ورود عضویت
leveling with gods-5
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

شوا –

امواج کوچکی به صخره برخورد می‌کردند و در قطرات بی‌شمار آب در هوا پراکنده می‌شدند. یو وون بالای صخره در لبه جزیره نشسته بود و به پایین نگاه می‌کرد.

«تقریبا زمانش رسیده.»

یو وون پس از بررسی زمان از جایش بلند شد. این محل شروع رسمی آزمون نبود، اما اهمیتی نداشت زیرا یو وون هنوز از نظر فنی در محدوده محل آزمون قرار داشت. او نمی‌توانست به توضیح آزمون گوش دهد، اما از آنجایی که محتویات آزمون طبقه بیستم را به خاطر می‌آورد مشکلی نداشت.

[آغاز آزمون طبقه بیستم.]

[در جزیره کوچک تریتون، هیولاهای دریایی مختلفی زندگی می‌کنند.]

[در 12 ساعت آینده، هیولاها را بکشید و «قلب دریا» را بدست آورید.]

[بسته به تعداد «قلب‌های دریا» که جمع‌آوری می‌کنید، امتیاز مشارکت بیشتری به شما تعلق می‌گیرد.]

فرض اصلی آزمون طبقه بیستم مشابه آزمون طبقه یازدهم بود، فقط این که به جای پرچم، باید «قلب دریا» را دریافت می‌کردید. تفاوت عمده این بود که محل این آزمون در جزیره بود، قدرت هیولاها بیشتر بود و بازیکن‌ها به‌صورت فردی ارزیابی می‌شدند.

اما با آن تفاوت‌های کوچک، ماهیت آزمون چیزی کاملاً متفاوتی بود. طبقه بیستم یکی از چهارراه‌های اصلی بازیکنان بود.

یو وون فکر کرد: این جاییه که آزمون‌ها شروع به تیم محور شدن می‌کنن.

هیولاهای جزیره برای بازیکنان طبقه بیستم آنقدر قوی بودند که نمی‌توانستند به تنهایی آنها را بکشند. هر فرد حداقل به یک گروه چهار یا پنج نفره نیاز داشت تا یکی از آنها را شکست دهد. به بیان دیگر، بازیکن‌ها مجبور بودند که خواه یا ناخواه باهمدیگر متحد شوند.

علاوه بر این، برخلاف آزمون طبقه یازدهم، محدودیتی برای قبولی تعداد نفرات وجود نداشت. در آزمون طبقه بیستم، هیچ دلیلی وجود نداشت که مردم به گروه‌های مخالف تقسیم شوند.

و به این ترتیب بازیکنان با درک این موضوع که عضویت در یک گروه راحت‌تر است، شروع به تشکیل تیم‌های مناسب می‌کردند. به همین دلیل طبقه بیستم به عنوان چهارراه برای بازیکنان شناخته می‌شد.

تشکیل دادن تیم، همچنین دلیلی بود که بازیکنان برای شروع آزمون در یک مکان جمع می‌شدند. با این حال…

یو وون گفت: «من براشون احساس بدی دارم.» او قصدی برای شرکت مسالمت‌آمیز در آزمون نداشت.

به آرامی بدنش را به سمت پایین خم کرد.

بـــــــام-

امواج متلاطم به صخره برخورد می‌کردند.

یو وون در حالی که بدنش در آب فرو می‌رفت و به آرامی چشمانش را بست.

چون همه به جز من قراره شکست بخورن.

* * *

«هی تو! برگرد عقب! باید گروه بعدی رو بفرستیم!»

«فقط یکم دیگه دووم بیارید!»

«نه، ما آماده ایم! شما بچه ها برگردید!»

شکار در سراسر جزیره آغاز شده بود. بازیکنان در تیم‌های هشت تا پانزده نفره گروه تشکیل داده بودند. تسئوس آنها را در حال شکار مارهای دریایی از طریق صفحه نمایش کیت بازیکن خود تماشا می‌کرد.

