ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۸۳:

مرد خم شد. در حالی که لب‌هاش حاوی لبخندی محبت آمیز بود، چشم‌های مایل به قرمزش چهره‌ی حیرت‌زده‌ی مرد جوان رو منعکس می‌کرد. اما نگاهِش در چشم‌هاش جدی بود. به نظر می‌رسید که کاملاً تصمیمش رو گرفته بود و تا زمانی که به خواسته‌ش نرسه، عقب‌نشینی نمی‌کنه.

یه لحظه بعد، یه‌جیا احساس کرد که اتصالات روی بدنش شل شدن:《….》

 براش سخت بود که واکنشش رو کنترل کنه.

بالاخره یه‌جیا نفس عمیقی کشید و چشم‌هاش رو محکم بست.

آروم باش. آروم باش.

حداقل این کار باعث بیرون فرستادن جی‌شوان می‌شد. کسانی که خودشون رو با شرایط موجود وفق بدن عاقل‌ترین افراد هستن.

 یه‌جیا دندون‌هاش رو روی هم فشار داد، بعد به سمت جلو خم شد.

زیر تخت، هیولاهایی که زانو زده و سرهاشون رو به زمین فشار داده بودن، از صمیم قلب آرزو می‌کردن که ای کاش هیچ کدوم از حواس شش‌گانه‌شون سالم نبودن. اون‌ها ناامیدانه درونشون بارها و بارها تکرار کردن:《من چیزی نمی‌دونم، هیچی نمی‌دونم، هیچ چیزی نمی‌دونم….. هیچ چیزی نمی‌شنوم، چیزی نمی‌شنوم…》

بالاخره جی‌شوان دستش رو شل کرد. یه‌جیا بلافاصله عقب رفت تا از اون فاصله بگیره. با یه جفت چشم خیس[1] و کهربایی با هوشیاری به طرف مقابل خیره شد.

به نظر نمی‌رسید جی‌شوان عصبانی باشه. چشم‌های قرمزش رو باریک کرد، مردمک‌های چشم‌هاش به دلیل رضایت‌مندیش کمی گشاد شده بودن و نگاه تیره‌ش روی صورت مرد جوان رفت.

 پوست مرد جوان به طرز ناسالمی رنگ پریده بود، جوری که برافروختگی قرمز روی صورتش رو بیشتر نمایان می‌کرد. گوشه‌های کمی قرمز شده‌ی چشم‌هاش، گونه‌ها و گوش‌های برافروخته و لب‌های متورم و قرمزی که محکم به هم فشرده شده بودن – اون[2] همچون مجسمه‌ای مرمری به نظر می‌رسید که غم، شادی و آرزوی ناگهانی نداشت و فقط یه دفعه‌ای در یه دنیای آشفته پرتاب شده بود.

تمام اون معقولیتی که داشت، در یه لحظه از بین رفت.

 جی‌شوان گوشه‌های لبش رو بالا برد، سپس به آرومی زمزمه کرد:《زود برمی گردم…》

 پس از تماشای ناپدید شدن طرف مقابل در پشت درب‌ها، یه‌جیا آهی کشید.

 در زمان نامعلومی، یه لایه عرق داغ روی پشتش تشکیل شده بود. هر وقت باد سرد یین می‌وزید، اون رو به لرزه می‌انداخت. نور ضعیفی در دست یه‌جیا درخشید.

اون محدودیت‌های باقی‌مونده که اون رو به حالت بسته و ایستاده نگه داشته بودن رو قطع کرد.

بعدش یه‌جیا دید که روی تخت پادشاهی نشسته:《….》

زیر پاهام نرم هستن………

سپس نفس عمیقی کشید و فحش آرومی داد:《لعنتی.》

در همین لحظه یه خمیازه‌ی خواب آلود از داخل جیب یه‌جیا به صدا دراومد:《آه، چقدر خوب خوابیدم.》یه‌جیا کمی تعجب کرد. دست توی جیبش کرد و سنگ سبز روشن رو بیرون آورد. چشم دانای کل:《صبح بخیر…..》

یه‌جیا:《صبح بخیر و کوفت…》

چشم دانای کل زبونش رو گاز گرفت و گفت:《چرا اینقدر عصبانی هستی؟ مرد جوان، پوستت خراب می‌شه‌ها.》

زمان بیدار موندن اون سنگ خیلی کوتاه بود.

