ورود عضویت
Vampire – 8
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

فصل ۳۰۰ سرجات بمون!

به‌جای اینکه از نزدیک بودن برخورد با یک جسم فلزی پرنده شوکه شود. سم به بیشتر نگران مهارتی بود که به تازگی در مقابلش مشاهده کرد. حرکتی که او و نیت اسم قدم رعدآسا را برایش انتخاب کرده بودند. دلیل این نام‌گذاری هم این بود که هر زمان که فرد موردنظر از این حرکت استفاده می‌کرد، واقعاً به‌نظر می‌رسید که به‌صورت ناگهانی از یک نقطه به نقطه دیگری منتقل شده است.

مهم‌تر از همه، این حرکتی بود که سم تنها آن را در بازی و توسط یک‌نفر مشاهده کرده بود. با این حال، فقط به این دلیل که تنها یک نفر آن را اجرا کرده، به این معنی نبود که فقط یک نفر می‌داند که این حرکت انجام می‌شود.

به احتمال زیاد یک معلم نیاز بود تا آن حرکت را به فردی آموزش داده و به احتمال زیاد فرد آموزش دیده هم این حرکت را به دیگران آموزش می‌داد. این امکان وجود داشت که یک نفر خودش به یک مهارت دست پیدا کند، اما دانستن اطلاعاتی در مورد جهنده‌خون که می‌دانستند، بعید به‌نظر می‌رسید.

سم و نیت تنها دو چیز در مورد جهندهخون می‌دانستند. اولی این بود که او از یک مدرسه نظامی‌ست، زیرا آنها در سرورهای نظامی باهم آشنا شده بودند. دوم هم این که آن فرد یک دانش‌آموز سال اول‌ست.

حتی اگر نیت متقاعد شده بود که این شخص مدنظرش یعنی لری استیل، همان جهنده‌خون است، تنها مدرکی که او در حال حاضر در اختیار داشت، این واقعیت بود که او از یک جفت دستکش رزمی به عنوان اسلحه استفاده می‌کند. با این حال، سم نیز شواهد زیادی در اختیار نداشت تا با اطمینان بگوید فردی که مقابلش قرار دارد همان جهنده‌خون واقعی‌ست. تنها راه فهمیدن این موضوع، این بود که ببیند آیا این پسر از دیگر توانایی‌هایش هم استفاده می‌کند یا نه.

همان هاله قرمز عجیب، توانایی منحصر به فرد قدرتمندی که برای شکست دادن بسیاری از افراد در بازی استفاده شده بود، از جمله خودش. به همین دلیل سم قاطعانه مطمئن نبود که کوئین جهنده‌خون است. روی ساعت مچی او به وضوح نوشته بود که یک کاربر سطح یک است ولی امکان نداشت که چنین توانایی‌ای تا این حد ضعیف دانسته شود.

سپس فکر دیگری به ذهنش زد. توانایی هاله قرمز چیزی بود که نباید در بازی وجود می‌داشت. این قابلیتی بود که در سرورها قابل انتخاب نبود و با این حال، هنوز هم به دلایلی این شخص می‌توانست از آن استفاده کند و توسعه دهندگان بازی حتی جداگانه تایید کرده بودند که این اتفاق حاصله‌ی هک شدن نبوده. اگرچه بسیاری این حرف را باور نکرده و تصور می‌کردند که توسعه دهندگان بازی فقط می‌خواهند به هر شکلی که شده وجه خودشان را حفظ کرده و از زیر بار قضیه شانه خالی کنند.

اما اگر گفته توسعه‌دهنده‌ها درست و واقعی بوده باشد چه؟ شاید این توانایی متفاوت از شناخت و مقیاسی‌ست که در حال حاضر برای سنجش توانایی‌ها استفاده می‌شود. اگر واقعا دلیلش همی بود، منطقی می‌شد که ساعت‌های نظامیان نتوانند آمار فرد را درست ثبت کند.

