ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چن‌شینگه عینکش رو بالا زد و در مقابل چیزی نگفت. فقط به بیان افکار خودش ادامه داد:《اگرچه اوضاع اینطوریه، اما به نظر من در صورت بروز هر گونه اتفاق غیرمنتظره‌ای باید خودمون رو درست و حسابی آماده کنیم. به هر حال، صرف نظر از اینکه اطلاعاتی که به ما داده شده بی‌ضرر هستن یا نه، بازم اون یه شبح درنده در سطح اسه. طبیعتاً خطرناک خواهد بود.》

 وو سو سرش رو تکان داد:《موافقم….》

 یه‌جیا خندید:《چون مخالفتی ندارین، پس همینطور باشه.》

 چن‌شینگیه دستمال کاغذی دیگه‌ای بیرون آورد و شروع به پاک کردن میز کرد. آچانگ که سهم شیرچایشو نوشیده بود قبل از اینکه به آرومی به آستین چن‌شینگیه برگرده آروغ کوچیکی زد.

 وی‌یوییچو اخم کرد:《ببینم تو وسواس داری؟》

 چن‌شینگیه سرش رو تکون داد و گفت:《من فقط دوست دارم تمیز باشم.》

وی‌یوییچو که متوجه نمی‌شد پرسید:《پس چرا حشره پرورش می‌دی؟》

 چن‌شینگیه چشم‌هاش رو باریک کرد. نفس عمیقی کشید و آهسته گفت:《اون‌ها حشره نیستن.》

 وی‌یوییچو دست‌هاش رو به نشونه‌ی تسلیم بالا برد، شونه‌هاش رو بالا انداخت:《باشه، باشه…اگر تو بگی حشره نیستن، پس نیستن.》

 چن‌شینگیه:《….》

 در حالی که اون دو به مشاجره‌های معمولی خودشون ادامه می‌دادن، یه‌جیا رو به وو سو کرد و گفت:《ممکنه لازم باشه برای مدتی شهر ام رو ترک کنیم، بنابراین پیشنهاد می‌کنم فعلاً امضای من رو برداری. از این گذشته، شما نمی‌دونید چه کسی ممکنه جذب بشه.》

 وو سو سرش رو تکون داد و گفت:《باشه…》

یه‌جیا:《ما تمام تلاشمون رو می‌کنیم تا اشباح درنده‌ی سطح بالا رو پیش از ترک کردن شهر ام پاک‌سازی کنیم تا بار مسئولیت شما رو کاهش بدیم.》

 وو سو به شدت سری تکون داد:《باشه!》

 یه‌جیا:《پس پاداش من رو فراموش نکن.》

سپس به اون دو نفر دیگه اشاره کرد و گفت:《و همینطور مال اون‌ها رو…》

 چن‌شینگیه و وی‌یوییچو هر دو غافلگیر شدن. هر دو از مشاجره‌های خودشون دست کشیدن و برگشتن و با حالت گیج‌شدگی یکسانی به یه‌جیا نگاه کردن.

 وی‌یوییچو:《پاداش؟ شما برای انجام این نوع کارها پاداش می‌گیرید؟》

 چن‌شینگیه که کمی مردد بود گفت:《پس… یعنی ما الان کارمند استخدامی در نظر گرفته می‌شیم؟》

 وو سو لبخندی زد و گفت:《البته! الان همه‌ی شما کارمندان ویژه‌ی بوریای مدیریت و پژوهش رویدادهای ماوراء الطبیعه هستین و حق‌الزحمه‌ی اون معادل مبلغیه که اعضای کلاس ویژه‌ی بخش رزمی دریافت می‌کنن.  علاوه بر اون، پاداش‌های عملکرد هم وجود داره!》

 چشمان وی‌یوییچو برق زد و گفت:《کلاس ویژه؟ پولش چقدره؟》

چن‌شینگیه که قبل از اومدن تحقیقاتش رو انجام داده بود، پیش از اینکه خم بشه، لحظه‌ای تردید کرد و سپس عددی رو زمزمه کرد.

چشمان وی‌یوییچو حتی بیشتر برق زد و گفت:《وای!》

سپس بلند شد و با عجله به سمت پیشخوان رفت:《لطفاً دو فنجون دیگه‌ی شیرچای سبز به من بدید!》

 یه‌جیا به طرز مرموزی لبخند زد.

 —- چه چیزی بهتر از تکی پول درآوردنه؟

به این میگن با هم پول درآوردن.

 در این لحظه، تلفن وو سو زنگ خورد. از روی ادب تماس رو رد کرد.

 اما کمتر از دو ثانیه بعد، یه تماس دیگه دریافت کرد.

