ورود عضویت
Rebirth of a Movie Star -2
قسمت ۱
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

فصل ۱

«دارم بهت میگم من نبودم، دیگه به خودت بستگی داره که باورش کنی یا نه.»

صدای مرد، آرام و خشدار بود و احساس عجیبی با خودش داشت.

بای لانگ هیچ وقت نتوانست آن صدا را دوست داشته باشد. اما الان چیزی که باعث میشد دست و پاهایش سردتر شود، معنی پشت آن کلمات بود.

«اگه کار تو نیست پس کار کیه؟» بای لانگ در گلویش احساس خشکی میکرد…

«داری از من میپرسی؟» مرد وقتی ظاهر ناراحت بای لانگ را دید صدایش با خنده پر شد. «نباید اینو از خودت بپرسی؟»

بای لانگ احساس میکرد انگار یکی به سرش ضربه زده است. بدون اختیار قدمی به عقب برداشت.

مرد بلند قد با ابهت رو به رویش خم شد و کنترل تلویزیون روی میز را برداشت. صدایی آمد و تلویزیون که تقریبا نیمی از دیوار را گرفته بود روشن شد.

افکار بای لانگ همچنان در بین احساسات بی نظم زیای غرق شده بود ولی صدای شبکه خبر به طرز دردناکی وارد گوش هایش شد.

«در رابطه با نشست خبری کمی پیش، شین لینگ لینگ نیز ۱۰ دقیقه پیش وبسایت خود را آپدیت کرد تا به صورت عمومی برای تمامی رسانه ها خبر نامزدی خود و کانگ ژیان را تایید کند…»

بای لانگ سرش را بالا آورد و با ناباوری به صفحه ی تلویزیون خیره شد. تلویزیون یک کنفرانس مطبوعاتی را نشان میداد. نور فلش دوربین ها بدون توقف چشمک میزدند و بدون هیچ اشتباهی صورت آشنای کانگ ژیان را با کیفیت بالایی به نمایش می گذاشتند. روی صورت کانگ ژیان یک لبخند درخشان بود.

«…شینگ لینگ لینگ از آرزوهای خوب همه برای خودشون سپاسگذاره، همین طور امیدواره که بقیه به حمایت کردن از کانگ ژیان ادامه بدهند. راه کانگ ژیان برای رسیدن به شهرت کار آسونی نبود و اون بهمون نشون داده که مردی صادق و بی ریاست که قلب مهربونی داره و آرومه. همچنین برای تمام کسایی که شایعه های بی اساسی رو درباره ی آنتی ناتالیست بودن و در رابطه با بودن کانگ ژیان با بای لانگ پخش کرده بودند تا بتونند کانگ ژیان رو متوقف کنند عمیقا احساس تاسف عمیقی کرده. چرا که اون و کانگ ژیان برای دو سال با همدیگه داخل یه رابطه بودن و هیچ مشکل بخصوصی هم با موضوع تشکل خانواده و زندگی سعادت مندانه ی بشر نداشتن و ندارن…»

بعد از شنیدن این حرف ها تمام بدن بای لانگ به لرزش درآمد، «حالا این دو نفر تصمیم گرفتند که با هم تشکیل یه خونواده بدند و بچه هایی رو مثل تمام انسان های نرمال به این دنیا بیارن. برای عروسی هم با توجه به اینکه کانگ ژیان در چند ماه آینده فیلمبرداری جدید ترین شاهکار هنری کارگردان گوی شان ٬٬در کوهستان باران خواهد آمد٬٬ رو شروع میکنه، برنامه دارن یه عروسی ساده با شین لینگ لینگ در خارج از کشور داشته باشن. اینکه آرزوی موفقیت دوستان و خانواده هاشون رو داشته باشند، بیشترین خواسته شونه. اون بار دیگه از همه کسایی که ازشون حمایت میکردند تشکر میکنه…»

صدای شبکه ی خبر کاملا واضح و بدون خش بود. هر کلمه مثل چاقویی بود که قلب بای لانگ را می شکافت. بای لانگ ناگهان احساس کرد نمی تواند نفس بکش. با توجه به اینکه برای یک هفته نتوانسته بود بخوابد، تصویر جلوی چشمش به یکباره سیاه شد. درد وحشتناکی سمت چپ قفسه ی سینه اش را چنگ زد و لباسش بین انگشتانش چروک شد.