یه‌جیا حوصله‌ی بحث کردن باهاش ​​رو نداشت، بنابراین مستقیم به سمت موضوع اصلی رفت:《جی‌شوان چش شده؟》

چشم دانای کل:《یعنی چی چش شده؟》

مشت یه‌جیا محکم شد و هر کلمه رو با تاکید گفت:《مجبورم نکن که از زور استفاده کنم.》

چشم دانای کل با عجله اون رو آروم کرد:《خیله خب، باشه…از اونجایی که می‌خوای بدونی، الان بهت می‌گم.》

《دامنه‌ی شبحی این شبح درنده فقط به افراد اجازه‌ی دیدن چیزی که بیشتر از همه ازش می‌ترسن رو نمی‌ده.》سپس با آرومی گفت:《اگر فقط بتونه این کار رو انجام بده، نمی‌تونه با کسانی که مقاومت ذهنی نیرومندی در برابر اون چیزها دارن، مقابله کنه.》

یه‌جیا:《برو سر اصل مطلب….》

چشم دانای کل آهی کشید و ادامه داد:《اون حتی می‌تونه ترس‌های غریزی فرد رو تقویت کنه.》

یه‌جیا کمی تعجب کرد.

《وقتی که ترس‌های غریزی فرد تقویت بشن، مهم نیست که چقدر ذهنش قوی باشه، حتی اگر بدونن چیزی که پیش روی اون‌هاس فقط یه توهمه، نمی‌تونن ترس‌های غریزیشون رو کنترل کنن.》

در واقع، اگر اون فقط از ترس برای دست انداختن قلب انسان‌ها استفاده می‌کرد، نمی‌تونست باعث بشه اون بازیکنان[3] باتجربه چنین واکنش شدیدی نشون بدن.

چشم‌های یه‌جیا کمی باریک شد. سپس آهسته گفت:《اما جی‌شوان هیچ ترسی احساس نمی‌کنه.》

اگر گفته می‌شد که میل غریزی جی‌شوان بهش غلبه کرده، اونوقت با وضعیت غیرعادی الانِ جی‌شوان سازگار می‌بود.

اما زمانی که جی‌شوان با اون همه از افراد تقلبی یه‌جیا روبرو می‌شد، احساساتش بیشتر شبیه حس‌های خشم و تحقیر بودن تا ترس.

یعنی این به این دلیل بود که اون یه شبحه؟

اما یه‌جیا حس کرد که اوضاع احتمالاً به این سادگی‌ها نیست.

چشم دانای کل پاسخ داد:《البته…به این دلیله که اون اجازه نداده که اون شبح درنده قلبش رو بخونه و ترس‌هاش رو ببینه.》

یه‌جیا با تعجب گفت:《چی؟》

چشم دانای کل ادامه داد:《بله، دقیقاً همونجوریه که حدس زدی. اون تموم ترس‌های خودش رو مهر و موم کرده، و این کار بهش اجازه می‌ده تا با این گونه اشباح درنده از درون مبارزه کنه بدون اینکه تحت تأثیر توانایی اون‌ها قرار بگیره.》

《هنگامی که طرف مقابل از داخل بلعیده بشه، مهر آزاد می‌شه و همه چیز به حالت عادی برمی‌گرده.》 چشم دانای کل با کمی تحسین گفت:《در هر حال، اون یه مرد بی‌رحمه.》

یه‌جیا به فکر عمیقی فرو رفت.

چشم دانای کل به حرف زدن ادامه داد:《اوه درسته، دلیل این که اون با شما اینجوری رفتار می‌کنه اینه که هیچ ترسی احساس نمی‌کنه.》

وقتی یه شبح درنده‌ی نیرومند دیگه چیزی برای ترس نداشته باشه، بی‌پروا می‌شه. در واقع دیگه هیچ غل و زنجیری برای بستن اون‌ها وجود نداره.

یه‌جیا با شنیدن این حرف با تعجب سرش رو بلند کرد. ابروهاش رو در هم تابید و با سردی پرسید:《منظورت چیه؟》

نگاهی تیز در عمق چشم‌هاش موج زد. هوای ظالمانه‌ای که در سال‌های مبارزه با چنگ و دندون در اون بازی جمع کرده بود از درونش منفجر شد. متاسفانه موهای نرم و صورت برافروخته‌ش باعث شدن که اون خیلی کمتر ترسناک نشون داده بشه. چشم دانای کل خندید. به سوال یه‌جیا جواب نداد.