تسئوس پرسید: «کیم یو وون چطور؟ هنوز اون رو پیدا نکردین؟»

«ما هنوز داریم دنبالش می‌گردیم.»

«پس یعنی نه .»

«… متاسفم قربان.»

«اگر برای پشیمونی وقت داری، یعنی باید با دقت بیشتری جستجو کنی. افراد بیشتری رو برای جست و جو اعرام کن.»

«بله قربان.» دستیاران تسئوس در آزمون، طبق دستور حرکت کردند.

حتی اولیمپوس قدرتمند این اختیار را نداشت که به رتبه‌داران خود اجازه ورود و خروج از محل آزمون را بدهد. خوشبختانه برای تسئوس، در میان رتبه‌دارهایی که او مدیریت می‌کرد، تعداد کمی از افراد با مهارت‌های جستجو وجود داشتند.

اما چیزی او را آزار می‌داد. تسئوس با تعجب گفت: «اونا چطوری نمی‌تونن یه آدم رو داخل جزیره‌ای به این کوچیکی پیدا کنن؟»

ساعت‌ها از شروع آزمون گذشته بود، اما هنوز یو وون را پیدا نکرده بودند. تسئوس در طول آزمون هیچ کاری نمی‌توانست انجام دهد، اما همچنان او را آزار می‌داد که نقشه هایش در حال فروپاشی بودند.

«یعنی از زیر گوشمون فرار کرده؟» تسئوس نمی‌توانست این احتمال را رد کند.

یو وون باید می‌دانست که او دشمن الیمپوس است. چیز عجیبی نبود اگر او تصمیم می‌گرفت پس از تهدید انجمن گرگ‌ سرخ، قبل از شروع مسابقه این کار را انجام دهد. «اما اون واقعا از آن دسته‌ایه که این کار رو انجام میدن؟»

تسئوس اطلاعات زیادی در مورد یو وون نداشت، اما چند چیز وجود داشت که او را نسبت به اینکه ممکن است یو وون فرار کرده باشد مردد می‌کرد.

اون داره با غول‌ها همکاری می‌کنه.

او از انجمن گرگ سرخ شنیده بود که یو وون و غول‌ها باهم ملاقات کردند، که همین هم به او اجازه داد تا یک تله آماده کند، زیرا از قبل می‌دانست که یو وون قصد دارد در این آزمون شرکت کند.

اما تسئوس بسیار گیج بود. هیچ چیز این ماجرا بهم نمی‌خورد، حتی اگر او به چند بچه غول کمک کرده باشد، باز هم دلیلی برای همکاری‌اش با غول‌ها وجود ندارد.

چرا؟ نه، بهتره بگم چطور؟

غول‌ها به لطف کارهایی که انسان‌ها در دوران نبرد غول‌ها انجام داده بودند، نفرت عمیقی از انسان‌ها داشتند. به دلیل جنگ، بیش از نیمی از غول‌ها کشته شده بودند و این باعث می‌شد که پس از این  همه مدت همچنان با انسان‌ها دشمنی کنند. اما غول‌ها که نگران وقوع نبرد غول‌های دوم بودند، معمولاً این نفرت را پیش خود نگه می‌داشتند.

بنابراین واقعا عجیب بود که یو وون توانسته بود به نیروهای غول‌ها بپیوندد، زیرا رابطه بین انسان‌ها و غول‌ها باید پس از نبرد غول‌ها غیرقابل ترمیم می‌بود.

وایسا، یعنی ممکنه که…؟

فکری به ذهنش خطور کرد.

پدر تسئوس، پوسایدن، به او گفته بود: «غول‌ها سنگ دریا رو پنهان کردن. زئوس هم برای همین گفت که تا قبل از نبرد غول‌های بعدی، از درگیر شدن با غول‌ها خودداری کنید. اما این به اون معنا نیست که ما باید دست روی دست بذاریم و کاری انجام ندیم.»