مرد مقابلش شوکه به نظر میرسید. یک قدم به اون نزدیک تر شد. معمولا بای لانگ عقب میکشید اما این بار این توان را در خودش پیدا نکرد. فقط می توانست با درد خم شود. در گوشش کلمات ٬٬عروسی٬٬، ٬٬بچه به دنیا آوردن٬٬ و کلماتی همانند آن پی در پی پخش میشد.

درد درون قفسه ی سینه اش بدتر و بدتر میشد. خیلی دردناک بود، طوری که عرق سردی روی پوستش نشست و اشک از چشمانش جاری شد.

اخرین چیزی که متوجه آن شد صدایی بود که در حالت عادی از آن خوشش نمی آمد در حالی که پر از سردرگمی فریاد میزد:

«بای لانگ!!!!؟؟»

******

درد وحشتناکی که حس میکرد، باعث شد تا بریده بریده نفس بکشد و بعد بار دیگر از یک کابوس وحشتناک بیدار شد. وقتی چشم هایش را باز کرد، صدای نفس های بریده بریده ی دردناکش را توی اتاق ساکت میشنید.

بای لانگ روی تخت دراز کشید و با نگاهی مسخ شده به سقف سفیدرنگی که با نور چراغ خیابان که از پنجره به درون می تابید روشن شده بود خیره شد و به صدای قلب خودش که به شدت میکوبید گوش داد:

«دوپ، دوپ، دوپ»

انگار هر ثانیه نزدیک بود از کار بیوفتد. مدت زیادی طول کشید و بالاخره ضربان قلبش آرام شد و توانست دستی به صورتش بکشد و از جایش بلند شود تا مقداری آب بنوشد. کنار تختش یک قمقمه آب گرم قرار داشت. در چند روز گذشته سعی کرده بود قبل از رفتن به تخت، یکی برای خودش آماده کند.

فقط بعد از اینکه مایع گرم از گلویش پایین رفت توانست از کابوس تکراری که هر شب آن را میدید فرار کند. هر چند اگر این فقط یک کابوس بود، یک رویا، چه فایده ای می توانست داشته باشد؟

و اگر رویا نبود چگونه باید آن را توضیح میداد؟

به قمقمه چنگ زد و با سردرگمی به درون تاریکی خیره شد. ناخواسته چشم هایش روی ساعت دیجیتالی که روی میز کنار تختش بود چرخید. در تاریکی، شماره های درخشان ساعت به وضوح دیده میشدند:

۲۳ام اگوست، سال ۲۰**

این تابستان ۱۰ سال پیش بود، منی که توسط سکته ی قلبی مرده بود به شکلی به ۱۰ سال پیش برگشته بود.

***

در ۱۰ سال آینده هر چند بای لانگ را نمیشد به عنوان یک ستاره ی بزرگ در دنیای سرگرمی نام برد، اما حداقل اسم شناخته شده ای بود. او تصویری مهربان و نجیب داشت و در درام طولانی ٬٬شرکای زندگی٬٬ نقش یک مادر مجرد را بازی میکرد. او یک پسر ۵ ساله را نگه میداشت و این تصویر مادر و فرزند، در قلب بیننده ها حک شده بود.

این مدل نقش های مناسب باعث شده بود تا تصویر ذهنی مردم شکل بگیرد. طرفدارهای بای لانگ از هر گروه سنی بودند: از بچه های کوچک مدرسه ای تا مادربزرگ های ۷۰ یا ۸۰ ساله. در زمان مشخصی او حتی تصویر یک همسر خوب را به نمایش گذاشته و آن زمان دختر رویایی هر پسر مجردی بود. ظاهر مناسبش نیز او را همراهی میکرد. بای لانگ یک تصویر دلگرم کننده و صاف داشت. پوست سفید رنگش که هیچ وقت آفتاب سوخته نمیشد، موهای صاف و درخشان مشکی رنگ و لب های پری که مثال زنده ی شخصیت سفید پوست و لب قرمز داستان ها بود. بعد از اینکه ٬٬شرکا٬٬ یک درام معروف شد، برای بای لانگ سخت بود تا تصویری که از او در ذهن مردم ساخته شده بود را از بین ببرد.

