ورود عضویت
Swallowed Star-2
قسمت ۱۰
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

لو فنگ بعد از خوردن یه کاسه فرنی و سه تا تیکه نون از سرمیز صبحونه بلند شد.

«هی… من دارم میرم به دوجوی مرزهای تانگ یانگ ژو تا امتحان بدم، شاید امروز برای ناهار برنگردم خونه ولی منتظرخبرای خوب باشین. به محض اینکه امتحانو قبول شم زنگ می‌زنم بهتون.»

گونگ ژین لان با لبخند به لوهونگ گو نگاه کرد. «هونگ گو شنیدی که؟ پس بهتره گوشیتو خاموش نکنی وگرنه فنگ نمی‌تونه بهت زنگ بزنه.»

لوهونگ گو خندید. «حواسم هست!»

فنگ به لو هوآ چشمک زد.

«خب دیگه من باید برم.» و هوآ هم در جواب انگشت شستشو بالا برد.

صبح زود ساعت شش، فنگ ناحیه ی ساحل جنوبی رو ترک کرد و سوار متروی خط یازده شد تا به ایستگاه شهر یانگ ژو بره و وقتی از ایستگاه خارج شد، حدود ده دقیقه راه رفت تا به مرکز دوجوی مرزها برسه. وقتی به اونجا رسید ساعت تقریبا هشت بود.

لو فنگ جلوی در بزرگی ایستاد.

«خب پس ناحیه ی افسانه ای مینگ یو اینجاست.»

اسم ناحیه ای که فنگ بهش اومده بود مینگ یو بود و همجنین محل قرار گیری عمارت مرکزی دوجوی مرزها.

«آاقا ازاینجا به بعد منطقه ی مینگ یویه. لطفا نزدیک تر نیاین»

جلوی در ورودی ردیفی متشکل ازشش تا سرباز مسلح و تفنگ به دست ایستاده بودن و از روی یونیفورمهای متفاوتشون می‌شد گفت که ازافراد پلیس نیستن، بلکه ارتشی بودن. یکی از سربازا داد زد:

«لطفا عقب بایستید! اگه از خط زرد عبور کنید ما مجبوریم بهتون شلیک کنیم!»

لو فنگ با خودش فکر کرد؛ همونطوریه که شنیده بودم.

منطقه ی مینگ یو واقع در ژانگ یو محل قرار گیری مرکز اصلی دوجوی مرزها و همینطور خونه ی بسیاری از مبارزها بود.

طبق شایعات ادمایی که تو این ناحیه زندگی می‌کردن مبارزا و خانواده هاشون بودن  و حتی پلیس هم حق نداشت هر طور که به مذاقش خوش میاد وارد این ناحیه بشه.

لو فنگ به در ورودی نزدیک شد و گفت: «آقایون! من یکی از اعضای نخبه ی دوجوی مرزها هستم  و برای امتحان مبارز محتمل به اینجا اومدم، اینجا این ازمون روز اول هر ماه برگزار میشه مگه نه؟»

«اوه که اینطور!»

از استراحتگاه نگهبانا مرد مسن کچلی که دستگاهی تو دستش بود ابیرون اومد.

«زیادی زود اومدی مرد جوون! ساعت هنوزحتی هشت هم نشده… و دادن ازمون مبارز محتمل تو چنین سن پایینی، خب یه جورایی جالبه… می‌تونم آی دی و گواهی عضویتِ اعضای نخبه ات رو ببینم؟»

لو فنگ برگه هایی رو که با خودش اورده بود رو تحویل داد.

«بییپ» دستگاه صدا داد و پیامی روی صفحه نمایشش ظاهر شد که مشخصات لو فنگ رو نشون می‌داد.

«18 سالته؟ »

مرد مسن با تعجب به لو فنگ نگاه کرد و خندید. «خیلی جسارت می‌خواد که توی هجده سالگی برای این ازمون اومدی، آدم جالبی هستی! امیدوارم امروز قبول بشی مرد جوون.»

