ورود عضویت
Swallowed Star-2
قسمت 17
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

نصفه شب بود. ماه و ستاره‌های آسمون دیده نمیشدن، به خاطر همین سلولی که لو فنگ داخلش بود کاملا تاریک بود. فقط راهروهای بیرون سلولش کمی روشنایی داشتن.

خررر پوووف خرررر پووف~
صدای خور و پف تو زندان پیچیده بود، و این نشون می‌داد که همه خوابیدن.
ناگهان–
لو فنگ که روی تخت سمت چپ دراز کشیده بود، بلند شد و نشست. پاهاش رو روی هم انداخت و کمرش و صاف کرد.
«با توجه به مقاله‌ای که تو راهروی مرزها دیده بودم، فقط یک نوع تمرین انرژی ژنتیکی روی زمین هست که اونم تمرین وو ژین ژیان تیان هست. وقتی یک نفر به تناسب اندام یک جنگنده می‌رسه، معمولا همون موقع تمرین انرژی ژنتیکی‌شون شروع می‌شه.» لو فنگ یک نفس عمیق کشید. «طبق چیزی که مقاله می‌گفت حس کردنش برای اولین بار، سخت ترین کاره!»
برای جذب کردن هر انرژی کیهانی باید اول بتونی حسش بکنی.
با توجه به مقاله، این انرژی دور تا دور زمین پخشه. حتی ستاره‌های تو کهکشان هم این انرژی رو دارن. با اینحال… بیشتر مردم نمیتونن وجودش رو حس کنن.
«تا وقتی بتونم حسش بکنم، جذب کردنش کاری نداره. آدم‌های با استعداد بعضی وقتا می‌تونن تو روز اول تمرین‌شون انرژی‌ها رو حس کنن، ولی اونایی که بی‌استعدادن ممکنه تا یک سال و نیم براشون طول بکشه تا فقط اونو حسش کنن.»
لو فنگ تنفسش رو تنظیم کرد و فرم بدنی لازم برای انجام تکنیک وو ژین ژیان تیان رو گرفت. توجهش رو برد به نقاط وو ژین[1] که شامل کف دست‌ها، پاها و سرخرگ‌های اصلی سر.
نفس بکش…
تنفس لو فنگ کم کم به ثبات رسید، وقتی به با ثبات کردن فرمش و خودش توجه کرد می‌‌تونست حس کنه که قلبش داره آروم می‌شه. «ماهیچه‌های بدنم باید شل بشه. هر چی نباشه تکنیک وو ژین ژیان تیان، یک پروسه‌ی طبیعیه. باید قلبم رو مثل آب یک دریاچه، آروم و ثابت کنم.» قدرت کنترل نفس لو فنگ بالا بود، و تونست خودش و به راحتی آروم کنه، و حتی قلبش هم آروم گرفت.
همه جا کاملا ساکت بود. حتی صدای تنفسش هم به زور شنیده می‌شد.

زمان می‌گذشت؛ یک دقیقه، دو دقیقه… نیم ساعت، یک ساعت…
«همم؟‌» لو فنگ چشم‌هاش رو باز کرد. «پس این انرژی کجاست؟ چطوریه که نمیتونم حسش کنم؟ بدن و قلبم دوتاشون الان خیلی آروم بودن. خب در هر حال، تو مقاله هم گفته بود که فقط یک تعدادی از افراد تو همون روز اول تمرین موفق می‌شن حسش کنن.»
«دوباره امتحان می‌کنم.» لو فنگ اینو گفت و دوباره چشم‌هاش و بست و سعی کرد انرژی‌ای که مقاله توصیف کرده بود رو حس کنه.
همه چی آروم و ساکت بود، و این چیزی بود که تکنیک وو ژین ژیان تیان خیلی روش تاکید داشت.
بعد نیم ساعت لو فنگ دوباره چشم‌هاش رو باز کرد و گفت:«هنوزم درست نیست.»
لو فنگ به این نتیجه رسیده بود که اولین مرحله‌ی تمرین انرژی تکوینی، یعنی حس کردنش سخته، خیلی سخت.
«یک بار دیگه امتحان می‌کنم. اگه بازم موفق نشدم تا فردا شب صبر می‌کنم. امیدوارم این دفعه از پسش بربیام.» لو فنگ تو قلبش آرزو کرد، چشم‌هاش رو برای بار سوم بست و شروع به آروم کردن قلبش کرد.
زمان به آرومی می‌گذشت، ده دقیقه… سی دقیقه… پنجاه دقیقه… یک ساعت و بیست دقیقه… «چطور هنوز جواب نمیده؟»
توی حالت مدیتیشن، افکارش هم کم‌کم شروع به آروم شدن کردن.
همه چی آروم و آهسته بود. لو فنگ هنوز تو قلبش امید داشت که انرژی رو حس کنه. ولی با گذر زمان، کم‌کم داشت خوابش می‌‌برد! هر کی باشه بعد اینکه نصفه شب چشم‌هاش رو ببنده و به هیچی فکر نکنه خوابش می‌بره، و لو فنگ الان حدود سه ساعت بود که داشت اینکارو انجام می‌‌داد!
لو فنگ که تقریبا خوابش برده بود، یادش رفت که حواسش به انرژی و حس کردن باشه.