این مدل خوبی ها محدودیت خودشان را داشتند. در ۵ درام بعدی، نقش هایی که کمپانی برای بای لانگ در نظر میگرفت او را یک زن جوان خوب و جذاب نشان میداد و غیر ممکن بود بتوان این تصویر را تغییر داد. در آینده تمامی نقش های او در همین راستا بودند: زنی جذاب، افسون گر، خوب و متعهد.

هر چند سود بای لانگ محدود بود، باز هم چنین تصویری برای خیلی از فیلمنامه ها مناسب بود، به همین دلیل میشد گفت نفع بای لانگ از ضررش بیشتر بود. با توجه به تمامی پول هایی که در چند سال اخیر به او پرداخت شده بود، میشد او را به عنوان ۵ ستاره ی برتر شناخت و به عنوان بازیگری انتخاب کرد که به خاطر پول درآوردن، نقش هایش را انتخاب میکند. هر چند برای کسی مانند بای لانگ که چنین تصویر بدون حاشیه ای داشت حتی پاک کردن کوچک ترین شایعه خیلی سخت بود. در این ۱۰ سال به عنوان بازیگر با ۳ چالش رو به رو شد. اولین چالشش، مدت کمی پس از معروفیت ٬٬شرکای زندگی٬٬ بود. به خاطر مقدار خیلی زیاد بدهی برادرش بای لی، تصویرش لکه دار شد. ولی به هر حال این مشکل مربوط به خانواده ی بای بود و مستقیما به بای لانگ مربوط نمیشد. برای همین بعد از اینکه به خانواده اش کمک کرد تا برادرش بدهی اش را بپردازد، توانست صحبت های مردم را درباره ی خانواده ی سطح پایینش ساکت کند. هر چند به خاطر این اتفاق، شهرتش که تازه داشت پیشرفت میکرد، پایین کشیده شد.

دومین باری که معروف شد، چند سال بعد بود. آن زمان نقش میزبان یک ریلیتی شوی آشپزی به نام «چه کسی شام را میزبانی میکند؟» را داشت و برای بار دوم، طعم معروف شدن را چشید.

این زن دوست داشتنی و جذاب با دقت عناصر آشپزی را انتخاب میکرد و به خانه ی افراد معروف میرفت و به آن ها کمک میکرد تا برای مهمان هایشان شام درست کنند. در همین حال، بیننده ها می توانستند خانه های لاکچری افراد معروف را ببینند و شاهد تکه ای از زندگی آن ها باشند. همچنین به اضافه ی منوی غذایی که به دقت انتخاب شده و به شیوه ی خوشمزه ای درست میشد، باعث شده بود که این برنامه بین مادر ها و مادربزرگ ها معروف بشود.

بار دیگر بای لانگ تبدیل به مقام اول ستاره ای که هر مردی دوست داشت با او ازدواج کند شد. این دفعه بدون شک مربوط به مهارت های آشپزی اش میشد. هر کمپانی که مقداری کارش به آشپزی مربوط میشد، پیش بای لانگ می آمد تا با او قرارداد امضا کند. تا اینکه یک ویدیوی تار نامشخص در یک سایت مشهور منتشر شد که بای لانگ را متهم به شرکت در مهمانی های تفریحی مجلل به منظور شرط بندی و کشیدن مواد میکرد.

این مدل اتهام های جدی، باعث شد بای لانگ تولد پلیس بازجویی شود. هر چند بازجویی ها به هیچ مدرکی برای صحت شایعات نرسیدند، اما باعث شد شهرت بای لانگ برای بار دوم سقوط کند. اما خدایی خوشبختی مسلما به بای لانگ علاقه مند شده بود. بعد از ۲ سال سکوت و تنهایی، در حالی که پیشنهاد شغلی زیادی نداشت، یک موزیک ویدیو برای یک آهنگ عاشقانه فیلمبرداری کرد و بار دیگر بیننده ها متوجه این زن جوان زیبا، مهربان و پاک شدند. در این زمان بای لانگ کسی بود که در صنعت سرگرمی برای سال ها حضور داشت. بعد از تجربه ی دو فاجعه ی طولانی که داخلش سردی قلب انسان ها را احساس کرده بود، یاد گرفت به سرعت قوی شود. این مدل نیروی درونی چیزی نبود که یک هنرمند جوان بتواند با تجربه به دست بیاورد. وقتی توانست نقش دوم فیلم «غروب» را به دست بیاورد، نقش کسی را بازی میکرد که سرنوشت غم انگیزی داشت و نشان می داد همه درباره ی او دچار سو تفاهم شده بودند.