لو فنگ جواب داد: «ممنون…»

مرد مسن به سربازا دستور داد: «بزارین بره تو.»

در به صورت اتوماتیک باز شد وسربازِ تفنگ به دستی از بین ردیف سربازا جلو اومد.

«من شما رو تا قسمت برگزاری ازمون همراهی می‌کنم، لطفا بعدش برای خودتون اینور و اونور نچرخید! شما فقط حق دارین که توی سالن برگزای ازمون باشین.» و با پوزخند ادامه داد: «اگه این قانون رو بشکنین حتی اگه من اقدامی نکنم مامورایی دیگه ای که اینجا گشت می‌زنن می‌کنن.»

لو فنگ سرشو تکون داد و لبخند زد.«چشم حتما حواسم هست.»

لو فنگ تعجب کرده بود، به نظر می‌رسید رابطه ی بین دولت و مرکز دوجو بیشتر از یه همکاری ساده است، و همین باعث شذه بود که مرکز دوجوی مرزها به این شدت توسط نیروهای دولتی تحت مراقبت باشه و به نظر نمی‌رسید بشه امنیتش رو به همین سادگی ها خدشه دار کرد.

لو فنگ دور و برشو نگاه کرد. «اوووه! همه ی ساختمونای اینجا ویلای شخصین…»

به جز برج بلندی که وسطِ مرکز قد علم کرده بود و عمارت اصلی دوجوی مرزها بود، بقیه ساختمونا ویلای شخصی بودن و بین ویلا ها استخر، چمن و حتی کوه های مصنوعی دیده می‌شد.

همین که  لو فنگ وارد لابی عمارت شد، سربازی که همراش اورده بود عقب رفت و خارج شد.

زن زیبایی به لو فنگ لبخند زد.«شما حتما باید برای آزمون امروز اینجا باشید. درست میگم؟» لو فنگ سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و باعث شد زن ادامه بده: «لطفا اونجا بشینین، ساعت ده همراه بقیه ازتون امتحان گرفته میشه.»

لو فنگ سرشو به نشونه ی موافقت تکون داد و به سمت بارکوچیکی که اون طرف لابی قرار داشت رفت. لو فنگ اونجا رو از نظر گذروند؛ علاوه بر صاحب بار و گارسون  سه نفر دیگه هم اونجا بودن که دوتاشون داشتن روی مبل با هم حرف می‌زدن و یکیشون روی صندلی جلوی بار نشسته بود.

مرد جوونی که لباس سفید به تن داشت با یه حالت رویایی گفت: «اون ویلاها رو دیدی؟ خیلی خفنه… این چیزیه که با مبارز شدن گیرت میاد!»

«اوهوم. همه ی مبارزای دوجوی مرزها یه ویلای مجانی گیرشون میاد و می‌تونن تو این منطقه زندگی کنن… محیط این منطقه رو دیدی؟ زندگی توش زیادی دور و رویایی به نظر میاد.»

«معلومه دیگه! منطقه‌ی مبارزها باید هم یه سر و گردن از بقیه بالاتر باشه… اوه اونجا رو ببین! یکی دیگه هم داره میاد.»

لو فنگ به نشونه ی احترام سرشو تکون داد و رفت طرف دیگه ی مبل نشست.

یکم بعدش سه نفر دیگه هم اومدن که هیچکدومو لو فنگ نمی‌شناخت، هر سه بالای 30 سال سن داشتن و یکیشون حتی می‌خورد کم کمش 40 رو از سر گذرونده باشه!

«لو فنگگگ!»

با صدای بلندی تو کل سالن پخش شد، فنگ از جا پرید و مرد لاغری که صورتش پر از زخم بود به سمتش اومد. «توهم برای ازمون مبارز محتمل اینده اومدی؟»

«برادر یانگ!»

لو فنگ بلند شد و باهاش دست داد.

