ورود عضویت
After infinite player – 3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۴۵:

دست مرد جوان هنوز در هوا آویزان بود.  رگ‌های پشت دستش با قدرت اعمال شده برجسته‌تر شده بودن و انگشت‌های رنگ پریده‌اش کمی در تاریکی لرزیدن، اما نمی‌تونستن به اون توپ نزدیکتر بشن.

 جی شوان در حالی که مچ دست یه جیا رو گرفته بود، کم کم دست اون رو از توپ گوشتی دور کرد.

 هر چه دورتر می شد، یه جیای جوان بیشتر تقلا می کرد.

 یه جیا به طور ناخودآگاه مقاومت و مبارزه کرد، اما نتونست از دست جی شوان رها بشه.  قفسه‌ی سینه‌ش که پشت جی شوان فشرشده شده بود، مانند سنگی غیرقابل تخریب یه جیا رو محکم محبوس و از نزدیک‌تر شدنش به هدفش جلوگیری می‌کرد.

جی شوان از صدایی آهسته و ملایمی برای آرام کردن یه جیا استفاده کرد:《هیسسسس.》

 کنار گوش یه جیا تکیه داد و با صدای ملایم و لذت بخشش زمزمه کرد:《نباید به این دست بزنی.》

 این توپ، بخشی از مادر بود.

 حتی پس از بیرون اومدن اون توپ گوشتی از بدنش، همچنان می‌تونست برای مدت معینی زنده بمونه، دائماً حالت کینه توزانه‌ی خالصی رو از خودش بروز بده، ارواح درنده رو آلوده و جادو کنه.

 او مادرِ همه‌ی اشباح، هیولاها و همچنین منبع تمام افکار تاریک و شیطانی در این جهان بود.

 او سخاوتمندانه بخشی از خودش رو در مقابل یه جیا عرضه و او را وسوسه کرده بود که بخورش.

 پس از خوردن اون، یه جیا تبدیل به فرزند مادر، سوژه‌ و حیوان خانگی وفادارش می شد. همچنین می تونست به آغوش تاریک و مرگبار مادر برگرده و بخشی از اون بشه.

 جی شوان چشمانش رو پایین انداخت.  لب های سردش رو روی شانه و گردن گرم مرد جوان گذاشت.

 پوست طرف مقابل لطیف و خنک، همچون یشمی (jade) که کمی گرم شده باشه بود.  در چنین فاصله‌ی نزدیکی، تقریباً بوی خونی رو که در زیر پوست یه جیا جریان داشت رو حس می کرد.  فوق العاده وسوسه انگیز بود.  این باعث شد که جی شوان بخواد یه گاز کوچیک ازش بگیره و بِجَوِه.

و همون کار رو هم کرد.

 جی شوان با کمال میل پوست نرم بین گردن و شانه‌ی طرف مقابل رو بوسید.  بوی مرد جوان رو عمیقاً در ریه هاش استشمام کرد و اجازه داد تا سینه‌ی سرد و خالیش رو پر کنه.

 از میان کف دستش، لرزش ملایم مژه های بلند و نرم طرف مقابل رو حس می کرد.  شبیه موهای کرکی یک حیوان کوچکی بود که به آرامی کف دستش رو برس می کشید.

 جی شوان می خواست انگشتاش رو محکم کنه و اون احساس قلقلک‌مانند رو محکم در دستش نگه داره، اما همچنین نگران بود که اگر فشار زیادی بیاره، مژه‌های یه جیا رو له کنه.

 میل به تخریب و گرامی داشتن در درون جی شوان با یکدیگر رقابت می کردن.

سپس جی شوان چانه اش رو روی شانه‌ی طرف مقابل گذاشت و بی صدا آهی کشید.

 کاش همیشه همینقدر خوش رفتار بود.

 اما برعکس، جی شوان به خوبی می‌دونست که به محض اینکه یه جیا به هوش بیاد، به اون ایس بی‌رحم و شکست ناپذیری که بی‌رحمانه اون رو از پای در میاره، باز میگرده.

 چه حیف.

 جی شوان دامنه‌ی شبحی خودش رو گسترش داد.