فقط کش‌ اومد و خمیازه‌ای کشید:《باشه، سوال آخر. بعد از این یکی، دوباره می‌خوابم.》

یه‌جیا خشم خودش رو فرو نشوند و تصمیم گرفت که وقتش رو برای پرداختن به این موضوع تلف نکنه و گفت:《چجوری مهر رو باز کنیم؟》

چشم دانای کل متحیر شد:《ها؟ چرا می‌خوای مهر رو باز کنی؟ یکی از اعضای خانواده‌ت در حال حاضر دستش بالای دست توئه واسه همین نمی‌تونی صبر کنی تا اون شبح درنده رو از درون ببلعه؟》

یه‌جیا:《….》

منتظر موندن اونم با وضعیت الان جی‌شوان در یه فضای بسته که طرف مقابل بتونه سیصد سال کنترل کامل بر اون داشته باشد؟

مخصوصا الان که دیگه‌ می‌دونه طرف مقابل چه چیزی در سر داشته.

متاسفم، اما اون هنوز خیلی جوانه. اون همچنان نمی‌خواست که در رختخواب بمیره.

یه‌جیا مستقیما جواب سنگ رو نداد. اون فقط اخمی کرد و پرسید:《پس میدونی چطوری؟》

چشم دانای کل بهش برخورد و گفت:《چی؟! من چشم دانای کل هستم! چجوری ممکنه چیزی وجود داشته باشه که من ندونم؟!》

یه‌جیا:《بله، بله، بله، تو دانای همه چی‌دونی. کاری نیست که نتونی انجام بدی.》

چشم دانای کل خرخر سردی بیرون داد. به آرومی ادامه داد:《مهر در این دنیا پنهونه. وقتی که اون رو پیدا کنید و بکشیدش بیرون، اوضاع حل می‌شه.》

یه‌جیا واقعاً نمی‌تونست واسه‌ی این موضوع شیر یا خط کنه.

یه‌جیا اخم کرد:《منظورت چیه؟ مهر کجاست؟ منظورت از کشیدنش بیرون چیه؟》

》اوه راستی》انگار چشم دانای کل یه دفعه چیزی به یاد آورد:《من یه کمک بهت جایزه‌ می‌دم.》

یه‌جیا با دقت گوش داد.

》یخ رو به مدت سه دقیقه قرار بده. باید به ورم کمک کنه.》

…پس از گفتن این جمله، سنگ سبز کم رنگی که در دست یه‌جیا نشسته بود، دوباره به سنگی بی‌جون تبدیل شد.

 یه‌جیا:《….》

احساس سوزش و تورم لب‌هاش در این لحظه کاملاً واضح بود. اون گرما به سرعت به گونه‌هاش سرایت کرد و حتی لاله‌های گوش‌هاش هم احساس داغی کردن:《گندش بزنن!》

سنگ آشغال!

واکنش یه‌جیا سرد بود. انگشت‌هاش رو به آرومی دور سنگ بست و مشتش رو محکم کرد به طوری که انگشت‌هاش سفید شدن. سپس چشم دانای کل رو دوباره در جیبش انداخت و بلند شد.

سالن بطور مرگباری ساکت بود. نور قرمزی از آسمون در دوردست از طریق شکاف‌های بین استخوان‌هایی که دیوارها رو تشکیل می‌دادن به داخل سالن نفوذ کرده بود، در حالی که درخشش قرمزی در درون اتاق ایجاد کرده بود.

یه‌جیا به اطراف نگاه کرد. چشم‌هاش تیره شدن.

چشم‌های یه‌جیا سردتر و سردتر شد. سپس به سمت دربِ قلعه رفت.

یه‌جیا به طور آزمایشی دستش رو دراز کرد و درب روبروش رو باز کرد. به طور غیر منتظره‌ای، درب بسته نشد و اون تونست بدون تلاش زیادی اون رو باز کنه و آسمون و شهر خونین ساخته شده از استخون رو نمایان کنه.

دنیای بزرگی در برابرش ظاهر شد. لرزه‌های ناشی از مبارزه‌ی این دو شبح در سراسر دنیا پخش شدن و به نظر می‌رسید که در کنار اون تغییراتی در جهان ایجاد می‌کنه. انرژی غلیظ یین در سراسر جهان پخش شده بود، جوری که درک تغییراتی که در حال رخ دادن بود رو برای فرد غیرممکن می‌کرد.

