ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

یه‌جیا در گذشته دو بار با عروسک‌گردان ملاقات کرده بود.

 اولین باری که باهم ملاقات کرده بودن، هنوز نام ایس به یه‌جیا داده نشده بود. در اون زمان، اون و هم‌تیمی‌هاش وارد مرحله‌ای شده بودن که توسط عروسک‌گردان ایجاد شده بود و از پونزده بازیکن، شش بازیکن مُرده و هشت نفر به عروسک تبدیل شده بودن. فقط یه‌جیا موفق شده بود فرار کنه.

 بار دوم که اون‌ها ملاقات کردن، یه‌جیا در رتبه‌ی ۲۳م جدول امتیازات قرار گرفته بود و وارد یک مرحله‌ای که دو تا غول داشت شده بود.

 برای فرار از تله‌ی مرگ که توسط غول مرحله تعیین شده بود، یه‌جیا از سرگرمی عجیب عروسک‌گردان که جمع آوری عروسک بود استفاده کرده بود. در مواجهه با این فرصت که یه بار دیگه بتونه بازیکنی که دفعه‌ی قبل تونسته بود فرار کنه رو به بخشی از مجموعه‌ی عروسکی خودش تبدیل کنه، عروسک‌گردان طعمه رو گرفت اما در نهایت…..یه‌جیا اتاق مجموعه‌ی اون رو وارونه و ویران کرد و چندین عروسک خیمه شب بازی مورد علاقه‌ی اون رو در این روند نابود کرد، و خوده یه‌جیا موفق شد فرار کنه.

 و به این ترتیب، دشمنی بین اون‌ها شکل گرفت.

 از اون زمان به بعد، یه‌جیا معمولا می‌دید که اسمش در تابلوی رهبری نفرت ظاهر شده و عروسک‌گردان همیشه بالاترین پاداش رو برای اون ارائه می‌ده.

 یه‌جیا با نگاه کردن به عروسک‌های وحشتناک روبروش، ابرویی بالا انداخت و گفت:《انگار تعداد مجموعه‌ی تو نسبت به دفعه‌ی قبل به میزان قابل توجهی بیشتر شده.》

صدای عروسک‌گردان که با لطافت و وسواس عجیبی همراه بود گفت:《هی‌هی‌هی…دوستش داری؟ تو هم به زودی یکی از اون‌ها خواهی شد.》

 یه‌جیا به آرومی خندید و به دستی که در آسمون تاریک بالای سرش شناور بود نگاه کرد و گفت:《برای چی؟ مگه هنوز دَرسِت رو یاد نگرفتی؟》

 اگرچه لحنش آروم بود، اما چشمانش تیزبین و هوشیار بودن.

 حتی در بازی هم عروسک‌گردان شخصیت چندان آسونی برای کنار اومدن باهاش نبود. ناگفته نَمونه که طرف مقابل هم خودش رو آماده کرده بود.

البته، لحظه‌ای که صحبتش تموم شد، اون عروسک‌هایی که تحت کنترل نخ‌های نامرئی بودن، شروع به اومدن به سمت مرد جوانی که در وسط تاریکی ایستاده بود کردن.

به محض اینکه داسی بی صدا از میان اشباح درنده عبور کرد، نوری درخشان در تاریکی درخشید. سریع و شتابان بود.

 در همون لحظه، صدای پاره شدن نخ‌ها به گوش رسید. تمام عروسک‌هایی که نخ‌هاشون رو از دست داده بودن، فوراً با سستی روی زمین افتادن، انگار استخون‌هاشون رو ازشون جدا کرده بودن.

 برای یک لحظه، یه‌جیا نتونست این موضوع رو درک کنه.

 یک دقیقه صبر کن…..فقط همین؟

امکان نداره!

 قبل از اینکه بفهمه چه اتفاقی داره می‌افته، نخ‌های عروسک‌ها روی زمین به هم برخورد کردن و به سرعت وارد بدن اون عروسک‌ها شدن.

 صدای سوراخ شدن پوست و گوشت به گوش رسید. انگار چیزی در حال دوخته شدن بود.