سم یک بار دیگر به کوئین نگاه کرد، او حسرتش را می‌خورد که ای کاش می‌توانست همین الان این نظریه را تایید کند اما تواناییش را نداشت.

در داخل بازی واقعیت مجازی، بازیکنان شخصیت‌هایی جدید را برای استفاده ایجاد می‌کردند. بنابراین از نظر ظاهری، هیچ راهی برای سم وجود نداشت تا بگوید که این همان شخص مدنظرش‌ست. البته همین را هم می‌شد در مورد کوئین و ناتوانای‌ش در شناخت سم گفت. بنابراین این دو هرگز نمی‌توانستند یکدیگر را بشناسند.

سم مات و مبهوت سرجایش ایستاده و به این افکار اشاره‌ای نکرد.

فکس پرسید: «هی پسر، تو خوبی؟ واقعا نزدیک بود که بهت بخوره، صدمه‌ای که ندیدی، درسته؟»

سم در حال بیرون آمدن از افکارش پاسخ داد: «آره من خوبم، فقط یکمی شوکه شدم، همش همین.»

کمی قبل از وقوع حادثه، یکی از اعضای تیم زک به اتاق مدیر سالن رفته بود تا آخرین مسابقه کوئین را ببیند. تا تایید کند که خطا در بازی وجود دارد یا خیر. هنگامی که او وارد بازی شد، از مدیر خواست تا شرایط را بررسی کند، آنها مسابقه قبلی را به صورت ویدیویی نشانش دادند و هم مدیر و هم پسر کل ویدیوی یک دقیقه‌ای را مشاهده کردند.

پسر پرسید: «این مسابقه شکست محسوب می‌شه درسته؟ هیچ کدوم از ضربه‌های وارد شده به دستگاه حساب نمیشن؟»

ابتدا، مدیر همانجا نشست و ساکت ماند. دانش‌آموز فکر می‌کرد که ممکن است چند بررسی اضافی در بازی انجام دهد، اما در عوض، با تعجب به فیلم حرکات کوئین نگاه می‌کرد. او در تمام سال‌هایی که در اینجا مشغول به کار بود، دانش‌آموزان بی‌شماری را در حین انجام این بازی تماشا کرده بود، اما اولین باری بود که می‌دید کسی چنین کاری را انجام دهد.

مرد گفت: «اون فوق العاده‌ست. دستگاه خراب نشده، از ثانیه‌ای که دستگاه شروع به حرکت کرد، اون موفق شد تا در دهم‌ثانیه بهشون ضربه بزنه.»

سوال این نبود که چنین چیزی امکان پذیر است یا نه. افراد زیادی بودند که حرکاتش‌شان سریع بود. مشکل واقعی این بود که کوئین چگونه با این دستگاه به این شکل مبارزه می‌کرد. اگر کسی الگوی دقیق حملات را می‌دانست و آن‌ها را به‌خاطر می‌سپرد، شاید واقعا می‌تواند چنین کاری انجام دهد. اما حرکات این دستگاه تصادفی بود و همیشه مجموعه‌ای از حرکات یکسان را انجام نمی‌داد.

به نحوی، این پسر قادر بود تا قبل از حرکت واقعی و کامل دستگاه، آنچه را که قرارست رخ دهد را به‌شکلی صحیح پیش‌بینی کند. مرد دوباره فیلم را پخش کرد و در حین انجام این کار صدای کوبش شدیدی از بیرون اتاق شنید. این صدای کوئین بود که میله بالایی دستگاه را به دیوار می‌کوبد. هر دو بلافاصله رفتند تا ببینند چه خبر شده.