پوسایدن علاقه زیادی به سنگ دریا داشت. تا جایی که او حاضر شد بر خلاف دستورات زئوس، پادشاه المپ عمل کند.

«در حالی که به عنوان سرپرست آزمون عمل می‌کنی، سنگ رو پیدا کن. اگه موفق به انجام این کار بشی، من تو رو به عنوان پسرم قبول می‌کنم.»

تسئوس از آنجایی که پسر نامشروع پوسایدن بود، این پیشنهادی بود که نمی‌توانست در برابر آن مقاومت کند. پوسایدن یکی از «سه بزرگ» المپ بود و به رسمیت شناختن او به عنوان پسرش به این معنی بود که او جانشین رسمی خدای دریا می‌شد.

هیچ راهی وجود نداشت که پدرش اطلاعات نادرستی به او داده باشد. «من مطمئنم که غول‌ها سنگ دریا رو دارن.»

به همین دلیل بود که تسئوس بیشتر به فکر زنده گرفتن غول‌ها بود تا یو وون. او تا زمانی که می‌توانست «سنگ دریا» را پیدا کند، به یو وون اهمیتی نمی‌داد. یا حداقل این همان چیزی بود که او در ابتدا فکر می‌کرد…

فکری در سر تسئوس خطور کرد. یعنی ممکنه که از کیم یو وون با غول‌ها رابطه‌ی خونی داشته باشه؟

یک انسان توانسته بود در کنار غول‌ها‌ حرکت کند و غول‌ها شروع به بیرون آمدن از جنگل کرده بودند. تصویری که برای اولین بار در ذهنش داشت پاک شده و یک تصویر جدید به جای آن در ذهنش ظاهر شده بود، اما هنوز نتوانست تصویر کامل وضعیت را ببیند.

در آن زمان بود که…

زمین زیر پایش شروع به لرزیدن کرد، انگار زلزله ای در حال وقوع بود. در آن لحظه، تسئوس چیزهای بی‌شماری را به یاد آورد.

تسئوس در حالی که پوزخند می‌زد گفت: «…پس ماجرا از این قرار بود!»

این پاسخ معمایی بود که چرا پس از این همه جستجو نتوانستند سنگ را پیدا کنند. او فکر می‌کرد که کجا می‌تواند باشد و آیا غول‌ها واقعاً سنگ را در اختیار دارند یا خیر. و اگر غول‌ها این سنگ را داشتند، چرا در دوران نبرد غول‌ها از آن استفاده نکردند؟ پاسخ همه آن‌ها در اینجا نهفته بود.

تسئوس کیت بازیکن خود را بیرون آورد و تماس گرفت.

به عنوان یک عادت قدیمی، در حالی که منتظر بود تا تماس برقرار شود، مؤدبانه دست هایش را روی هم گذاشت. پس از لحظاتی، تسئوس در جهت کیت بازیکن تعظیم کرد. سپس گفت: «درود. می‌دونم مدتی از آخرین تماسم می‌گذره اما…»

یک صفحه نمایش ظاهر شد. صدای تسئوس می‌لرزید چون چهره‌ای در مقابلش بود که مدت‌ها بود ندیده بودش. تسئوس در حالی که سرش را بالا می‌گرفت، گفت: «فکر می‌کنم بالاخره سنگ رو پیدا کردم.»

* * *

آزمون طبقه بیستم به آرامی پیش می‌رفت. مانند آزمون‌های قبلی، بازیکنان با پشتکار هیولاهای دریایی را شکار و «قلب دریا» را جمع آوری می‌کردند. تقریباً نیمی از بازیکنان موفق شده بودند «قلب دریا» را برای خود به دست آورند.

یک مار دریایی دیگر افتاد. یکی از هم تیمی‌ها که جسد مار دریایی را زیر و رو می‌کرد فریاد زد: «پیداش کردم!» او یک کریستال آبی شفاف را در هوا بلند کرد. این یک «قلب دریا» بود که برای قبولی در آزمون لازم بود.

