گاهی یک قدم میتونه به اندازهی یک عمر بین ما فاصله بندازه ولی اشکالی نداره، من به این اتفاق راضیم. تو با قدم برداشتنت به رویایی که همیشه دنبالش بودی میرسی؛ پس مطمئنا زندگی من تاوان مناسبی برای این اتفاقه...
«یه اعجوبه در ده سالگی، یه نابغه در ۱۵ سالگی و یه مرد عادی در ۲۰ سالگی.» این یه توصیف ساده از نگاهیه که خودمون و خانوادمون نسبت به گذر عمرمون داریم. خلاصهای از اینکه انتظار چه چیزی رو داریم و واقعا چه چیزی اتفاق میوفته. و حالا این داستان منه که دوباره در زمان به عقب برگشتم و گیر یه دختر کله شق افتادم که به معنای واقعی کلمه یه نابغهی تمام عیاره!
وقتی روحم جدا شد، بلافاصله با زور به کناری کشیده شدم. دیدم که اون زن به سمت بدنم بلند بلند خندید. میخواستم جلوش رو بگیرم اما تمام وجودم به دام افتاده بود. باید ببینم اون چه جوری جایگزین من میشه؟ نه، نمیخوام!