 وی‌یوییچو:《جواب بده. ممکنه فوری باشه.》

 وو سو بی‌اختیار آهی کشید و تماس رو جواب داد. به محض اینکه تلفن رو کنار گوشش آورد، فریاد بلندی از اون طرف بلند شد و تقریباً وو سو رو کر کرد:《کاپیتان!!》

 وو سو:《………》

سپس بدون اینکه چیزی بگه گوشی رو از گوشش دورتر کرد و بعد با عصبانیت پرسید:《چیه؟ درست صحبت کن!》

 طرف مقابل بارها و بارها مردد می‌شد:《آممم… فکر می‌کنم شما باید به دفتر برگردید و خودتون یه نگاهی بندازید.》

وو سو اخم کرد و گف:《نمی‌تونی فقط از پشت تلفن بگی؟》

 اما قبل از اینکه بتونه این سوال رو تموم کنه، طرف مقابل تلفن رو قطع کرد.

 وو سو:《…..》

 وقتی فرصت پیدا کردم، باید شخص قابل اعتمادتری رو جایگزینش کنم!

پس از اینکه وی‌یوییچو فهمید چقدر می‌تونه پول دربیاره، خیلی پرانرژی شد. بلافاصله دوباره بلند شد و گفت:《ولش کن! اتفاقی توی بوریاو افتاده؟ من حلش می‌کنم!》

 چن‌شینگیه که با پشتی صاف نشسته بود:《اگر جناب ارشد به کمک نیاز داره، من همیشه فرصت دارم.》

 یه‌جیا از شنیدن این جمله خیلی خوشحال شد و گفت:《از اونجایی که ما شما دو نفر رو داریم، دیگه خیالم راحته.》

این حرف رو به حالت بزرگ‌نمایی گفت. پیش از اینکه سه نفر دیگه بتونن واکنشی نشون بدن، مرد جوان رو دیدن که به آرومی از جاش بلند شد، شیرچای سبز رو که هنوز نوشیدنش رو تموم نکرده بود رو برداشت و برگشت تا بره.  خدای بزرگ حتی دستش رو تکون داد و گفت:《بعداً می‌بینمتون…》

 سه نفر دیگه:《…..》

 یه دقیقه صبر کن، چرا روال همیشگی رو دنبال نمی‌کنید؟

و وو سو که کنارش بود نتونست جلوی فکر کردنش رو بگیره – این رفتارِ بی‌حساب و بی‌حرمت… چرا  آشنا به نظر می‌رسید؟

 یه‌جیا که قبلا رفته بود اصلاً کوچیک‌ترین احساس گناهی نداشت.

 —- هر چی نباشه اون فردی با چند شغل به حساب می‌اومد. اگرچه کارها در اینجا انجام شده بود، اون هنوز باید در بخش تدارکات حاضر می‌شد.

 پس از خروج از فروشگاه، یه‌جیا با آرامش لباس‌هاش رو عوض کرد و سپس با عجله به سمت بوریاو رفت.

 سوار آسانسور شد و درست زمانی که می‌خواست به درب دفتر برسه، احساس کرد که جو چندان مناسب نیست.

 زیادی ساکت بود.

باید مردمی در حال اومد و رفت باشن، اما در این لحظه اونقدر خلوت بود که حتی صدای افتادن سوزن هم شنیده می‌شد. از درب شیشه‌ای مات، هیچ چهره‌ی در حال حرکتی ندید.

 یه‌جیا اخم کرد.

 دستش رو دراز کرد و درب رو باز کرد.

 یه ثانیه‌ی بعد، دستی از پهلو دراز شد و محکم روی مچ یه‌جیا رو گرفت:《هیسسس!》

 یه‌جیا تعجب کرد.

 خوشبختانه پیشاپیش تونسته بود طرف مقابل رو بشناسه و جلوی خودش رو بگیره.

 چنگ‌کژی یه‌جیا رو کنار کشید و با اضطراب زمزمه کرد:《نباید می‌اومدی!》

 یه‌جیا نگاهی به صحنه انداخت — سالن اصلی بوریاو به هم ریخته بود. انگار طوفانی از اونجا رد شده بود. کارمندان مختلف بوریاو در گوشه و کنار سالن به آرومی مثل بلدرچین جمع شده بودن.

یه‌جیا اخمی کرد و با صدای آهسته پرسید:《چه اتفاقی افتاده؟》

 چنگ کژی:《من هم راستش…》

 پیش از اینکه حرفش رو تموم کنه، میزی که در اثر حرارت زیاد ذوب شده بود، در حالی که همچنان مثل چراغ قرمزی می‌درخشید، بیرون پرتاب شد.

یه ثانیه بعد، صدای تنبلی از اون سمت به گوش رسید:《پس، نمی‌دونی ایس کجاس؟》

یه‌جیا:《….》

 لعنتی……

انگار یه‌جیا می‌دونست اون کیه.