«اینم یکی دیگه برای قبولی.»

«این خیلی آسونه.»

«تا الان چندتا شده؟»

«15تا.»

«اپس هر چی می‌خواستیم رو داریم. حالا چکار کنیم؟»

تیم آنها 15 نفر داشت و آنها موفق شده بودند برای هر نفر یک «قلب دریا» بگیرند.

آکایل، رهبر تیم، زمان باقی مانده را بررسی کرد. [06: 18: 21]

هنوز بیش از نیمی از زمان باقی مانده بود. با این سرعت، حتی ممکن بود که بتوانند برای هر فرد یک قلب اضافی نیز دریافت کنند. آکیل با خود فکر کرد: بد نیست.

آنها هم تیمی‌هایی بودند که او از طبقه 10 با آنها کار می‌کرد. همکاری آنها خوب بود و هر فرد مهارت‌های خوبی داشت. اما این واقعاً غافلگیر کننده نبود زیرا همه آنها بازیکنانی بودند که توسط اولیمپوس حمایت می‌شدند.

الان دیگه قبولیمون داخل آزمون تایید شده‌ست، پس…

آکایل به اطراف نگاه کرد. از ابتدای آزمون، او یک «چشم» شناور را در بالای جزیره قرار داده بود و با مهارت جستجوی خود به دنبال یک مجرم به اسم «کیم یو وون» بود.

او با تعجب گفت: «اون کجا رفته؟»

اولیمپوس دستور مستقیم داده بود که یو وون را پیدا کرده و بیرون بیاورند. البته این یک کار غیرممکن بود. آنها شاید بازیکنانی باشند که در طبقه بیستم نسبتاً شناخته شده بودند، اما این مضحک بود که از آنها بخواهیم فقط با یک تیم 15 نفره یو وون را شکست دهند.

اگر تا آخر آزمون ظاهر نشه برای هممون بهتره.

هر چند که بعد از آن مورد سرزنش قرار می‌گرفتند، اما تا زمانی که تلاش می‌کردند تا یو وون را پیدا کنند، برایشان بهتر بود که یو وون ظاهر نشود.

پس از شکست دادن یک مار دریایی، هم تیمی‌ها با احساس بی حوصلگی شروع به صبحت کردند. آکایل در حالی که آنها را تماشا می‌کرد از جای خود بلند شد.

از تیمش پرسید: «همه به اندازه کافی استراحت کردید؟»

«آره!»

«ما هممون آماده‌ایم!»

«راه بیفتیم؟»

از آنجایی که هیچ کسی مجروح نشده و اساساً قبولی آنها تأیید شده بود، همه آنها به شدت انگیزه داشتند. آکیل سرش را تکان داد و هم تیمی هایش شروع به بلند شدن کردند.

«ما الان باید به دو گروه تقسیم بشیم و…»

آن زمان بود که…-

موج بزرگی از آب ناگهان از زیر صخره‌ها فوران کرد.

تیم به سرعت واکنش نشان داد.

«یه چیزی داره میاد!»

«آماده بشید!»

«اون چیه؟»

«یه مار دریاییه؟»

«نه، برای اون خیلی کوچکه!»

«چیزی» که با آب دریا به بیرون پرتاب می‌شد، کوچکتر از آن بود که هیولا در نظر گرفته شود. حتی کوچکترین هیولاها حداقل سه تا چهار متر اندازه و مارهای دریایی ده‌ها متر طول داشتند. به نظر می‌رسید در بهترین حالت ممکن است یک انسان باشد.

«صبر کن… این یه آدمه!»

سپس فرد به سلامت روی زمین فرود آمد.

مرد موهای مشکی خیسی داشت که شبیه جلبک دریایی شده بودند و لباس قرمزی به تن داشت.