 شکاف قرمز رنگی در هوا به آرامی باز و سپس با احتیاط دور گلوله‌ی گوشت محصور شد.

 در نهایت، اون توپ گوشت کاملاً بسته شد.

 نفوذ مادر از بین رفته بود و تغییرات در شهر متوقف شد.

 رنگ خونی که در آسمان بود به آرامی همچون جزر و مد فروکش کرد.  آسمان به تدریج به رنگ اصلی خودش بازگشت.

 روی زمین، هیولاها و اشباح دیگه در حالت جنون آمیز نبودن.  اعضای اضافی که روی بدن زامبی‌ها رشد کرده بودن، افتاده و در جاده‌ها به عقب برگشتن و در سوراخ‌های روی زمین ناپدید شدن.

همه‌ی موجوداتی که دوست داشتن در تاریکی پنهان بشن به تاریکی بازگشتن.

 به جز ارواح شیطانی که دوست داشتن بی رویه به مردم حمله کنن، بیشتر هیولاها و اشباح دیگه مثل قبل خطرناک نبودن.

 ارتش هیولاها در یک لحظه فرو ریخته در حالی که مردمی که تا اون موقع داشتت با اون‌ها می جنگیدن با سردرگمی به همدیگه نگاه می کردن.  صورت همه از خستگی رنگ پریده شده و لباس هاشون هم پر از خون و مایعات بدنِ موجودات به رنگ های مختلف بود.  اون‌ها در وضعیتی خاص و تاسف بار بودن.  حتی در دستانشون هم قدرت کمی باقی مونده بود.  همگی برگشتن و با بی تفاوتی به دوردست ها خیره شدن.

اون رنگ قرمز محو شد. در افق، نور درخشان خورشید مانند یک نخ از جنس طلا در میان ابرها نفوذ کرده بود.

 سپیده دم شده بود.

 در ساختمان.

 نور صبح زود از شیشه وارد شد و روی زمینِ صاف افتاد و مقداری از تاریکی درون ساختمان رو از بین برد.

 اما اعماق ساختمان همچنان به تاریکی شب ابدی بود، گویی نور هرگز نمی تونست به اونجا برسه.

 پس از ناپدید شدن گلوله‌ی قرمز و نور قرمز ناشی از اون، کل سالن دوباره سرد و تاریک شد.

 قیافه‌ی جی شوان تغییر چندانی نکرد، اما رنگ چهره اش چندین درجه رنگ پریده تر بود.  او در این محیط تاریک تقریباً مانند یک روح تیره به نظر می رسید.

 مرد جوانی که در آغوشش بود مانند عروسکی با نخ های بریده بود.

 جی شوان به موقع یه جیا رو گرفت و سپس به آرامی اون رو پایین آورد.

اما پیش از اینکه بتونه برگرده و اونجا رو ترک کنه، مرد جوانی که در آغوشش بود ناگهان چشمانش رو باز کرد.

جی شوان خشکش زد.

 یه جیا یکم یه چیزی رو زمزمه کرد:《…》 اما جی شوان نمی تونست حرف اون رو بشنوه.

 مژه‌های بلند یه جیا به آرامی لرزیدن و سپس به آرامی بالا رفتن و چشم‌های سیاه‌رنگ زیرش رو نشان دادن:《…..گرسنمه.》

بدون هیچ گونه هشداری، یه جیا جی شوان رو روی زمین هل داد.

《گرسنمه.》

 صداش آهسته، ملایم و کمی تو دماغی بود، انگار که داشت مثل یه آدم لوس رفتار می کرد، اما کارهاش قوی، خشن و بسیار تهاجمی بودن.  او مانند یک شکارچی، طعمه‌ی خودش رو به آرامی زیر خودش فشار می داد.

 جی شوان کمی تعجب کرد.

 چشمانش رو بالا آورد و به مرد جوانی که اون رو پایین فشار می داد خیره شد.  قفسه‌ی سینه‌اش خیلی سریع بالا و پایین می‌شد (تند تند نفس میکشید)، اما تقلایی نکرد.

 یه جیا خم شد و لب پایین طرف مقابل رو بو کشید.

