فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 20

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

سیرا کامارو حدود یک دقیقه بیشتر از ادینگتون دوام آورد، اما هنوز نتوانست جین را مجروح یا خسته کند.

پس از او، دیوید مک چی بود؛ اما نبرد جین علیه او به روشی مشابه دو مورد قبلی او پایان یافت. با این حال، دیوید تا حدودی سرسخت‌تر از سیرا بود و جین مجبور بود بیشتر از قبل از قدرتش استفاده کند، به همین دلیل حریفش با یک دنده شکسته شده از آنجا رفت.

یک شکستگی ساده می‌تواند به راحتی توسط تیم پزشکی رانکاندل حل شود. تا زمانی که آسیب‌ها کشنده نباشند، مانند قطع دست و پا یا اندام‌های حیاتی آسیب دیده، تیم پزشکی می‌تواند قربانی را در یک لحظه به طور کامل شفا دهد.

«ارگ، خیلی آموزنده بود، ارباب جوان. ممنون از راهنمایی شما! ارگ!»

جین وقتی دید دیوید هوشیاری خود را از دست داده و روی زمین افتاد، در حالی که لبخند بر لب داشت و شستش بالا بود، از درون تکان خورد.

«فقط... چند نفر دیگه از این دیوونه‌های کله پوک توی این قبیله لعنتی وجود داره؟»

حتی اگرجین برتر از دیوید بود، هیچ فرد عاقلی از کسی که یکی از دنده‌هایش را شکسته است، قدردانی نمی‌کند.

علاوه بر این، این سخنی از سر اجبار نبود. دیوید واقعاً از صمیم قلب سپاس‌گزار بود. جین ناراحتی خود را پنهان کرد و سر تکان داد.

«خوب، فکرش رو بکن، من توی زندگی قبلیم در حین یادگیری و آموزش جادوگری زیر نظر اربابم، همین رفتار رو داشتم. من نباید دیوید رو در حال حاضر قضاوت کنم.»

استادِ جین- که دو سال از او کوچک‌تر بود- یک استاد معمولی نبود...

او یک‌بار ساعت‌ها جین را با رعد و برق سوزاند تا "جادوی برق را به او بیاموزد" و همچنین او را برای یک روز کامل به هوا فرستاد تا "جادوی باد را به او بیاموزد". و او در تمام مدت می‌خندید.

هر بار که چیزی شبیه به این در حین تمرین رخ می‌داد، جین مانند دیوید فعلی، با لبخندی بر لب از استادش تشکر می‌کرد. تمایل به "قوی‌تر شدن"، گاهی اوقات می‌تواند انسان‌ها را به دیوانه‌هایی با مغزی پوک تبدیل کند.

«من در اون زمان واقعاً درست فکر نمی‌کردم، درسته؟»

سووش، سووش.

جین شمشیر چوبی خود را به آرامی‌ چرخاند و منتظر حریف بعدی خود بود.

«من مسا میلکانو هستم، ارباب جوان.»

«من از اسم تو مطلع هستم. تو دومین دختر خانواده میلکانو هستی.»

«باعث افتخار منه که منو به یاد میارید. برخورد با من به آسانی با دیگر دانشجویانی که قبل از من با آنها روبرو بودید نخواهد بود. امروز، من قطعاً شما رو شکست می‌دم، ارباب جوان.»

«من منتظر اون شکستم...»

مسا خود را در شرایط قرار داد و برای نبرد آماده شد. او سپس با آرامش شروع به دور زدن جین کرد، بدون این‌که نقطه ضعفی نشان دهد. جای تعجب نیست که او قوی‌ترین دانش آموز کلاس مبتدی گارون بود.

او مانند زمانی که بی‌رحمانه به بیلاپ حمله می‌کرد رفتار نمی‌کرد.

