ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

شیائو لانگ مغرور و شرور (۱)

یکی از دو دانشجوی زنده مانده که در ساختمان پنهان شده بودند پرسید: «هی یوهان، مطمئنی می‌خوای اینکار زو بکنی؟»

«شو فن، چاره دیگه‌ایم داریم؟» هه یوهان، جوان بیست و چند ساله‌ی قد بلند و خوش اندام، با درماندگی پاسخ داد: «تقریبا هفتاد و دو ساعت از آخرین باری که طعم یک لقمه غذا رو چشیدم می‌گذره و شکمم طوری غار و غور می‌کنه که انگار هیولایی داخلش پنهون شده. اگه الان برای تهیه غذا ریسک نکنیم، وقتی انرژیمون تموم بشه، حتی تکون دادن یه عضله هم دشوار میشه.»

صورت شو فن پر از درماندگی شد. چه زمانی او مجبور بود چنین رنجی را تحمل کند؟ گرسنگی چیزی بود که هرگز انتظار نداشت برایش اتفاق بیفتد. در گذشته، اگر او چیزی برای خوردن می‌خواست، یک تماس با یک رستوران یا یک مرکز غذایی تمام چیزی بود که او برای سیر کردن خود نیاز داشت، اما اکنون همه این‌ها به قدری ناگهانی ناپدید شده بودند که هضم این اتفاق‌ها سخت و ناممکن بود.

«می‌دونستم. اگه با گروه می‌موندیم، هیچ کدوم از اینا اتفاق نمی‌افتاد.»

«دیگه ادامه نده!»

شو فن در حال زمزمه کردن کلمات سرزنش‌آمیز به خودش بود که صدای فریاد هه یوهان او را مبهوت و سپس متوقفش کرد. به نظر می‌رسید که یوهان اهمیتی نمی‌دهد که زامبی‌ها یا موجودات دیگری فریاد او را شنیده باشند. او با چشمانی پر از خشم به بازمانده‌ دیگر نگاه و غرغر کرد: «می‌خوای به اونجا برگردی؟ برای چی؟ نکنه میخوای پادوی اون شیائو لانگ حرومی بشی؟ ها؟!»

با شنیدن این حرف، چهره شو فن سیاه شد و پس از یادآوری تمام کارهایی که شیائو لانگ در سه روزی که در گروهش بودند انجام داد، قلبش پر از پشیمانی شد.

«هعی…» یوهان در حالی که فحش می‌داد، تفی روی زمین انداخت، «ترجیح میدم از گرسنگی بمیرم یا توسط یه زامبی خورده بشم تا اینکه پیش اون سگ وحشی بمونم! فقط سه روز گذشته اما انسانیت اون قبلاً توسط جونورا خورده شده!»

«هی، نگاه کن! اونجا رو نگاه کن!» شو فن ناگهان حرف همراهش را قطع کرد و به سرعت لباس‌هایش را کشید تا از او بخواهد که از پنجره به بیرون نگاه کند.

هه یوهان با چهره ای پر از خشم، اندوه و درماندگی، خود را مجبور به آرامش کرد و از پنجره بیرون را نگاه کرد. با این حال، آنچه که دید او را به شدت شوکه کرد طوری‌که او نمی‌توانست تنفسش را ادامه دهد.

«کی… اینا دیگه کین؟ هنوز انسانن یا نکنه تبدیل شدن؟»

* * *

گروهی متشکل از بیست نفر از بازماندگان به رهبری شانگوان، چن‌هه، لیانگ‌پنگ و بای‌زه‌مین سرانجام به خیابان مجاوری که رستوران هدف شده در آنجا قرار داشت رسیدند. به دلیل ترس دو دختر، هم پیاده‌روی کند آنها بود، بنابراین ده دقیقه طول کشید تا از جایی که جسد سوسک فروزان مرتبه اول در آن قرار داشت، حرکت کنند.

بای‌زه‌مین در حالی که به دویست زامبی و محیط اطراف نگاه می‌کرد، با حالتی عادی پرسید: «چطوری این کارو انجام بدیم؟»

اجتناب از رویارویی با آن‌ها غیرممکن بود. چن‌هه قبل از اشاره اطراف را بررسی کرد. «من فکر می‌کنم بهترین ایده اینه که به من اجازه بدین تا اونارو به آرومی فریب بدم تا به این ترتیب بتونیم پس از تقسیمشون به گروه‌های کوچک‌تر، همشون رو خیلی راحت‌تر از بین ببریم.»

