ورود عضویت
After infinite player – 3
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۴۹:

چراغ اتاق روشن نشده بود.  جمجمه‌ی ماهی خونین گو نور کم رنگی رو در تاریکی منعکس می کرد.

 یه جیا زانو زد و به آرامی چانه‌ش رو خاراند.

 دست سیاه کوچولو سرش رو از پشت شانه‌ی یه جیا بیرون آورد و بازدمی طولانی از آسودگی بیرون داد.  هنوز داشت از ترس بهبود پیدا می کرد:《خدای من…》

برای دست کوچولو، این چند ساعت گذشته شبیه  سوار شدن روی یک ترن هوایی بود.

 یه جیا می خواست اولش دست کوچولو رو پیش از رسیدن به میدان نبرد زمین بگذاره، اما دست کوچولو برای اثبات وفاداریش و امیدش به یه جیا، ترجیح داده بود بمیره تا اینکه از روی شونه‌ی یه جیا پایین گذاشته بشه.

 خوشبختانه، این دو نفر باهم مبارزه نکردن، وگرنه احتمالاً دست کوچولو قبل از اینکه حتی کار به ضربات برسه، تا حد مرگ می‌ترسید.

 ماهی خونین گو سرش رو بلند کرد و به دست سیاه کوچولو که روی شانه‌ی یه جیا بود نگاه کرد.  انگار می خواست کاری انجام بده.

 دست سیاه کوچولو لرزید و به آرامی زیر کلاه یه جیا پنهان شد.

 سپس به آرامی گفت:《خدایا شکرت….اما رئیس….  چرا یه دفعه‌ای نظرتون عوض شد؟》

 اگرچه از نتیجه‌ی نهایی بسیار راضی بود، اما دست کوچولو نمی تونست جلوی کنجکاوی خودشو بگیره.

هر چی نباشه به نظر می رسید که هیچ چیزی باعث نمیشه یه جیا نظرش رو تغییر بده.

 اما ناگهان در آخرین لحظه از این کار دست کشید.  دست سیاه کوچولو نمیتونست از این موضوع سر در بیاره.

با این سوال، یه جیا نوازش کردن ماهی خونین گو رو برای لحظه‌ای متوقف کرد، اما جوابی نداد.

 اما دست سیاه کوچولو اهمیتی نداد. وقتی دید که یه جیا جوابی نمیده، بیشتر پیگیری نکرد و بی سر و صدا از کتفش اومد پایین و خودش رو در گوشه ای از اتاق تا جایی که ممکن بود دور از ماهی خونی مخفی کرد.

در هر صورت زندگی خودش از همه چی مهمتر بود.

 و اون ماهی واقعا ترسناکه!

 دست سیاه کوچولو می خواست بدون اشک گریه کنه – نمی خواست به غذااااای ماهیییییی تبدیل بشه.

 یه جیا پایین رو نگاه کرد.  افکارش کمی نامنظم بود.

 احساس قوی کشتن جی شوان در بدنش از بین رفته و تفکر منطقی جای اون رو گرفته بود.

 یک چیز واضح بود.

 جی شوان نمی تونه بمیره.

 یه جیا هنوز نمی‌تونست تعیین کنه که جی شوان چه موضعی داره، اما اگر زیردستانش شورش شب گذشته در منطقه‌ی غرب رو سرکوب نمی‌کردن، احتمالاً مبارزه با ارتش اشباح و هیولاها برای انسان‌ها سخت بود.  و همین آسیب ندیدن انسان‌ها… برای یه جیا کافی بود تا در تصمیمش تجدید نظر کنه.

 مهمتر از اون، مکانی که جی شوان در اون مبارزه می کرد، فاصله‌ی چندانی با شهر ام نداشت.

 اگر جی شوان بمیره، یه جیا نمی‌دونست که آیا 《مادر》 به برنامه‌های شب گذشته‌ش ادامه می ده یا مستقیماً دستور حمله‌ی دیگه‌ای به شهر ام رو می‌ده.

 با وضعیت فعلیِ شهر ام، اون‌ها مطمئناً نمی تونن موج دیگه‌ای از حملات رو تحمل کنن.

 مهم نیست که چه مشکلاتی بین یه جیا و جی شوان وجود داره، حداقل در حال حاضر، وجود هر دوی اون‌ها ضروریه.

 یه جیا به آرامی نفس عمیقی کشید.  انرژی تاریکی در عمق چشمان روشنش موج زد.

می تونست یه موقع دیگه حساب هاشو با جی شوان تسویه کنه.

 الان وقتش نبود.

ماهی خونین گو که خوشحال بود که یه جیا نوازشش می کنه، برگشت و دمبش رو شدیدتر تکان داد.

 بلافاصله پس از اون، یه دفعه‌ای…

 《تلق تلق》

 به نظر می رسید چیزی از دور روی زمین افتاد.  صداش در اتاق تاریک بسیار بلند شنیده شد.

یه جیا و ماهی خونین گو، هردوشون یکه خوردن.

