ورود عضویت
Lightening – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت 14 – عطش شدید برای قدرت (1)

در چند ماه بعد، گراویس چیزهای بیش‍تری در مورد تکنیک‍های مبارزه‍عملی و استراتژی‍های گروهی یاد گرفت. یخ بین او و همکلاسی‍هایش نیز آب شده بود و او بیش‌تر با دیگران معاشرت می‌کرد. این برای پیشرفت او مهم بود زیرا او واقعاً در جنبه اجتماعی کمبود داشت. او هرگز کسی را نداشت که در یک سطح با او صحبت کند. یا مردم از نظر قدرت بسیار بالاتر از او بودند، یا موقعیت او آن‌ها را می‌ترساند.

گراویس هم‌چنین متوجه شد که چرا همه در شهر می‌دانند که او پسر آپوزر است. غیرممکن بود که همه چهره او را بشناسند، نبود؟ و او درست فکر می‌کرد. دلیل این‌که همه می‌دانستند او فرزند جدید آپوزر است درواقع انگشتر او بود. انگشتر هاله خاصی را آزاد می‌کرد که هر فردی با قدرت کافی می‌توانست آن را احساس کند. او هرگز متوجه نشد زیرا… خب، او قدرت کافی نداشت.

حلقه بر اساس وضعیتی که پوشنده نسبت به آپوزر داشت، هاله‌های متفاوتی را منتشر می‌کرد. وقتی هنوز راهش را پیدا نکرده بود انگشترش به همه گفت: “بهش دست نزنید”. هم‌چنین به همین دلیل بود که همه با دیدن او بسیار ترسیده بودند، حتی اگر با خواهر و برادرهایش رفتار عادی داشتند. گراویس از برادرش اورفیوس پرسید حلقه او اکنون چه می‌گوید.

گراویس وقتی حرف اورفیوس را به‌یاد آورد تلخ خندید: «‌می‌‌گه حفاظتی وجود نداره. اما درواقع معناش غذای مفتیه.»

پدرش دیگر از او محافظت نمی‌کرد. اگر کسی او را به قتل می‌رساند، لازم نبود نگران عواقبش باشد. او هم‌چنین از برادرش پرسید که آیا حلقه می‌تواند کار دیگری انجام دهد یا نه.

پاسخی که او دریافت کرد این بود: «نه.»

یکی دیگر از واقعیت‌های جالبی که گراویس فهمید این بود که تنها کسی که با انسان‌هایی با پوست معتدل مبارزه کرده است، او بود. دیگران با جنگجویان فانی جنگیده بودند. اورفیوس گفت که گراویس برای بیش از 15سال در مرحله اندام و خون معتدل بوده است. اگر هیولاها یا انسان‌ها مانند بقیه بودند، او این تعادل‌سازی مورد نظر را دریافت نمی‌کرد. اورفیوس به او اطمینان داد که جدای از شانس بدش، امتحان برای او به اندازه دیگران سخت بوده است.

بعد از دو ماه، دومین آزمون عملی شروع شد. گراویس بلافاصله با ترکیب عالی یک لاک‌پشت و سایه حیله‌گر مورد استقبال قرار گرفت. سایه همیشه به لاک‌پشت نزدیک می‌شد و از نقاط ضعفش دفاع می‌کرد. دعوا یک روز کامل طول کشید. گراویس سرانجام زمانی‌که یک آسیب‌داخلی را با مرگ سایه معامله کرد، توانست کمی پیشرفت کند . با تجربه اضافه او، لاک‌پشت مشکلی نبود.

در دور بعدی، گراویس فهمید که هیچ شانسی ندارد. چالش محیط طوفان و چالش محیط همزمان آمدند و گرداب عظیمی را ایجاد کردند. اگر هر فرد دیگری در این موقعیت قرار می‌گرفت، می‌مرد زیرا زنده ماندن از آن غیرممکن بود. از قضا، با شروع شدن مرگبارترین مرحله، او به‌دلیل همگامی عنصری خود چند ساعت استراحت کرد. شاید فقدان شانس بهشت، همگامی عنصری او را در نظر نگرفت؟

اگرچه، اگر همه‌چیز فقط یک‌بار ظاهر می‌شد، می‌توانست به این معنا باشد که او محیط را به‌عنوان کمک در مبارزات بعدی نخواهد داشت. اگر طوفان عظیمی در حین مبارزه او با ساموئل بیداد می‌کرد، آیا این یک نبرد تلقی می‌شد؟ گراویس به‌سادگی می‌توانست باد را کنترل کند و سقوط ساموئل را تماشا کند. حتی با وجود این‌که او نمی‌توانست خودش طوفانی ایجاد کند، می‌توانست طوفان‌های طبیعی را تا حدودی کنترل کند.