هر چند در آخر در سکوت در پشت زمینه ایستاده بود و برای نقش اصلی زن و مرد، آرزوی خوشبختی میکرد. این مدل نقش، اشاره به گذشته ی غم انگیز و پر از بدبختی خود بای لانگ داشت و با توجه به اینکه نقش، دارای معانی زیادی بود، برای بار سوم در کارش به موفقیت رسید.

هر چند چیزی که تغییر نکرد این بود که بعد از رسیدن به چنین جای بلندی، همیشه یک سقوط غیر قابل کنترل هم وجود داشت. سومین دفعه، آخرین دفعه بود. این بار به بای لانگ اتهام ضد بشر بودن و تمایل به نسل کشی زده بودند، صرفا بر این اساس که او نسبت به فرزند آوری اعلام عدم علاقه کرده بود.

***

طبق داستان ها بای لانگ نه تنها آنتی ناتالیست بود بلکه یک آدم کثیف بود، زیرا از روش های کثیف و پنهانی استفاده کرده بود تا ستاره ی جدید کانگ ژیان را مجبور کند تا با او باشد. به چهره ی پاکیزه و با وقارش نگاه نکنید، زیر نقابش یک چهره ی زشت و حال بهم زن پنهان کرده است. معلوم نیست تنها دلیل اینکه توانسته بدرخشد این است که توانسته در تخت یک مرد پولدار برود؟ بی دلیل نیست که کانگ ژیان حالش بهم خورد و هیچ انتخاب دیگری نداشت غیر از اینکه همه چیز را علنی کند تا فرد دیگری آسیب نبیند.

و این حقیقت که نقشی که قرار بود بای لانگ در «باران کوهستانی خواهد آمد» بازی کند به زن دیگری داده شد، کارما و به حق بود. این مدل انسان های فاسد برای همیشه باید از دنیای سرگرمی محو شوند و دیگر هرگز نور روز را نبینند…

هر بار چنین کامنت هایی میدید، گوشه ی لبش به خاطر مسخره بودنشان بالا میرفت. همین طور به یاد می آورد تمام این ها در برابر حرف هایی که یکبار کانگ ژیان به او زد چیزی نبودند:

«آه لانگ، ما همدیگه رو دوست داریم. مشخصا مشکلی با این ندارم که تو علاقه ای به بچه آوردن نداری، چرا نباید رابطه مون رو ادامه بدیم؟

میدونم بهترین ها رو برای من میخوای هر چند چیزی که می خوام اینه که با افتخار کنارت بایستم و دستت رو در برابر تمام دنیا بگیرم و بگم خیلی دوستت دارم. نمیخوام رابطه مون دیگه مخفی باشه، به اندازه ی کافی صبر کردم!!!

فقط درباره ی آینده مون با هم فکر کن، ما سال های زیادی رو در مقابل مون نداریم، میدونی که من تا ابد نمی تونم ازت دست بکشم. چطوری می خوایم بقیه ی زندگی مون رو توی سایه ها مثل موش فاضلاب زندگی کنیم؟

چرا امتحانش نکنیم؟ بیا امتحانش کنیم! احتمالا بعد از اینکه رابطه مون رو عمومی کنیم، عشق و حمایت همه رو دریافت میکنیم! این کامنتا رو ببین، مگه طرفدارا همیشه نمیگن حمایت مون میکنند مهم نیست چه اتفاقی بیوفته؟ چی داریم که ازش بترسیم؟!

به هر حال حتی اگه همه دنیا هم علیه ما باشن، ما هنوزم همدیگه رو داریم مگه نه؟!»