 نوک دماغش سرد بود.  به آرامی به سمت گردن مرد لغزید و پوستش رو لمس کرد.

 تمام ماهیچه های بدن جی شوان سفت شده بودن. چشم‌های قرمز تیره‌اش حتی تیره‌تر به حالت حوضچه‌ای از خون در داخل یک فضای خالی تاریک می‌چرخیدن.

سپس دستش رو بلند کرد و بدون فشار زیادی روی شانه ی یه جیا به حالت تشویق فشار داد.

 یه جیا چند ثانیه مبهوتانه فکر کرد و بعد دهانش رو باز کرد و گلوی طرف مقابل رو گاز گرفت.

 جی شوان:《هع.》 ولی دردی نداشت.

 برجستگی گلوش (سیب گلوش) تکون خورد.  مدت زیادی طول کشید تا بتونه کلمات بعدی رو به زور از گلوش بیرون بیاره. گلوش چنان خشک شده بود که به سختی می شد صداش رو شنید. به حالتی انگار گلوش توسط آتشی سوخته شده باشه گفت:《……ای جَدِ کوچولو، تو……》

تو منو مجبور به ارتکاب جنایت میکنی.

 یه جیا هنوز در حالت گیجی بود.  ذهنش احساس می‌کرد که با توپ‌های پنبه‌ای بی‌شماری پر شده، به طوری که عقلش تا عمیق‌ترین نقطه پایین رفته بود و قادر به بیرون اومدن نبود.

 سپس به آرامی گفت:《گرسنمه.》

 وجودی که به اون احساس آرامش می داد و وسوسه‌ش می کرد، دیگه ناپدید شده بود.  در این لحظه، به نظر می رسید تمام قدرتی که قبلاً مصرف کرده بود از کنترل خارج شده و تلاش می کرد که به دنبال راهی برای خارج شدن بگرده، بنابراین در داخل بدنش اینور اونور حرکت میکرد.  تمام خون و استخوان‌های بدنش درد می‌کردن، اما گرسنگی بر تمام احساسات دیگه‌ش غلبه کرده بود و در ذهنش مثل دیوانه ها فریاد می زد.

 بلافاصله پس از اون، یه جیا متوجه بوی جذابی در کنار خودش شد.

 حتی بدون اینکه چشماش رو باز کند، باز هم می‌تونست حضور جی شوان رو احساس کنه.  همچون تنها منبع نوری در تاریکی که دائماً نور و گرما بازتاب میداد، اون بو شیرین و به‌ویژه وسوسه‌انگیز بود.

 یه جیا دهانش رو شل کرد و این بار استخوان ترقوه‌ی جی شوان رو گاز گرفت.

 این بار، کمی سفت‌تر بود.

 دندان های تیزش پوست جی شوان رو بریدن و خون سرد و شیرینی از اون بریدگی‌ها بیرون زد. همه‌ی اون خون‌ها بطور حریصانه‌ای توسط زبان گرم یه جیا خورده شدن.

 مردمک های جی شوان منقبض شدن.

 میل او به شدت در درونش موج می زد. تقریباً داشت کنترل خودش رو از دست میداد.

 -اگر این روند ادامه پیدا کنه، ممکنه که واقعاً کنترل خودش رو از دست بده و در نهایت دست به کاری غیرقابل جبران بزنه.

 در واقع، جی شوان بدش نمی اومد که یه جیا اون رو بخوره، اما مشکل این بود که هرچه یه جیا بیشتر بخورش، به یه هیولا نزدیک‌تر می‌شه و هر چه به اون مرز مبهم نزدیک‌تر بشه، مادر راحت‌تر اون رو به طرف دیگه هل میده.

 اگر جی شوان‌ همون فرد سابق بود، این مسئله اصلاً براش مهم نبود.

آیا دوتا هیولا، همتای بهتری برای همدیگه نیستن؟

 اما….بخاطر اتفاقی که در بازی در گذشته رخ داده بود، جایی که جی شوان تقریباً کشته شد، براش یه زنگ بیدارباش بود.  اگر یک بار دیگه خیلی عجله می کرد و به اقدامات ناامیدانه متوسل می شد، احتمالاً یه جیا دیگه هرگز اون رو نمی بخشه.