از آنجایی که ساختمان‌های کمی در این نزدیکی وجود داشت، زامبی‌ها در مقایسه با مکان‌های دیگر کاملاً پراکنده بودند و احتمال کمین شدن توسط یک موجود دیگر هم بسیار کمتر بود. با این حال، نقطه ضعف نقشه این بود که به دلیل کمبود ساختمان زمانی که یکی از زامبی ها متوجه آن‌ها می‌شد، سایرین هم متوجه نیروی حیاتی نزدیک می‌شدند و شروع به حرکت در آن سمت می کردند.

«ایدت رو درک می‌کنم… اما اگه ما فقط به جلو حرکت کنیم و همشون رو از بین ببریم، ساده تر نیست؟» لیانگ‌پنگ نمی‌توانست به آن ایده اشاره نکند.

شانگوان طوری به او نگاه کرد که انگار یک احمق است؛ با این حال، او سرش را برای ابراز موافقتش تکان داد: «دست کم گرفتن زامبی‌ها خوب نیست اما منم احساس می‌کنم راحت‌تره که به سادگی بهشون حمله کنیم و کارشون رو با یه حمله تموم کنیم. به هر حال با قدرت گروه ما، جنگیدن با چندصدتا زامبی نباید کار سختی باشه.»

اگرچه شانگوان با نگرش لیانگ‌پنگ مبنی بر دست کم گرفتن دشمن موافق نبود اما اوهم احساس کرد که نیازی به اهمیت دادن به آنها در چنین زمانی نیست. دقیقاً به همین دلیل بود که او پیشنهادش را پذیرفت.

«پس بیایید کارشون رو تموم کنیم.» بای‌زه‌مین حتی منتظر بقیه نشد و مثل گردباد جلو رفت. در کمتر از سه ثانیه او فاصله چند متری را طی کرده بود و خود را در مقابل اولین زامبی دید.

دست راست او به آرامی تکان خورد و شمشیر شوان‌یوان را با نور تیزی برای کسری از ثانیه بیرون آورد و بلافاصله، سر زامبی به سمت بالا پرواز کرد و یک قوس زیبا در آسمان ایجاد کرد که همراه آن خون قرمز مانند یک فواره به بیرون فوران کرد.

با این حال، بای‌زه‌مین مدت‌ها پیش آن مکان را ترک کرده بود و حتی بوی خون را هم نمی‌توانست حس کند، چه برسد به دیدن آن.

[شما قدرت روح زامبی معمولی سطح 4 را به دست آوردید]

[شما قدرت روح زامبی معمولی سطح 3 را به دست آوردید.]

[شما قدرت روح زامبی معمولی سطح 4 را به دست آوردید.]

حتی پس از از دست دادن چکمه های سرعتی خود در نبرد با سوسک های فروزان مرتبه اول، چابکی بای‌زه‌مین همچنان بسیار برتر از یک فرد عادی و بیشتر افراد تکامل‌یافته بود. بای‌زه‌مین با ۷۶ امتیاز چابکی، تقریبا هشت برابر سریع‌تر از یک فرد عادی بود و سرعت فعلی بای‌زه‌مین به حدی رسیده بود که می‌توانست با سرعت تقریبی صد کیلومتر در ساعت حرکت کند.

برخلاف بسیاری از خودروهایی که در ابتدا به زمان نیاز داشتند تا سرعت خود را بالا ببرند، بای‌زه‌مین از ۸۵ امتیاز قدرت خود برای فشار دادن پاهای خود استفاده می‌کرد و به همین دلیل می‌توانست تنها در یک ثانیه به سرعت ۰ تا ۱۰۰ کیلومتر در ساعت برسد!

بدن او با سرعتی خیره کننده در میان جمعیت زامبی‌ها سوسو می‌زد و هر بار که یکی از پاهایش به زمین می‌خورد تا خودش را به جلو براند، انفجارهای کوچکی اتفاق می‌افتاد.

در کمتر از پنج ثانیه، ده زامبی سر بریده روی زمین افتاده بودند و خون آن‌ها کم کم شروع به جمع شدن می‌کرد.