آکایل با تعجب گفت: «این پسر دیگه کیه؟»

تشخیص این مرد سخت بود زیرا او شبیه موش آب کشیده به نظر می‌رسید که موهای خیسش تا حدی صورتش را پوشانده بود. او مانند یک بازیکن به نظر می‌رسید و نه یک هیولا. پس چرا از دریا آمده بود…؟

عجیب بود آب زیر جزیره منطقه خطرناکی بود که در آن هیولاهایی مانند مارهای دریایی زندگی می‌کردند. هیولایی که یک تیم 15 نفره برای نابودی‌اش نیاز بود. و از آنجایی که زیر آب بود، شکار آن توسط بازیکنان در آنجا بسیار سختت‌تر بود.

بنابراین طبیعتاً ذهن آکایل به سمت یک فرد خاص رفت. «ممکنه که…؟» نگاه آکیل سنگین شد.

صورت پنهان شده توسط موهای خیس کم‌کم خود را نشان دادند. مرد به دلیل خیس بودن موهایش کمی متفاوت به نظر می‌رسید، اما صورتش یکی بود.

آکیل در کمال ناباوری گفت: «کیم یو وون؟»

«این واقعا یو وونه؟»

«چرا از دریا بیرون اومد…؟»

هم تیمی‌های آکایل همه از حضور ناگهانی یو وون متحیر شدند.

یو وون گفت: «شما بچه‌های سمت المیپوس هستین؟»

لرز بر ستون فقراتش افتاد. یو وون چگونه از وابستگی آنها مطلع شد؟ حق با یو وون بود، اما نه آکیل و نه هم تیمی هایش نتوانستند پاسخ مثبت دهند. در عوض، همه ساکت ماندند، نگران بودند که لحظه ای که بله گفتند، ممکن است همه سرشان را از دست بدهند.

بازیکنان الیمپوس همه سر جایشان سفت شده بودند.

یو وون برگشت و پشت به بازیکنان گفت: «من نمی‌خوام با شماها مبارزه کنم، بنابراین نیاز نیست اینقدر بترسید.»

«…؟» آکایل گیج شده بود. او در این فکر بود که آیا یو وون واقعا می‌خواهد آنها را رها کند؟ او شنیده بود که یو وون و اولیمپوس رابطه خوبی ندارند. اما با توجه به اینکه یو وون چگونه با آنها روبرو شده بود، واقعاً هیچ قصدی برای مبارزه با آنها نداشت.

او از اینکه یو وون می‌خواهد آنها را رها کند کمی خیالش راحت شد، اما این خبر خوبی برای آکایل نبود.

«اگه از اینجا فرار کنیم…» آکیل گزینه‌های خود را سنجید، «احتمالاً به‌دست تسئوس مجازات میشیم.»

همچنین این احتمال وجود داشت که آنها حمایت‌ها اولیمپوس را هم از دست بدهند.

یو وون افکارش را قطع کرد و گفت: «چون چه بخواید یا نه، تا یکم دیگه مجبورید که باهام مبارزه کنید.»

آکایل فریاد زد: «چی؟»

یکی از هم تیمی های آکایل قبل از اینکه با لرزش زمین حرف او را قطع کند سعی کرد بپرسد: «منظورت از این حرف چیه؟»

آکیل احساس کرد که چیزی اشتباه است. در آن زمان بود که…

چیزی از درون دریا در نزدیکی جزیره منفجر شد. این موجودی بود که با آن آشنا بود.

آکیل به دقت گفت: «یه مار دریایی؟»

این هیولایی بود که در دریا با طول بدن بیش از ده متر زندگی می‌کرد و رایج ترین هیولایی بود که در طبقه بیستم می‌توان با آن روبرو شد. اما بعد…

آکیل آهسته صحبت کرد: «چرا تعدادشون…» صدایش با دیدن آنچه در مقابل چشمانش آشکار می‌شد لرزید. «… اینقدر زیاده؟»