 و دلیل قوی‌تر و خودخواهانه‌تری وجود داشت که قلب جی شوان رو آزار می‌داد.

 اگرچه روزهای سپری شده در قلمرو توهمیِ شبح آینه‌ای کوتاه بودن، اما تأثیر عمیقی بر جی شوان گذاشته بود.

 او متوجه شد که چیزی که واقعاً دلش براش تنگ شده بوده، لحظه‌ی پیش از وقوع همه‌ی رویدادها بوده، زمانی که یه جیا با جی شوانِ کوچیک (در حالت بچگی یا جوانی) به خوبی کنار می‌اومد.

 در طول مبارزشون، یه جیا به پایین نگاه میکرد و به آرامی صداش میکرد:《آشوان.》

 متأسفانه، برای جی شوان در اون زمان، این کافی نبود.

 اون بیشتر از این می خواست.

 میل سیری ناپذیرش این دو نفر رو به چنین موقعیتی سوق داد.

 اما حتی الانم جی شوان هنوز تغییری نسبت به قبل نکرده بود.

 تنها تفاوتش این بود که خود قبلیش راحت تر به رضایت میرسید.

 جی شوان چه نگه داشتن ناجوانمردانه‌ی یه جیا در کنار خودش، چه با خوردنش، و یا حتی اجازه دادن به خودش که توسط اون خورده بشه، رو می تونست بپذیره و از نتیجش راضی باشه.

 اما اون سه روزی که در قلمروی توهمی شبح آیینه‌ای گذرونده بود، حرصش رو بیشتر و رسیدن به حس رضایتش رو دشوارتر کرده بود.

 اونچه که قبلا آرزوش رو داشت دیگه کافی نبود.

 در مقایسه با اون روش‌های بی‌رحمانه و اعمال زور، جی شوان امیدوار بود که…….طرف مقابل با کمال میل و تا ابد در کنارش بمونه.

 مانند پروانه‌ای که در تار عنکبوت گیر کرده، قبل از اینکه متوجه بشه، بال‌های فوق‌العاده‌اش محکم در تار گیر کرده و نمیتونه فرار کنه.

 جی شوان چشمانش رو بست و به آرامی طرف مقابل رو از استخوان ترقوه‌ش دور کرد.

 یه جیا چیزی نگفت و فقط با دو چشم سیاهش به اون نگاه کرد.

 لب‌های باریک و زیباش که در این لحظه نیمه باز بودن، رنگ زرشکی عمیقی از خون به خودشون گرفته بودن. فقط دیدن این صحنه…..بسبیار لذت بخش بود.

 غضروف گلوی جی ژوان تکان خورد. (آب دهانش رو قورت داد)

 زمانی که فرد تا یه حدی تحمل کنه، بالاخره تسلیم خواسته های خودش می شه.

سپس دستش رو بلند کرد و کف دست سرد و پهنش رو روی پشت گردن یه جیا فشار داد، بعد بلند شد و بوسیدش.

 بوسه‌ای شدید و پرشور بود.  دندان های تیزش پوست دهان یه جیا رو پاره کرد. زبان و لب هاشون در میان مزه‌ی فلزی خون در هم پیچیده شدن.

 انرژی یینی که یه جیای جوان از قتل های قبلیش جمع آوری کرده بود، کم کم توسط جی شوان لیسیده و مصرف می شد.

 انگشتان سردی که در کنارش آویزان بود کم کم گرمتر شد، به طوری که الان به گرمای بدن انسان تبدیل شده بود. ضربان قلب یه جیا که کُند شده بود هم به میزان طبیعی تپش قلب یک انسان معمولی بازگشت.

 جی شوان می توانست صدای قلب اون رو از طریق قفسه سینه‌ی یه جیا بشنوه.

《گوپ…گوپ….گوپ…》

 بعد از مدتی طولانی بالاخره با کمال میل یه جیا رو رها کرد.