«مهم نیست که چند بار اونو میبینم، همچین سرعتی دیوونه کنندست…» چن‌هه در حالیکه به قتل عام در جریان نگاه می‌کرد نتوانست به زور لبخند نزند. اصلا در ابتدا کمک این سه نفر در اینجا ضروری بود؟

شانگوان با بی‌تفاوتی در حالی که یک قدم به جلو می‌رفت گفت؛« بیا بریم.» بدن او مانند یک پروانه یخی حرکت می‌کرد و اگرچه سرعتش به اندازه بای‌زه‌مین بالا نبود اما قطعا کند نبود زیرا حتی چن‌هه و لیانگ‌پنگ هم به سرعت پشت سر گذاشت.

با یک حرکت صاف دست او، ده گلوله یخ کوچک از ناکجاآباد ظاهر شد، و با یک حرکت آرام دیگر، ده گلوله یخ به آرامی و تقریباً همزمان سر ده زامبی را سوراخ کرد.

اگرچه شانگوان ممکن است به اندازه بای‌زه‌مین سریع یا قوی نباشد زیرا این دو آمار او کمتر از او بود اما در مبارزه با جمعیت زیاد، توانایی او در واقع بسیار کارآمدتر بود.

با اینکه درست بود که بای‌زه‌مین از مهارت دستکاری خون خود استفاده نمی‌کرد اما واقعیت این بود که توانایی نفوذ گلوله یخی شانگوان بسیار بالاتر بود. علاوه بر این، کنترل او بر مانا واقعاً دیدنی بود. بنابراین، هنگامی که او به نبرد پیوست، به زودی مقام اول در تعداد کشتار را با فاصله نزدیکی به بای‌زه‌مین به‌دست آورد.

چن‌هه پیش از این که سه تیر از تیردان روی پشتش بکشد و در کمانش بگذارد آهی کشید. با یک کشیدن ساده و رها کردن ریسمان کمان، سه تیر مانند اژدها در آسمان به پرواز درآمدند و دقیقاً همزمان به سه هدف مختلف برخورد کردند. لحظه بعد، سه تیر دیگر پرتاب شد و سه زامبی دیگر با تیری که دقیقاً در وسط پیشانی‌شان گیر کرده بود، بی‌جان افتادند.

اگرچه سرعت کشتن او در مقایسه با شانگوان زیاد نبود، اما فقط کمی کم‌تر از سرعتی بود که بای‌زه‌مین بدون استفاده از هیچ مهارتی دشمنان را حذف می‌کرد.

مهارت چن‌هه تک تیرانداز حرفه‌ای بقدری بود که تا زمانی که سلاح لازم را در اختیار داشت، حتی یک مگس در دو کیلومتری هم نمی‌توانست از تیراندازی های او فرار کند.

لیانگ‌پنگ خرخر کرد و به نظر می رسید که پاکسازی زامبی‌ها را به عنوان یک مسابقه در نظر گرفته است. با یک غرش شدید بدنش ناگهان متورم شد و چند قسمت از لباسی که پوشیده بود ترک خورد.

لیانگ‌پنگ با یک ضربه محکم در زیر پایش شکافی در زمین ایجاد کرد و از نیروی هیولایی خود استفاده کرد تا خود را به جلو بکشد و با یک ضربه وحشیانه، یک زامبی را طوری تکه تکه کرد که گوشت و خونش در همه جا پاشیده شد و با یک ضربه سنگین دیگر بدنش در یک خط مستقیم به سمت هدف بعدی حرکت کرد.

بازماندگانی که بی سر و صدا در کنار چن‌هه که مدام تیرها را پرتاب می‌کرد و فو ژئوفنگ که با عجله تیرهارا بلند می‌کرد، ایستاده بودند با شور و امید به صحنه‌ای که جلوی چشمانشان اتفاق می‌افتاد نگاه می‌کردند.

با حضور در گروهی با چهار نفر از چنین تکامل‌یافته های قدرتمندی و با ظهور دیگران در آینده نزدیک، بدون شک شانس بقای آن‌ها بسیار بالاتر بود و بدون شک می‌توانستند زندگی خیلی بهتری نسبت به افراد بدون توانایی داشته باشند.

البته، با قوانین جدید دنیای امروز، همه آنها می‌دانستند که باید سخت تلاش کنند تا زندگی بهتری داشته باشند. اما تا زمانی که آنها مجبور نبودند با یک زامبی یا هر موجود دیگری مبارزه کنند، انجام کارها برای آن‌ها مشکلی نداشت. دقیقاً به همین دلیل بود که این بازماندگان شهامت بیرون رفتن برای حمل غذا را داشتند.