«چقدر راحته.»
تقریبا خوابش برده بود، که یکم انرژی توی دست و پاهاش و سرخرگ‌های سرش حس کرد. انرژی‌ای که آروم و آهسته وارد بدنش می‌شد.
لو فنگ تو خواب بیداری از خودش پرسید:«این دیگه چیه؟»
بعد یهو از جاش پرید و چشم‌هاش رو باز کرد! «خودشه، این همون انرژیه!» حسی که قبلش داشت کامل از بین رفت.
هیج وقت به ذهنش هم نمی‌رسید که وقتی تقریبا خوابش برده انرژی رو حس کنه.

«حسش کردم! حسش کردم! باید همون انرژی‌ای باشه که دنبالش بودم.» لو فنگ از ته قلبش خوشحال بود. «با توجه به مقاله، وقتی از پس آزمون جنگندگی بربیای، می‌تونی مستقیم به تمرین انرژی تکوینی بپردازی. حتی اگه حسش نکنی و تشخیصش ندی، بدنت به طور ناخودآگاه جذبش می‌کنه.»
لو فنگ می‌دونست حسی که یکم پیش بهش دست داده بود، به این معنا بود که بدنش داشته انرژی جذب می‌کرده. ولی این طوری انرژی جذب کردن زیادی کند بود. باید روش کار کنه و سرعتش رو بالا ببره.

«پس یک همچین حسی داره.»
لو فنگ چشم‌هاش رو بست و سعی کرد دوباره حسش بکنه. به تنفسش ثبات داد و قلبش و آروم کرد سپس کل تمرکزش رو برد روی نقاط وو ژین. سعی کرد دوباره اون انرژی‌ رو حس کنه. او احساس می‌کرد که انرژی رو، هم حس می‌کنه هم نه.
آروم آروم احساسش داشت واضح و واضح تر می‌شد.
خودشه!
فنگ حسی خیلی کوچک، مثل نفسی که به آرومی آزاد می‌شه داشت. این انرژی به آرومی وارد بدنش می‌شد و به سمت مراکز چاکراش حرکت می‌کرد. «همون انرژیه» لو فنگ روی پنج مرکز چاکراش و جذب کردن انرژی تمرکز کرد. طبیعتا با این کارش سرعت جذب انرژی از همان نقاط وو ژین زیاد شد؛ و حتی به صد برابر سرعت اولیه خودش رسید.
اگه بخوایم جذب انرژی اولیه رو به عبور قطره قطره آب از یک سوراخ کوچک تشبیه کنیم؛
الان اون سوراخ بزرگتر شده و به جای اینکه قطره قطره بریزه، شر شر وارد بدنش می‌شد.

«آه~[2]» حسش باعث شد تمام وجودش بلرزه.

انرژی بی شکل و رنگ وارد بدنش می‌شد. سلول‌های گرسنه‌ی بدنش هم مثل دیوونه‌ها شروع به خوردن انرژی کردن.
داخل سلول، همین که انرژی از پوست او می‌گذشت، خیلی زود توسط میتوکندری جذب می‌شد، سپس به مصرف کل سلول‌ها می‌‌رسید و استفاده سلول از این انرژی باعث تغییرات زیادی شد، به طوری که حتی دی ان ای سلول‌هایش هم تغییر اندکی داشتند. تقسیم سلولی شروع شد، یک سلول شد دو تا، بعد چهار تا و…
زمان به آرومی می‌‌گذشت…
بدن لو فنگ کم‌کم درحال تغییر کردن بود. از پوستش گرفته تا ماهیچه‌ها و استخون‌هاش. همه جای بدنش، تک‌تک سلول‌های او درحال تغییر کردن بودن. این تغییر، یک نوع تکامل محسوب می‌شد، که توسط تغییر ژن‌ها به وجود اومده بود!