اون اندام‌های پیچ خورده و ناهنجار بی‌شمار، همگی در یک جهت حرکت ‌کردن، انگار توسط نیرویی نامرئی کشیده می‌شدن. بدن های رنگ پریده و عجیب بی‌شماری به آرومی به همدیگه دوخته شدن و هیولایی وحشتناک بزرگی رو بوجود آوردن.

 یه‌جیا مجبور شد سرش رو بالا بیاره تا به زور بتونه کامل هیولا رو ببینه.

صدای عروسک‌گردان از دور به گوش رسید. غرورش در صداش مشهود بود:《هی‌هی‌هی…این آخرین شاهکار منه. فوق‌العاده نیست؟》

 یه‌جیا:《………..》

یه‌جیا به سختی اون هیولای عظیم رو گرفت، نفس عمیقی کشید و به آرومی پرسید:《ت..ترکیب؟》

عروسک‌گردان:《…..》

 ناگهان صدای عروسک‌گردان به حالت خشمگینی تبدیل شد. سپس در حالی که به نظر می‌رسید خیلی عصبانی شده باشه گفت:《بذار ببینم بعد از دیدن این هم میتونی اینقدر مغردر باشی؟!》

سپس انگشتان نازک بالای سر یه‌جیا ناگهان شروع به حرکت کردن.

 بلافاصله پس از اون، هیولای بزرگ و عجیب حرکت کرد. با هر قدمی که برمی‌داشتن، زمین به شدت می‌لرزید و باعث می‌شد قفسه‌های اطرافشون یکی پس از دیگری به هم برخورد کنن و کل اون مکان به همراهش تکون بخوره.

 یه‌جیا دستش رو به دور داسش محکم کرد و با احتیاط چند قدمی عقب رفت تا فاصله‌ی بین خودش و اون هیولا رو بیشتر کنه.

از مسخره کردن که بگذریم، این هیولا واقعا خیلی قوی‌تر از همه‌ی اون عروسک‌های قبلی بود. بدتر از اون این بود که این یکی هیچ نخ عروسکی آشکاری نداشت که یه‌جیا بتونه اون‌ها رو ببینه، چراکه همه‌ی اون‌ها عمیقاً در درون اون هیولای ترسناک پنهان شده بودن. این موضوع پیدا کردن نقطه ضعف عروسک رو برای یه‌جیا دشوارتر می‌کرد.

 یه‌جیا چند چیز رو امتحان کرد.

 اما زود متوجه شد که تمام اعضایی که بریده بود همیشه دوباره به جای دیگه‌ای از اون هیولا می‌چسبیدن. یه‌جیا کاملا قادر به وارد کردن هیچگونه آسیبی به اون هیولا نبود.

 – در این صورت، برای دستگیری راهزن، اول باید سرکرده رو دستگیر کرد.

 افکار یه‌جیا خیلی سریع حرکت کردن. سپس در حالی که چابک و سبک بود، بلافاصله روی قفسه‌ای که در کنارش بود قدم گذاشت. اون به سرعت از دست غول‌پیکر و رنگ‌پریده‌ی هیولا که به سمت اون پرتاب شده بود طفره رفت و به هوا پرید!

داسی که در دستش بود قوس زیبایی کشید، اما اون قوس خیلی زود در تاریکی بالای سرش فرو رفت.

یه‌جیا نمی‌تونست احساس کنه که داسش با چیزی تماس پیدا می‌کند یا نه.

 با این حال دست عروسک‌گردان درست در روبروی اون بود.

 یه‌جیا تعجب کرد.

 –چه اتفاقی داره می‌افته؟

 .

 گام‌های جی‌شوان ناخودآگاه متوقف شد.

 جلوتر، مرد جوانی در نقطه‌ی اتصال بین روشنایی و تاریکی ایستاده بود، هیکلش بلند و صاف بود. چشم‌های کهربایی‌اش امواج قرمزی رو در فاصله‌ای نزدیک از روبروش منعکس می‌کرد.

سپس دستی به سمت جی‌شوان دراز کرد.  انگشتانش به شدت رنگ پریده و باریک بودن که با نور درخشان پشت سرش تقریباً به حالت تاری تبدیل می‌شدن، انگار همچون برفی در درون اون ذوب می‌شد.

 《آشوان….》

 صدای اون مرد جوان آروم و غمگین بود. حس عجیبی از آسیب‌پذیری رو به همراه داشت.