نبرد بین دو روح قدرتمند و خشن بسیار وحشتناک بود.

اگر گفته می‌شد که یه‌جیا هنوز احساس می‌کرد می‌تونه زودتر با جی‌شوان در هنگام صحبت با چشم دانای کل ارتباط برقرار کنه، با دیدن این وضعیت در بیرون، این فکرش دیگه کاملا از بین رفت.

یه شبح ترسناک که کاملاً کنترل خودش رو از دست داده و تسلیم غرایز خودش شده بود. به همراه یه دامنه‌ی شبحی که تقریباً کاملاً در کنترل اون بود.

اون در این مکان در یه وضعیت زیان‌بار مطلق قرار داشت. اون باید خیلی زود از این وضعیت خارج بشه.

اما، توی جایی به این بزرگی، یه‌جیا نمی‌تونست بگه این《ترس》 در کجا پنهون شده.

اگرچه اون می‌تونست تلاش کنه و اطراف رو جستجو کنه، اما خیلی طول می‌کشید. چشم دانای کل هم نتونست بهش کمک کنه.

اما یه‌جیا وقت برای تلف کردن نداشت. از این گذشته، جی‌شوان قبلاً گفته بود – که به زودی برمی گرده.

اون به آسمونی که به رنگ دلهره‌آوری دراومده بود با چشمان کمی باریک شده‌ش نگاهی کرد. اون چشم‌های کهربایی رنگش همون رنگ قرمز رو منعکس می‌کردن.

جی‌شوان یه شبح درنده‌س.

همه‌ی اشباح درنده موجوداتی حریص و خودخواه هستن.

اون‌ها احساس همدردی و اعتماد ندارن بنابراین اگر اون می‌خواست نقطه ضعف خودش رو پنهون کنه، قطعاً اون رو در مکانی نزدیک خودش نگه می‌داشت.

یه‌جیا برگشت و به قلعه‌ی استخونی پشت سرش نگاه کرد.

—-به دنبال تفکر منطقی، اون احساس کرد که احتمال پنهون شدن اون در اینجا بسیار زیاده.

در این فضای کوچیک، چشم دانای کل هنوز می‌تونه به عنوان یه دستگاه اسکن عمل کنه.

 یه‌جیا به سرعت یه جستجوی جامع با جزئیات در همه‌ی قلعه انجام داد.

 اگرچه این قلعه بزرگ بود، اما بسیار سرد و بی‌روح بود. به جای《ساختمون》، بهتره از اون به عنوان یه زمین بایر قرمز رنگ یاد بشه. استخون‌های سرد به سمت آسمون کشیده شده بودن و در زیرش سالنی بزرگ و خالی بود. نه اتاق خوابی بود، نه دکوراسیونی، نه هیچ چیزی. بیشتر شبیه یه آرام‌گاه غول پیکر بود که مردم رو در سکوت دفن می‌کرد.

اما با وجود جست‌وجوی جزئی هر اینچ از این مکان، یه‌جیا همچنان نتونست چیزی رو که دنبالش بود پیدا کنه. اون در سالن خالی ایستاد و کمی اخم کرد.

یعنی اشتباه حدس زده بود؟

جی‌شوان اون رو در جایی نزدیک خودش پنهان نکرده؟ اگر اینطور باشه، پس اون واقعاً هیچ شانسی برای پیدا کردنش نداره.

قلبش به شدت در قفسه‌ی سینه‌اش می‌کوبید و خون داغ رو در تمام بدنش پمپاژ می‌کرد. اون نبض تندتند در گوش‌هاش کوبید و اطرافش رو بسیار پر سر و صدا کرد.

یه‌جیا نفسش رو بیرون داد و به آرومی چشم‌هاش رو بست. اون بارها در این بازی در شرایط سختی قرار گرفته بود. انسان‌ها مثل یه کمان تنگ بودن. هر چی فشار اون‌ها بیشتر باشه، پتانسیل بیشتری دارن. به این ترتیب، هر چی وضعیت ناامیدکننده‌تر بنظر بیاد، به حقیقت نزدیک‌تر می‌شن.

[1] – اشک توی چشم‌هاش بود.

[2] – یه‌جیا.

[3] – بازیکنان توی بازی.