شمشیری به روی گردنش کارش تمام شده بود.

«تو به نسبت ده روز پیش کاملا متفاوت شدی.»

این بدترین چیزی بود در ابتدا احساس می‌شد و آن دو تقریباً می‌توانستد آن را قبول کنند. مثل اینکه فقط یک تفاوت جزئی بین دو خواهر و برادر و یو وون وجود داشت و او می توانست دستش را به او برساند. اما با گذشت زمان، تفاوت این شکاف بیشتر شده بود.

سپس، یو وون به آنها پیشنهادی داد. “بیایید یک نفر دیگه رو هم به ترکیب اضافه کنیم.”

اولین داوطلب کوانت بود. با دانستن اینکه خودش به اندازه کافی خوب نیست، تصمیم گرفت با کمک به خواهر و برادرها با یو وون مبارزه کند. اما نتایج یکسان بود.

تنها تفاوت این بود که مبارزه چقدر طول می‌کشید. چرا که در نهایت، یو وون همیشه پیروز بود. البته این بار هم تفاوتی نداشت.

یکی از آنها بعد از مدتی گفت: «ولی به‌نظرم نمی‌رسه که اون به معنای واقعی کلمه قوی‌تر شده باشه.»

یو وون همیشه بدین گونه بود. همیشه طوری بود که به‌نظر می‌رسید تفاوت و فاصله‌ی زیادی با حریفش ندارد و دست همه به او می‌رسد. برای همین هم در ابتدا فکر می کردند که دو نفر در برابر او کافی است، اما نتایج مبارزه خلاف آن را نشان می‌داد. و برای سه و چهار نفر هم همینطور بود.

نویار پرسید: «تو داری به مرور با یه چیزی سازگار میشی؟»

“آره. یه مهارت وجود داره که باید به مرور به استفاده ازش عادت کنم.”یو وون آن را انکار نکرد.

پاسخ او فقط باعث شد که نویار بیشتر احساس ناراحتی کند. او به درستی می دانست که یو وون از هیچ مانایی استفاده نمی‌کند. او می‌دانست که او باید مهارت‌های دیگری نیز داشته باشد، اما یو وون عمدا از آنها استفاده نمی‌کرد.

نویار می‌خواست او را وادار کند از مهارت‌هایش به هر طریق که شده استفاده کند، اما او نتوانسته بود این کار را انجام دهد.

نویار فکر کرد: یعنی اگه جدی مبارزه می‌کرد چقدر قویتر می‌شد؟

این چیزی بود که او چندین بار به آن فکر کرده بود و به شدت می خواست او را مجبور به انجام آن کند، مهم نبود که به چه قیمتی.

نویار با این فکر که فقط اندکی از او رسیدن به جواب این سوال فاصله دارد پرسید: «بیایید قبل از ادامه یکمی استراحت کنیم. راستی نظرت چیه که یه نفر دیگر رو هم به خودمون اضافه کنیم؟»

اما پاسخی که او دریافت کرد غیرمنتظره بود.

یو وون در حالی که به اندازه کافی عرق کرده بود گفت: «بیاید همینجا تمومش کنیم.»

“چی؟ چرا؟”

«تقریباً زمان آزمونم رسیده.»

«آه…»

برای نویار جواب قابل قبولی بود. یو وون بازیکنی بود که به تازگی وارد طبقه بیستم شده بود. فقط مهارت های او باعث شد که این واقعیت را فراموش کند.

یو وون در حالی که به کوانت نگاه می کرد، گفت: «بچه ها شما هم استراحت کنید. یه مبارزه‌ی خیلی بزرگ در راهه.»