 جی‌شوان چشمانش رو کمی باریک کرد، اون چشم‌های قرمز پر از احساسات کشف نشدنی بودن.

 در اون لحظه، چندین نخ عروسکی که به سختی فولاد بودن از پشت سرش حمله کردن. با اون زاویه، اجتناب از اون‌ها غیرممکن بود!

 دریای خونی بی‌صدا به راه افتاد و تارهای عروسکی رو در خودش فرو برد.

 تقریباً در همون زمان، داس بزرگی در دست اون جوان ظاهر شد و نور سرد و خطرناکی در اعماق چشمان کهرباییش تابید. به طرزی بسیار خشنی، قطع می‌کرد. به همراهش هم صدای بریدن تیغه‌ای در هوا، اون ضربه‌ها رو همراهی می‌کرد.

 جی‌شوان به سرعت عقب نشینی کرد و از این حمله طفره رفت. رنگ عجیبی در عمق چشمانش می‌درخشید.

اون از همون اول می‌دونست که این شخص مطمئنا یه‌جیا نیست.

 با توجه به رفتار فعلی یه‌جیا نسبت به جی‌شوان، جدا از اجازه‌ی آشوان خطاب کردنِ جی‌شوان، عدم اقدام فوری اون برای از بین بردن جی‌شوان خیلی بعید بود.

 ولی……

 جی‌شوان یه بار دیگه از حمله‌ی طرف مقابل اجتناب کرد. با رد شدن از کنار تیغه و ایستادن در کنار مرد جوان، سرش رو پایین انداخت و به آرومی عطر طرف مقابل رو استشمام کرد.

بویی سرد با حاله‌ای از خون می‌داد.

 اگرچه بوی بسیار ضعیفی بود، ولی واقعا متعلق به طرف مقابل بود.

سپی چشمانش رو کمی باریک کرد و به یه‌جیایی که همچنان بهش حمله می‌کرد، نگاه کرد.

 چشمان مرد جوان سرد و خشن بود و جوری حرکت می‌کرد که اتگار هزاران جنگ رو پشت سر گذاشته، بسیار ماهر و زبردست بود. تمام وجودش همچون تیغه‌ای بدون غلاف بود که ازش نور سرد خطرناکی می‌تابید.

اما به‌طور غیرمنتظره‌ای، اون مرد جوان ناگهان دست از حمله کردن برداشت و ناگهان به هوا پرید و پیش از اینکه دوباره روی زمین فرود بیاد، تاریکی بالای سرش رو در هم شکافت.

 جی‌شوان کمی تعجب کرد.

چه اتفاقی افتاد؟

در اون سمت ماجرا.

 یه‌جیا ابروهاش رو در هم تابید.

 حملات هیولا بیشتر و شدیدتر می‌شد، اما نمی‌تونست آسیب واقعی بهش وارد کنه. همچون باتلاقی بزرگ بود که هر حمله‌ای رو که به سمتش می‌زد، می‌بلعید.

 و حتی عجیب‌تر از اون اینه که….

 یه‌جیا با استفاده از زمانی که بین دو حمله داشت، به آسمان بالای سرش نگاه کرد.

 تا زمانی که در داخل بازی بود، اسلحه‌اش می‌تونست بدن اون موجود رو قطع کنه، اما در حالی که یه‌جیا همین الان به دست‌های عروسک‌گردان حمله کرده بود، حملات به طوری از بدن اون رد می‌شدن که انگار هیچ چیزی رو نمی‌بُرن. فقط دوتا توضیح برای این وضعیت وجود داشت … یا واقعا دست عروسک‌گردان در اونجا نبود، یا…عروسک‌گروان اونجایی که یه‌جیا فکر می‌کرد باشه، نبود.

 یه‌جیا افکارش رو جمع و جور کرد و در حالی که ذهنش به سرعت کار می‌کرد، همچنان از حملات هیولای غول پیکر جلوگیری می‌کرد.

یه‌جیا از لحظه‌ای که وارد این مغازه شد، تموم جزئیات رو در ذهنش مرور کرد — به نظر نمی‌رسید چیزی مشکوک بزنه، بجز زمانی که اون و جی‌شوان ناگهان از هم جدا شدن.

اصلا چرا از هم جدا شدن؟

از نظر منطقی، دلیلش این بود که به صورت جداگانه با اون‌ها مقابله بشه….