دو راند بعدی چیز مهمی نبود. گراویس به‌سرعت آن‌ها را تمام کرد و پس از چند روز، دوباره در چالش نهایی قرار گرفت. او این‌بار با دو نفر که پوستی معتدل داشتند مبارزه کرد. برخلاف انتظار، مبارزه فوق‌العاده سریع به پایان رسید. گراویس از نبرد خود با ساموئل فهمید که باید از غافلگیری دشمن سوء‌استفاده کند. درحالی‌که آنها صحبت می‌کردند، او بلافاصله رو به‌جلو حرکت کرد.

نفر اول به‌عقب پرید و نفر دوم از پشت به گراویس ضربه زد. در‌حالی‌که تبر دشمن دست چپ گراویس را قطع کرده بود، او به‌دور خود چرخید و از یه ضربه کامل استفاده و نیمی از گردن حریف را قطع کرد. او با یک لگد به تیغ گیر کرده کار را تمام کرد. مرد دیگر مات و مبهوت شده بود. گراویس سیبر خود را برداشت و با چشمان خون‌آلود به‌او حمله کرد. دشمن آ‌ن‌قدر ترسیده بود که نمی‌توانست تمام قدرت خود را بیرون بیاورد. مانند پایان ساموئل، این مرد نیز پس از به‌سختی جاخالی‌دادن و دفع‌کردن درحد مرگ ضربه خورد.

سه نفر دیگر این‌بار بازنگشتند. گراویس وقتی فهمید که سه دوست دیگر مردند آهی کشید. او خیلی به آن سه نفر نزدیک بود. آیا “شانس بهشتی” او شامل نزدیکانش نیز می‌شد؟ آیا بهشت اجازه نمی‌دهد کسی به او نزدیک شود یا به او کمک کند؟ اورفیوس گفت که چنین اتفاقی برای او افتاده است. به نظر می‌رسید تنها افرادی که تهذیب را انجام نداده‌اند از این شانس در امان بودند. اورفیوس تصور می‌کرد که بهشت شانس کارمایی هر کسی که به او نزدیک شود را از بین می‌برد.

گراویس بیش‌ازحد تصور اعصابش خرد شده بود. بهشت استلا را آفرید تا به او صدمه بزند تا از پدرش انتقام بگیرد. سپس، تمام شانس کارمایی او را ربود. علاوه‌برآن، همه شانس کارمایی افراد نزدیک به او را نیز از بین برد. گراویس ترکیبی از گناه، ناامیدی و خشم را احساس کرد. پنج‌نفر به دلیل نزدیکی بیش از حد به او جان باختند. شاید این هم دلیلی بود که کسی نمی‌خواست به او نزدیک شود. گراویس تصمیم گرفت که فقط به افرادی نزدیک شود که فانی هستند یا سفر تهذیبشان را متوقف کرده باشند. اگر آن‌ها خود را درگیر مبارزات مرگ و زندگی نکنند، بدشانسی آن‌ها را نمی‌کشد.

گراویس تا چند روز بعد از آن افسرده بود. فهمیدن این‌که او باید تمام مسیرش را به‌تنهایی و بدون این‌که کسی جز خانوداه‌اش در کنارش باشد، طی کند او را غمگین کرده بود. از خانواده‌اش فقط پدر، مادر و یک برادرش را در کنار خود داشت. به‌نظر می‌رسید بقیه به‌او اهمیت نمی‌دادند.

گراویس نمی‌توانست صبر کند تا به قلمرو پایین‌تر برود. هرچه بیشتر در قلمرو فعلی خود باقی می‌ماند، بیش‌تر متوجه می‌شد که در تحت سلطه بهشت چقدر ضعیف و مظلوم است. ظلم و ستم بهشت فقط به جاه‌طلبی او برای قوی‌تر شدن دامن زد.

بنابراین، گراویس در جستجوی دیوانه‌وار برای قدرت به یک مأموریت رفت.