«با توجه به‌ چیزی که از راهنمای تمرین یادشه، انسان‌ها از بدو تولد می‌تونن انرژی جذب کنن. پس تو موقعیتی که بدن به شدت نیاز به انرژی داشته باشه، برای اولین بار انرژی جذب می‌کنی، که به تغذیه‌ی بدن کمک می‌کنه و بهش نیرو میده!» لو فنگ می‌تونست حس کنه که توانایی و نیروی او در حال تغییره.
روی زمین و تو جهان مقدار پایان ناپذیری انرژی وجود داره. مقداری که لو فنگ الان جذب کرد چیز زیادی نبود.
با اینحال، برای لو فنگ این بزرگ‌ترین جهش به سمت قدرت بود.
استحکام استخون‌هایش بیشتر شد، فیبرهای ماهیچه‌های او قوی‌تر شدن و حتی وزن بدنش هم بیشتر شد.
زندگی خیلی عجیبه!
داخل اعماق مغز لو فنگ، مکانی که در گذشته چیزی ازش حس نمیشد الان این انرژی در آن قسمت جریان داشت. از وقتی که متولد شده بود تا حالا، سه تا شوک باعث سه تا کُما شده بود. امشب مقدار زیادی انرژی تو مغزش جریان داشت. ولی این تغییر با اون سه دفعه فرق داشت؛ یا به عبارتی آروم‌تر بود.

××××

دینگ~~دانگ~~
ساعت حدودا پنج یا شش بود و خورشید تازه داشت طلوع می‌کرد. همه‌ی زنگ‌ها تو زندان به صدا دراومده بودن و زندانی‌ها داشتن کم‌کم بیدار می‌شدن.
لو فنگ که چهارزانو نشسته بود، بالاخره چشم‌هاش رو باز کرد، لبخندی زد و گفت:«قطعا این بیشترین انرژی‌ای هست که می‌تونم تو اینقدر زمان جذب کنم. بعد حدود دو ساعت انرژی جذب کردن بدنم پر شده.»
لو فنگ می‌تونست حس کنه که قدرتش از قبل بیشتر شده.
«حس می‌کنم تناسب اندامم دیشب از کمای دوران امتحانات هم بیشتر افزایش یافته. نیروی مشتم الان احتمالا حدود هزار و پونصد کیلوگرمه، شاید حتی بیشتر از این.» فقط امتحان و آزمایش می‌تونست همچین چیزی رو اندازگیری کنه.

«وقت صبحونه‌ست، بیاید بیرون.» تعداد زیادی از زندانی‌ها از سلولشون بیرون اومدن تا برن غذا بخورن.
لو فنگ از تختش پایین اومد، مسواک زد و صورتش رو شست تا برای صبحونه خوردن آماده بشه.
همون موقع
توی راهرو، سه نفر با لباس زندانی‌ها به سمت سلول لو فنگ می‌رفتن. یکیشون داد زد:«هوانگ کچله، شنیدم یک آدم ماهر هم سلولیت شده که چهار تا از نخبه‌ها رو یک تنه نفله کرده.»

«داداش لیو، بنظر میاد یارو آدم سرسختیه.» تو سلول لو فنگ هوانگ کچله خندید و سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد.
«اوه؟»
سه تا زندانی با همدیگه نگاهی رد و بدل کردن و یکیشون با صدای آرومی گفت:«شکی درش نیست؛ شماره‌ی سلول، قدرت، سن، همش بهش می‌خوره. برادر ژو داشت درباره‌ی همین طرف حرف می‌زد.»

[1] نقاط وو ژین(wu xin): معنی لغوی پنج قلب هست که به پنج مرکز چاکرا توی بدن اشاره میکنه.

[2]  ویراستار: به مولا این ناول کاملا داره هنتای میشه😂😂 خدایی یعنی چی که یه چیزی داره میره داخل  اینم میگه آه؟