انگار یه‌جیا متوحه چیزی شد. به آسمون نگاه کرد.

 دوتا دست همچنان در بالای سرش شناور بودن. اون انگشتان باریک جوری در حال پرواز بودن که انگار داشتن رقصیدن.

 اگر قرار بود به صورت انفرادی باهاشون مقابله بشه، چرا عروسک‌گردان پیش یه‌جیا مونده بود؟ در هر صورت جی‌شوان پادشاه اشباح بود. یه جیا فکر نمی‌کرد که عروسک‌گردان وجود اون رو نادیده بگیره و فقط با اون بجنگه و جی‌شوان رو تنها بگذاره.

 —نکنه….یه‌جیا و جی‌شوان از همون اول از هم جدا نشده بودن.

 .

 جی‌شوان طفره رفت.

امواج خونی که در اطراف روی هم انباشته شده بودن، همچون موجی در هوا جلوی حملات اون مرد جوان رو می‌گرفتن.

اون با احتیاط عقب رفت و از طرف مقابل فاصله گرفت و شروع به فکر در مورد هویت مرد جوانی که روبروش بود کرد.

یه عروسک خیمه شب بازی؟

به نظر که اینطور نمیاد……

 اگر عروسک‌گردان بخواد یه عروسک بسازه، باید روح طرف مقابل رو در ظرفی که خودش ساخته بذاره تا بتونه اون رو در هر زمان و هر مکانی کنترل کنه – کل فرایندش مثل یه عملیات پیچیده بود و باید زمانی انجام بشه که قربانی در ضعیف‌ترین حالت ذهنی خود قرار داره، بنابراین هر چه ذهن فرد قوی‌تر باشه، روندش طولانی‌تر می‌شه.

جی‌شوان فکر نمی‌کرد که عروسک‌گردان بتونه یه‌جیا رو تحت سلطه‌ی خودش دربیاره و این عملیات رو در مدت زمان کوتاهی انجام بده.

ولی قطعاً می‌تونست بوی یه‌جیا که از طرف طرف مقابلش می‌اومد رو استشمام کنه. اگرچه بوش قوی نبود بود، ولی چیزی بود که نمی‌شد جعل کرد.

به نظر می‌رسه که این ربطی به هدیه‌ای که مادر داده بود دارد.

جی‌شوان چشم‌هاش رو باریک کرد.

امواج خونین اطرافش مطابق میل اون حرکت کردن و به حالت تیغه‌ای تیز متراکم شدن. هوا رو بریده و مستقیم به سمت مرد جوان حرکت کرد.

 مستقیماً قلبش رو هدف گرفته بود.

 .

 یه‌جیا در حالی که هیولای بزرگ مقابلش رو نگاه می‌کرد که حمله‌اش رو تغییر می‌داد ابروهاش رو در هم تابید. اندام‌های رنگ پریده‌ی محکمش به شکل تیغه مانندی تبدیل شده و بلافاصله قلب اون رو هدف گرفت. هر حمله به طوری مرگبار بود که اون تقریباً حتی نمی‌تونست زمانی برای فکر کردن به وضعیت فعلی پیدا کند. فقط می‌تونست از توانایی‌های جنگی خودش برای مقاومت و ضدحمله بارها و بارها استفاده کند، اما باز هم نمی‌تونست آسیبی به اون وارد کنه.

 بالای سرش، عروسک‌گردان بی صدا در تاریکی پوزخندی زد–

اون هرگز اینقدر خوشحال نبود.

اون نه تنها ایسی رو که چندین بار تونسته بود از دستش فرار کنه، بلکه به اصطلاح پادشاه اشباح رو هم مثل موم توی دستش در حال بازی کردن داشت. چقدر فوق‌العاده، چقدر باطراوت و هیجان انگیزه!

مادر این دو نفر رو به خوبی می‌شناخت – هر دوشون به یه شیوه می‌جنگیدن و به کشتن بی‌رحمانه عادت داشتن.

 فقط با یه ترفند کوچیک، حتی بدون نیاز به انجام هیچ کاری، اون‌ها تبدیل به عروسک‌های خیمه شب بازی، توسط اون و روی صحنه‌ی اون، شده بودند.

هی‌هی‌هی…