ناتوان از اینکه التماس های کانگ ژیان را ببیند، تصمیم گرفت تا بالاخره آن را امتحان کند. او احمق بود، خیلی احمق.

وقتی بای لانگ سعی کرد تا به همه اعلام کند همه چیز تغییر کرد.

کانگ ژیان از دسترس خارج شد و در این بین شایعه‌های سمی و زشتی شروع به دنبال کردن بای لانگ کردند. او به سختی می توانست آن ها را تحمل کند؛ هر چند به خاطر قولی که به معشوقش داده بود، فرار نکرد و مجبور به تحمل طوفان شد. او با همین روش، دو اتفاق قبلی را گذرانده بود. حتی وقتی که پدر و مادر و برادر بزرگترش به طور علنی او را طرد کرده و اعلام کردند که تمامی روابط شان را با او قطع میکنند، تنها توانست دندان هایش را روی هم فشار دهد و تحمل کند. هر چند دو هفته بعد، وقتی بای لانگ از کانگ ژیان خبری دریافت کرد، کنفرانس خبری بود که در آن خبر ازدواج کانگ ژیان و شین لینگ لینگ اعلام شد و در همان حال، شین لینگ لینگ، نقشی که برای مدت زیادی برایش نقشه ریخته بود و قرار بود تا تصویرش را در ذهن مردم تغییر دهد، از او دزدید و همه چیز آشکار شد. ولی متاسفانه تنها زمان مرگش بود که همه چیز را فهمید.

یک درد آشنا درون سینه اش پیچید، بای لانگ اهمیتی به آن نداد. در تاریکی به حماقت خودش خندید، نمی‌توانست بفهمد چرا سرنوشت انتخاب کرده تا او را به ۱۰ سال پیش برگرداند. برای کسی مثل او که هیچ هدفی در زندگی نداشت، چه فایده ای داشت؟ مخصوصا برای کسی مثل او که یک قلب مریض داشت و دکتر به او گفته بود باید از خستگی و یا فشار زیاد دوری کند و تنها می توانست با مراقبت و ظرافت زیاد زندگی کند، تاریخ انقضای او احتمالا ۵۰ یا ۶۰ سال دیگر بود. در زندگی قبلی‌اش او تمام فرصت های زنده بودنش را زودتر مصرف کرده بود، ولی آیا در این زندگی هم تفاوتی میکرد؟

سخت کار کن تا زندگی کنی، با دقت زندگی کن تا زنده بمانی. در زندگی قبلی‌اش فکر میکرد به اندازه کافی تلاش کرده و در آخر چیزی که به دست آورده بود یک مرحله درد وحشتناک بود. خوشبختی، شهرت، در آخر همه این‌ها باد هوا بودند. اگر می توانست دوباره شروع کند، حتی با یک شانس برای انتقام، بعد چه میشد؟

هرچند فکر کردن درباره ی آن لحظات دردناک آخر و تصاویری که دید، هنوز چند چیز بودند که نمی توانست فراموش کند. گرچه روحش بدنش را ترک کرده بود، اما چیزهایی را که بعد از سکته برایش رخ داده بود را به یاد می آورد. هر چند نباید آن ها را به یاد می داشت. بعد از اینکه به زمین افتاد، یک نفر آنجه بود که بدن بی‌حس او را بلند کند، کسی که با نگرانی اسم او را صدا میزد، کسی که او را به بیمارستان برد. هر تصویر بعد از تصویر دیگر به طور درهمی به یادش می آمدند…

تا جایی که دکتر اورژانس گفت احیا نتوانسته او را برگرداند و هیچ امیدی برایش وجود نداشت. والدین و برادرش خیلی قبل رابطه شان را با «هیولایی» مثل او قطع کرده بودند. در مراسم خاکسپاری او، تنها یک چتر مشکی پناهش داده و با دستان خود، ذره ذره خاکسترهای او را به قبرستان برده بود‌.

چشمانش را بست و تصاویر غیر قابل باور را مرور کرد. یکبار شنیده بود که نسل‌های قبل میگفتند ارواح در مراسم خاکسپاری به سمت کسی که بیش از همه برایشان سوگواری کرده کشیده میشوند.

کیوکیان

بای لانگ هیچ وقت فکر نمیکرد که آن شخص، کیوکیان باشد.