بازی هنوز کاملاً تمام نشده بود. حداقل در ذهن کوئین و گروهش اینطور نبود. کوئین، وردن و فکس احمق نبودند و می‌دانستند که حتماً اتفاقی افتاده است. دستگاه این همه مدت به شکلی صحیح عمل می‌کرده اما حالا، درست زمانی که نوبت به کوئین رسیده بود آن‌هم درست در آخرین لحظاتش خراب شده بود؟

او با استفاده از توانایی ارزیابی‌ش برروی زک، یک بار دیگر تأیید کرد که او مهارت مغناطیسی دارد. بنابراین او حتماً بازی را دستکاری کرده است.

«خب، به‌نظر می‌رسه که دستگاه خراب شده، خوبه که هیچ‌کس صدمه‌ای ندیده، درسته؟ چرا ما بازی رو مساوی اعلام نکنیم؟ تو زره خودت رو نگه داری و منم کریستال خودم رو نگه می‌دارم. بازی کوچیک سرگرم کننده‌ای بود رفیق.» هنگام گفتن این کلمات، قلب زک تندتر می‌تپید و وقتی به کسانی که در مقابلش بودند نگاه می‌کرد، از قبل هم تندتر شد.

حالا نه‌تنها کوئین، بلکه دو هم‌تیمی دیگر خودش نیز به او با چهره‌ای عجیب نگاه می‌کردند. حالا نگاه کوئین مقداری از قبل آرام‌تر شده بود و با خودش گفت: «مرض این بچه‌ها چیه؟»

وردن می‌خواست چیزی بگوید و بقیه هم مشخصاً دیالوگ‌های درخوری را برای گفتن آماده کرده بودند اما با حرکت کوئین به سمت زک، متوجه شدند که نیازی به کثیف کردن خون‌ خودشان نیست.

کوئین گفت: «اول که سعی کردین زره منو به‌خاطر سطح پایینم از چنگم در بیارین.» و شماره ساعت مچیش را بلند کرد و عدد را به رخ زک کشید. «بعدشم که سعی می‌کنین با انتخاب بازی‌ای که هیچ‌کدام از ما قبلاً اونو انجام ندادیم وانمود کنین که همه چیز رو قراره منصفانه انجام بدین و وقتی وضعیت بد میشه و قراره ببازید، این سری بازی رو دستکاری می‌کنین؟»

زک با عصبانیت جواب داد: «دستکاری؟» و یک قدم به عقب رفت. بقیه افراد گروه زک می‌دانستند که فردی که در مقابل آن‌ها قرار گرفته مشخصاً در مبارزه تن‌به‌تن ماهر است، اما برای‌شان عجیب بود که چرا زک تا حد ترسیده. به هر حال، او فقط یک کاربر سطح ۱ بود. آنها فکر می‌کردند که اگر آن دو با هم دعوا کنند، زک باید بتواند تا به سادگی او را شکست دهد.

دیدن زک که یک قدم دیگر به عقب برمی‌دارد، کوئین را بیشتر عصبانی کرد. او نمی‌دانست که عصبانیتش به‌خاطر بازی‌ست یا این واقعیت که در دو روز و نیم گذشته از گرسنگی جان سالم به در برده، اما از همه چیز به‌شدت آشفته و عصبانی شده بود و آماده بود تا فوراً با بقیه درگیر شود.

کوئین با صدایی خشن فریاد زد: «سر جات وایسا!»

بنا به دلایلی، بدن زک دیگر کنترلی از خود نداشت. او تمام تلاش خود را کرد تا عضلات پاهایش را حرکت دهد، او بر سر مغزش فریاد می‌زد و می‌خواست که پایش را حرکت دهد تا از این شخص دور شود. اما هیچ چیزی در بدنش کار نمی‌کرد و در جای خودش یخ زده بود.

کوئین متوجه نشد که چه کار کرده اما حالا موفق شده بود تا بدون استفاده از سیستم، مهارت نفوذش را فعال کرده و به زک دستور دهد.

زک در حالی که چشمان قرمز درخشان پسر مقابل خودش را تماشا می‌کرد، نفس را در سینه حبس کرده بود.