 یه جیا به دلیل کمبود اکسیژن، تندتند نفس نفس‌ِ سنگین میزد. از چشمان نیمه بازش معلوم بود که به رنگ کهربایی خودش برگشته.  با این حال مردمک هاش هنوز کمی گشاد بودن.  به نظر می رسید که هنوز در حالت گیجی به سر می بره.

با چشمانی کمی مه آلود و لب های قرمز روشن نیمه بازش به طرف مقابل نگاه می کرد.  به نظر می‌رسید که در وضعیت گم شدگی یا گیجی به سر میبره.

 جی شوان نتونست جلوی خودش رو بگیره.  سرش رو خم کرد و لب پایینی متورم شده‌ی یه جیا رو لیس زد.

 اما این بار فقط طعمش رو چشید.

 راه های زیادی براش وجود داشت تا یه جیا رو از حالت هیولا مانند به انسان برگردونه، اما جی شوان از روی خودخواهیش، بهترین روشی برای خودش مناسب بود رو انتخاب کرد.

سپس در حالی که لب های یه جیا رو خم کرد، اون رو به آرامی روی زمین گذاشت.

 ناگهان جی شوان، انگار متوجه چیزی شد، برگشت و به گوشه‌ی تاریک روبروش نگاهی کرد.

 انگشتش رو به حالت قلاب کرد.

دست کوچولو به سمت دستش فریاد زنان به روی هوا پرواز کرد:《آهههههه!!》و در حالی که چشماش رو فشرده بود، همچنان با ترس فریاد می زد:《آههههههه!》

 جی شوان اخم کرد و گفت:《دهنتو ببند.》

 یه جیا تازه به حالت انسانی خودش برگشته بود، اما اگر این شبح به فریاد زدنش ادامه میداد، ممکن بود بیدارش کنه.

دست سیاه کوچولو بلافاصله ساکت شد.

 می تونه انرژی جی شوان رو حس کنه.  قدرت زیاد اون باعث شد که دست کوچولو به هیچ وجه نتونه حرکت کنه – تا زمانی که بخواد اون رو بکُشش، به هیچ وجه قادر به مقابله با جی شوان نخواهد بود.

 دست سیاه کوچولو می لرزید و نزدیک بود گریه کنه:《پ…..پادشاه…》 به شدت می لرزید و در حالی که زندگیش جلوی چشماش داشت پرواز می کرد گفت:《من-من-من- الان چیزی ندیدم…》

 حرفش درست بود.

 لحظه ای که جی شوان ظاهر شد، دست سیاه کوچولو با سرعت نور، دمبش رو روی دوشش گذاشت و فرار کرد، اما متأسفانه چون که بدنش به یه جیا پیوند داده شده بود، فقط می تونست تا اونجایی که ممکنه پنهان بشه و دعا کنه که جی شوان پیداش نکنه.

 اما با وجود اینکه دور بود، دست کوچولو همچنان می‌دونست که چه اتفاقی افتاده.

 پادشاه!!! جدا از اینکه رئیس رو نجات داد!!!

 اون در واقع از رئیس سوء استفاده هم کرد!!!

اینجا چه خبره؟!

همون موقع بود که دست سیاه کوچولو دیگه متوجه شد که این شایعات به چه دلیل هستن.

پس از بازیچه قرار دادن بقیه و دور انداختنشون، چجور میخواست انتقام بگیره؟ قشنگ معلوم بود که قصد برانگیختن دوباره‌ی احساسات قدیمی و رفتن به دنبال جسمِ قربانی‌هاش رو داره!!!

موضوع داستان یه دفعه از یک داستان انتقام جویانه به داستانی پر از خون سگ و انحراف اخلاقی کشیده شده!!!

 صورت دست سیاه کوچولو پر از اشک بود.

 احساس می کرد که نه تنها جان خودش رو از دست خواهد داد، بلکه حتی ممکنه خاکستری هم ازش باقی نمونه.

 زندگیم تموم شد!!

 جی شوان ابرویی انداخت و با کمی علاقه پرسید:《هوم؟ که چیزی ندیدی؟》

 دست سیاه کوچولو:《…………》

دست کوچولو سیخ شد.

 وای نه.

 تمام بدنش سفت شده بود. تقریباً داشت از حال می رفت.