 یه جیا ناگهان احساس بدی پیدا کرد.

 به آرامی سرش رو بلند کرد و به سمت اون صدا نگاه کرد.

 سپس، در حالی که که نمی تونست چیزی رو که می بینه رو باور کنه، چشمانش رو باریک و سپس دستش رو دراز کرد تا چراغ های اتاق نشیمن رو روشن کنه.

 به محض روشن شدن چراغ ها، خرابی‌های اتاق مشخص شدن.

 انگار گردبادی از اونجا عبور کرده بود. همه چیز شکسته بود.  میز که یک پایش کنده شده بود، به صورت کج روی زمین قرار گرفته بود و روی لبه هاش آثار دندان واضحی دیده می شد.  اتاق نشیمنِ مرتب و منظم، الان انگار غارت شده.  تقریباً غیرممکن بود کسی باور کنه که قبلاً چه شکلی بوده.

 یه جیا به آرامی سرش رو پایین انداخت و به ماهی خونین گوی کنار پاش نگاه کرد.

 یک انسان و یک ماهی، یک جفت چشم درشت به یک جفت چشم کوچک نگاه کردن.

 ماهی خونین گو سرش رو بلند و با استفاده از حدقه های تیره و توخالیش به یه جیا نگاه کرد.  دمبش را با دقت تکان داد.

 《صدای شکستن…》

 دمش به چیز دیگه‌ای برخورد کرد و گلدانی افتاد و به محض روی زمین افتادنش به میلیون ها تکه تکه تکه شد.

 یه جیا:《……..》

 با وجود سن کمش، تجربه‌ی سکته قلبی رو داشت.

 《…کوچکتر شو! خودت رو کوچکتر کن!》

چنگ کژی که از پله ها بالا می اومد مکث کرد.  سرش رو بلند کرد و به سمت صدا نگاهی کرد.  صداهای ترق تلقِ ضعیفی از پشت درب امنیتی که بسته بود، شنیده می شد.

 چنگ کژی:《؟؟؟》

چنگ کژی و ژائو گوانگ چنگ که پشت سرش بود، نگاهی هاج و واج به هم کردن.  سپس با احتیاط به درب نزدیک شدن و درب زدن.

 چند صدای تلق تلق بیشتری از داخل شنیده و کمی بعد درب باز شد.

 صورت یه جیا در باز شدن درب کمی نمایان شد.  وقتی دید کی اومده، یه لبخند کوچولو به لبش زد و پرسید:《…چی شده؟》

بنا به دلایلی، چنگ کژی خشمی رو در صدای یه جیا احساس کرد. سپس با لکنت گفت:《اووم، ما تمام صبح نتونستیم با شما تماس بگیریم، برای همین اومدیم ببینیم اتفاقی براتون افتاده یا نه.》سپس نفس عمیقی ناشی از ناراحتی کشید و ادامه داد:《اگرچه تلفات بخش ما به اندازه‌ی تلفات بخش مبارزه خیلی جدی نبود، ولی بازم چندتا از همکارها به بیمارستان فرستاده شدن و الان تحت مراقبت های ویژه هستن.》

 چنگ کژی به یه جیا نگاهی کرد و در حالی که چشمانش پر از اشک شد گفت:《خوشحالم که شما حالتون خوبه!》

 ژائو گوانگ چنگ با دیدن اینکه چنگ کژی سر اصل مطلب نمیره، جلو رفت، حرفش رو قطع کرد و ادامه داد:《…جدا از این، یه چیز دیگه هم هست. سرپرست‌ها وظیفه‌ای برای ما سه نفر تعیین کردن. ما مسئول پاکسازی سه منطقه‌ی مجاور هستیم.》

 یه جیا سری تکان داد و گفت:《باشه.》 پس از گفتن این جمله، بدون اینکه منتظر بمونه تا اون دو نفر چیز دیگه‌ای بگن، با عجله ادامه داد:《الان لباس‌هامو عوض می کنم.》

 سپس درب رو روی اون دو تا بست.

 چنگ کژی و ژائو گوانگ چنگ توی دلشون گفتن:《…چه بی رحم!》

 پس از بستن درب، یه جیا برگشت و ماهی خونین گو رو که هنوز در اندازه‌ی اصلی خودش بود تماشا کرد که بی سر و صدا در کنارش داشت شنا می کرد. سپس ابروهای یه جیا با ناراحتی به هم فشرده شدن.

پیش از اینکه ماهی خونین گو رو تنها بذاره، یه جیا هرگز به احتمال نابودی خونش فکر نکرده بود.

ولی در واقع او باید این انتظار رو می داشت.

 به هر حال، خونش در مقایسه با مکان جی شوان خیلی کوچیک‌تره.

 ولی…

 این وضعیت دیگه خیلی وحشتناک بود.

 یه جیا سرش رو بلند کرد و به اتاق شلوغ پلوغش نگاهی کرد. میشه گفت جرات نداشت مستقیماً به آشفتگی اطرافش نگاه کنه.