یانگ وو با درماندگی گفت: «این خجالت اوره ولی من ماه پیش هم برای این آزمون اومدم ولی بدبختانه  سرعتم 24.9 بود. فقط یکم مونده بوداا… لعنت بهش!»در واقع یانگ وو خیلی وقت پیش قدرت و سرعت عکس العملش رو به حد لازم رسونده بود و نقطه ضغفش فقط سرعتش بود. ولی به هر حال از شروع امسال یانگ وو داشت رو سرعتش کار می‌کرد. در ظاهر 24.9 متر بر ثانیه خیلی با 25 متر بر ثانیه تفاوت نداشت، اما همین یه ذره می‌تونست سرنوشت آزمونش رو تایین کنه. اگه همه چی درست پیش می‌رفت می‌‌تونست سرعتش رو به 25 برسونه و بالاخره آزمون رو قبول بشه.

لو فنگ لبخند زد.

«مطمئنم از پسش بر میای برادر یانگ.»

در همین موقع صدای بلندی از گوشه ی سالن اومد.

«عه بازم که این یارو یانگ اومده اینجا. ین داشمون تالا صد باراومده اینجا و قبول نشده. چرا نمیکشی بیرون خب؟ مطمئم این دفعه دیگه گندی که می‌زنی جمع کردنی نی.»و صدای خنده ی نخراشیده ای بلند شد.

لو فنگ به سمت صدا برگشت و مرد ریشوی گنده ای رو دید که داشت این شر و ورا رو تفت می‌داد.

یانگ وو به سمت مرد چشم غره رفت.

«هوی تانگ! با چه رویی گوه خوری منو می‌کنی؟ تا جایی که یادمه تا حالا دو بار آزمون دادی و قبول نشدی و با سرعت عکس العملی که داری حداقل دو سه سال دیگه باید بری جون بکنی تا شاید اون استعداد نصفه نیمه ات بتونه یه کاری بکنه و معجره بشه تا بتونی از پسش بر بیای… که شخصا بعید می‌دونم!»

صدای سردی از اون طرف راهرو به گوش رسید.

«همگی ساکت باشین.«

هرهشت نفری که تو سالن بودن سرشونو به سمت صدا برگردوندن و مرد مسنی رو دیدن که یونیفورم دوجو پوشیده بود.

«همتون دنبالم بیاین. می‌برمتون طبقه ی بالا تا امتحان بدین. حواستون باشه درست رفتار کنین. امروز دوست قدیمیمون از شهر یانگ ژو اومده پس لطفا دردسر درست نکنین.»

«چشم.»

همگی از جمله لو فنگ و یانگ وو و مرد ریشو مطیعانه گوش دادن و پشت سر مرد به راه افتادن.

یه دوست قدیمی… لو فنگ تو دلش حدس می‌زد که منظور از این دوست قدیمی کی می‌تونه باشه.

یانگ ژو دوزاده تا  دوجوی مرزها داشت. همینطور به مربی های اصلی هر ناحیه «استاد »گفته می‌شد وهمینطور مربی سالن اصلی استاد ارشد لقب گرفته بود.

بعد از اینکه وارد اسانسور شدن مرد مسن یونیفورم پوش دکمه ی طبقه ی ششم رو فشار داد.

دینگ

با رسیدن آسانسور به طبقه ی ششم، در باز شد و سالن تمرین بزرگ با یه لشکر آدم داخلش جلوی چشم داوطلبای آزمون گسترده شد. چشمای تیز لوفنگ تونستن سریع استاد جیانگ نیان رو بین جمعیت تشخیص بدن.

مرد مسنی که موهای بلند لختی داشت خیلی رسمی اعلام کرد: «لطفا سکوت کنید، ازمون دهنگان رسیدند.»

همین که جمله از دهن مرد خارج شد همه ی کله ها به سمت گروهی که تازه رسیده بودن برگشت. این نگاه ها برای همه ی اعضای اون گروه  کوچیک تنشزا بود، چون همشون می‌دونستن این ادمایی که به این سالن میان -با فاکتور گرفتن پرسونل- همگی مبارز بودن. به عبارتی همه ی کله هایی که داشتن بر و بر اونا رو نگاه می‌کردن همون کسایی بودن که اونارو اون همه راه برای آزمون دادن اونجا کشونده بودن!