 مردی رو دید که به آرومی بیرون رفت.  ظاهرش زیبا بود و موهاش به رنگ قرمز آتشین رنگ شده بود. با چندین سوراخ گوش و همچنین یه تیشرت با طرح جمجمه و یه شلوار جین با زنجیر فلزی، به حالت بدون محدودیت و مغرور ظاهر شد:《فکر می‌کنی من این دروغ‌ها رو باور می‌کنم؟ اگر کسی به من نگه کجاس، این دفتر لعنتی رو با خاک یکسان می‌کنم!》

 یه‌جیا با ناامیدی چشم‌هاش رو بست.

 لعنتی، این واقعاً خودشه.

وی‌یوییچو در حالی که اره برقی در دستش بود، با لگد درب رو باز کرد و با تعجب به مرد مقابلش خیره شد و گفت:《تویی؟! انفجار؟》

 انفجار، بازیکنی که رتبه‌اش معمولا بین رتبه‌ی هفتم و بیست و پنجم در نوسان بود.

 اون امتیازهای زیادی به دست آورد، اما بسیاری از اون‌ها رو هم هدر داد، مخصوصا به این دلیل که دوست داشت در قمار بین بازیکنان شرکت کنه. حتی یه بار بود که به دلیل از دست دادن امتیازهاش بیش از حد، از رتبه‌ی سی نفر برتر هم خارج شد.

اگرچه ظاهرش در بازی شبیه به ظاهر واقعیش نبود، اما تا زمانی که قبلاً اون‌ رو دیده باشید، غیرممکنه که نشناسیدش – به هر حال موهاش و لباس‌هایی که پوشیده بود، زیادی غیر متعارف بودن. ظاهر و لباس بازیکن رو می‌شه با استفاده از امتیازات موجود در بازی تنظیم کرد. برای دور موندن از دشمنان و جلوگیری از دردسر، بسیاری از بازیکنان هر از گاهی برای اصلاح ظاهرشون امتیاز می‌دادن، اما از طرف دیگه، انفجار براش مهم نبود چه ظاهری داشته باشه، همیشه موهای قرمز چشم نوازش رو حفظ می‌کرد.

 یه‌جیا با ناامیدی به سمتش نگاه کرد.

به معنای واقعی، واقعاً دشمنان زیادی داشت.

چشم‌های انفجار برق زد و گفت:《تو هم اینجایی؟! پس این یعنی ایس واقعا اینجاس؟》

 وی‌یوییچو چشم‌هاش رو باریک کرد و با خونسردی گفت:《اینکه من کجا هستم به تو مربوط نیست. عجله کن و اون گروگان‌ها رو آزاد کن وگرنه دیگه باهات مودبانه رفتار نمی‌کنم.》

 انفجار با غرور خرخر کرد و گفت:《تو؟ اگر واقعا توانایی این رو داری که جلوی منو بگیری، پس چرا امتحان نمی‌کنی؟》

 وی‌یوییچو اخم کرد. اره برقیش رو برداشت و به سمتش حرکت کرد. غرش اره برقی با صدای ترقه‌ی شعله‌های آتش مخلوط شد. در یه لحظه، سالن اصلی بوریاو منفجر شد، انرژی قدرتمند یین کاغذ و زباله رو در همه جا پراکنده کرد.

صدایی به آرومی از درب به گوش رسید:《آچانگ….برو کمک اون زن بکن…》

یه ثانیه بعد، یه هزارپای سیاه و سفید ناگهان بزرگتر شد، اما به نظر می‌رسید که اندازه‌ی ساختمون رو در نظر گرفته و به چیزی خیلی بزرگ تبدیل نشده.

 انفجار به سرعت جاخالی داد و از حمله به آچانگ اجتناب کرد.

 چشم‌هاش رو به جایی که در حال حاضر در اونجا ایستاده بود دوخت و با چندین چشم روی بدن آچانگ روبرو شد.

 انفجار:《….》

صورتش پر از ترس رنگ پریدگی شد:《آههههه! حشرااااات!!!》

سپس به طور غریزی گلوله‌های آتشین رو به سمت آچانگ پرتاب کرد. بدن آچانگ ممکنه بزرگ باشه، اما خیلی انعطاف پذیر بود.  چراکه تونست به طرز ماهرانه‌ای از حملاتی که به سمتش پرواز می‌کردن جاخالی بده.

 در نتیجه، گلوله‌ی آتشینی که اونقدر داغ بود که هوا رو کمی غبارآلود می‌کرد، مستقیماً به سمت کارکنانی که پشت سر می‌لرزیدند پرواز کرد–

انگار همه چیز کُند شد. و یه‌جیا بطور اتفاقی درست در مسیر گلوله‌های آتشین ایستاده بود.