 – این واقعیت که یه جیا در اصل خیلی ثروتمند نبود وضعیت رو بدتر می کرد.

 یه جیا خم شد و با اون ماهی صحبت کرد:《چرا پیش اربابت برنمیگردی؟》

 ممکنه در منطقه‌ی غربی کمک حال واقع بشه.

 ماهی خونین گو دمبش رو تکان داد و سرش رو روی زانوی یه جیا گذاشت.  به نظر می رسید که از رفتن خودش ابراز بی میلی می کنه.

از طرفی هم یه جیا نمی تونست بره و جی شوان رو در وسط میدان نبرد پیدا کنه تا ماهی خونین گو رو بهش بده و بگه:《بیا، ماهیت رو بگیر.》

 یه جیا خیلی ناراحت بود.

 دو نفر همچنان بیرون منتظرش بودن. عوض کردن لباسش نباید زمان زیادی ببره.

 اما یه جیا دیگه جرأت نداشت که ماهی خونین گو رو در خونش تنها بذاره.  فقط چند ساعت اون و وسایلش رو کنار هم تنها گذاشته بود، اگر یک روز کامل اینجا رو ول کنه، احتمالاً کل خونش از بین می ره – بالاخره اینجا یک خونه‌ی اجاره‌ای بود، و همچنان می‌خواست پول پیشش رو پس بگیره. (پول پیش برای خسارات احتمالی به خونه توسط مستاجر به صاحبخونه داده می شه که در پایان قرارداد به مستاجر پس داده میشه اگر خسارتی به خونه نرسیده باشه)

 با این حال، همراه داشتن اون ماهی هم مناسب به نظر نمی رسید.

 وقتی شب گذشته درب‌های اشباح باز و انرژی یین جمع شد، معلوم نبود چند نفر تا چه سطحی از بینایی معنوی رو به دست آورده بودن.

یه جیا ناگهان فکری به ذهنش رسید.

 سپس تلاش کرد با ماهی خونین گو صحبت کنه:《اگر بتونی کوچیکتر بشی، من می تونم تو رو با خودم بیرون ببرم.》

 ماهی خونین گو سرش رو بلند کرد.  به نظر می رسید که به این پیشنهاد علاقه‌ی بسیار زیادی داره.

سپس یه جیا لبخندی زد و گفت:《گرسنه‌ای؟ میتونم ببرمت و غذای خوشمزه‌ای بهت بدم.》

 ماهی خونین گو دیوانه وار شروع به تکان دادن دمبش کرد. پس از لحظه‌ای تردید، به نظر می‌رسید تصمیمش رو گرفته – چه کسی به حیثیت ماهی خونین گویی که همیشه در کنار پادشاه اشباح بود اهمیت میده؟!  این در مقابل وسوسه‌ی بیرون رفتن و خوردن غذای خوب چیزی نبود!

یه جیا ماهی خونین گو رو که به آرامی جلوی چشمانش کوچک می شد رو تماشا کرد.  وقتی بالاخره به اندازه ای رسید که در جیبش جا می شد، لبخندی با رضایت زد و گفت:《بچه‌ی خوب.》

سپس ماهی خونین گو رو در جیبش گذاشت و سپس پیراهنی جدید از کمد بیرون آورد و زود پوشیدش.

 به محض اینکه چنگ کژی و ژائو گوانگ چنگ صدای بیرون اومدنش رو شنیدن، بهش نگاه کردن.

 یه جیا لبخندی زد و گفت:《خب بریم.》

 .

 تمیز کردن اون اوضاع خیلی سخت بود.

 علاوه بر این، اگرچه بیشتر اشباح و هیولاها عقب نشینی کرده بودن، اما برخیشون هنوز هم باقی مونده بودن، بنابراین باید مراقب برخورد ناگهانی با یکی از اون‌ها باشن.

 چنگ کژی و ژائو گوانگ چنگ در جلو راه می رفتن در حالی که یه جیا عمداً کمی عقب تر راه می رفت.

اون‌ها اجساد اشباح و هیولاهایی که انرژی یین داشتن رو جمع آوری کرده و در ظرف مخصوص ذخیره می کردن.

 روش یه جیا با محیط زیست سازگارتر بود چراکه بیشتر انرژی یین رو به ماهی خونین گو می داد و سپس مقدار کمی از انرژی یین باقیمانده رو در ظرفی مخصوص می گذاشت که کسی بهش شک نکنه.

 ماهی خونین گو با خوشحالی از غذاهایی که می خوره، در جیب یه جیا می غلتید.

چنگ کژی و ژائو گوانگ چنگ در جلو در حالی که راه می رفتن، با هم گفتگو هم میکردن.

 از طرفی دیگه، یه جیا در حالی که به صحبت های اون‌ها گوش می داد به ماهی هم غذا می داد.

 اون دو نفر در مورد علت هرج و مرج دیشب و اقداماتی که ممکنه اداره پس از اون اتخاذ کنه و همچنین واکنش مردم نسبت به چنین اخبار تکان دهنده ای، حدس و گمانه‌هایی می زدن.