همون مرد مسن مو بلند دوباره اعلام کرد: «برای آزمون اماده بشین.»

لو فنگ قبلا اون مرد رو توی اینترنت دیده بود: استاد دوجوی مرزهای اونجا و همینطور استاد ارشد شهر یانگ ژو، «ووتانگ!»

مبارزی که گروه لو فنگو تا اونجا راهنمایی کرده  بود دستور داد: «یکی یکی بیاین اینجا و آی دیتونو تحویل بدید.»

مرد بعد از گرفتن آی دی هاشون، همه رو کف دست استادِ ارشد تانگ وو گذاشت و با شیطنت خندید.

«رییس انگار تعداد ازمون دهنده ها امروز کمه فقط 8 تا هستن.»

«اها…»

ووتانگ با بی حوصلگی جواب داد  و به طور تصادفی یکی ازآی دی ها رو بیرون کشید و جلوی دستگاه گرفت.

دستگاه صدای بیب مانندی داد و صفحه ی  کریستال طور شفافی روی دستگاه مجسم شد که اطلاعات شخصی یه نفرو به نمایش می‌‌ذاشت.

استاد ارشد با بی تفاوتی اعلام کرد: «اولین نفر… تانگ گوان، ازمون جپ کراس رو شروع کن.» و با لبخندی که یکم از بی حسی و بی حوصلگیش کم شده بود ادامه داد: «حتی بعضیا از ارتش میان اینجا تا تست بدن… جالبه!»

لو فنگ که یه گوشه وایساده بود نتونست جلوی لبخند زدنش رو بگیره.

دوجوی مرزها توسط قوی ترین مبارز جهان مدت ها پیش پایه گذاری شده و تقریبا توی همه ی نقاط جهان پخش شده بود. امتحاناتش از اعتبار بالایی برخوردار بودن و حتی نتایج ازموناش و مدرکش توی همه ی کشورها قابل قبول و معتبر بود. پس یه جورایی طبیعی به نظر می‌رسید که فراد ارتش  یا  هنرمندای رشته های رزمی دیگه برای این ازمون بیان و سعی خودشون رو بکنن.

استاد ارشد پرسید: «برای ازمون جپ کراس آماده ای؟»

«بله!»

مرد ریشو بلافاصله یه قدم به جلو اومد، دست چپشو جلوی صورتش گرفت و با چشمایی که انگار داشتن از حدقه بیرون می‌پریدن مشت راستشو به سمت منحنی دستگاه پرتاب کرد. دستگاه یکم لرزید و عدد 986 کیلوگرم رو نشون داد.

«قبول شدی… بعدی!»

استاد ارشد دوباره  یه آی دی رو به صورت تصادفی بیرون کشید و جلوی دستگاه قرارش داد. اعلام کرد: «لو فنگ.»

وقتی اطلاعاتو خوند با تعجب گفت: «تو فقط 18 سالته؟ اقای جیانگ این پسره از دوجوی مرزهای ناحیه ی ژِی آنه  درسته؟ از کی همچین مرد جوون نابغه ای پیدا شده؟»

استاد جیانگ نیان خندید.«ولی ما هنوز روی قسمت نابغه بودنش شک داریم! باید ببینیم واقعا اونقدر حرفه ای هست یا نه…»

یکی از اعضای گروه مبارزان –که سرباز کهنه کار و چایقی بود- گوشه ایستاده بود با تمسخر طعنه زد: «شاید این آزمونو دست کم گرفته و در واقع هیچ توانایی خاصی نداره.»

استاد جیانگ نیان به اون مرد نگاه کرد. «چیه؟ نکنه حسودیتون شده که منطقه ی شمالی از این نابغه ها نداره؟! لو فنگ قدرت اعضای منطقه ی ژی آنو نشونشون بده پسر!»

لو فنگ یه قدم جلو اومد.

«چشم استاد.» و به سمت دستگاه سنجش قدرت مشت راه افتاد.