مسا بدون در نظر گرفتن عواقب به بیلاپ نگاه می‌کرد و حمله می‌کرد. با این حال، جین در مقایسه با بلاپ حریف کاملاً متفاوتی بود، بنابراین نگرش و رویکرد خود را نسبت به دوئل کاملاً تغییر داد.

«مسا میلکانو... یادمه که در اولین زندگی‌ام، اون تمام امتحانات و مدارک لازم برای فارغ‌التحصیلی رو به عنوان دانشجوی کادر گذروند و به سرعت به عنوان شوالیه نگهبان به خونه اصلی اعزام شد. من هرگز شخصاً با اون ارتباط برقرار نکردم، بنابراین جزئیات زندگی اونو به خاطر نمیارم.»

اون نمونه‌ای عالی از یک نخبه بود.

مسا با وجود اینکه قدرت واقعی بلاپ را ندیده بود، اما هنوز یک مبارز بسیار بااستعداد بود.

جین تا کنون در مجموع هفت بار در برابر مسا نبرد کرده بود. او دو بار اول را باخته بود و پنج بقیه را برد. و هر بار، تفاوت در مهارت‌ها و قدرت آنها گسترده‌تر و گسترده‌تر می‌شد.

و از طریق دوئل‌هایش با افراد با استعداد مانند مسا، جین متوجه شد که استعدادش با شمشیر چقدر تاثیرگذار بود- استعدادی که او هرگز در اولین زندگی خود به دلیل نفرین توهم تیغه از آن استفاده نکرده بود و آن را تجربه نکرده بود.

«من هنوز باید با شش حریف دیگه بعد از مسا روبرو بشم. اما مهار نیرو و انرژی من هنگام مواجهه با مسا ایده بدیه. من باید توی رویارویی مستقیم اونو شکست بدم تا ترس رو در سر حریفان بعدی خودم بیارم.»

نبردهای وی در برابر ادینگتون، سیرا و دیوید صرفاً پیش‌غذا بود.

دوئل‌ها علیه نخبگان واقعی کلاس آموزش مبتدی با مسا آغاز شد. و برای جین 14 ساله، شکستن متوالی همه آن.ها پی در پی سخت و سخت‌تر خواهد بود.

بنابراین، جین در حال برنامه‌ریزی برای ایجاد "تصور غلط" در ذهن سایر دانش‌آموزان در دوئل خود با مسا بود: آنها هرگز نمی‌توانند در مقابل جین در نبرد رو در رو به پیروزی برسند.

«داشتن یک درگیری رودرو، در حالی که هنوز در تمام مدت آرام و صبور به نظر برسم. این دو نکته کلیدیه که من باید در طول این جنگ بهشون توجه کنم.»

این بار جین اولین کسی بود که حرکت کرد.

حملات وی شامل پایه‌ای‌ترین ضربات ممکن در شمشیر زنی بود. حتی یک حرکت نامنظم یا زشت وجود نداشت. مسا مجبور شد از حملات وی اجتناب کند، اما با ادامه حمله، افکار او پیچیده و سنگین شد.

«چرا ارباب جوان فقط از همچین حملات پایه‌ای استفاده می‌کنن؟»

در حالی که آن‌ها حملات استاندارد بودند، هر حرکت سنگین و شدید بود. دست‌ها و مچ‌های مسا از قدرت آن ضربات بی‌حس شده بود.

با این حال، این دلیل برهم خوردن ذهن او نبود.

«پس کی اون شروع به بیرون ریختن قدرتش می‌کنه؟»

«اون این فرصت رو داشت که شمشیر منو به پرواز دراره، اما این کارو نکرد!»

«اون قطعاً این کار رو عمدا انجام می‌ده. اما چرا؟»

در حالی که مسا در حال خوردن مغز خودش بود، جین شمشیر چوبی خود را با تظاهر به صورت آرامی ادامه داد. حتی هنگامی‌ که مسا بدن او را به منظور فرار از حملات اصلی خود چرخاند، باز هم به اصول اولیه پایبند بود.

«یعنی اون از بالا به من نگاه می‌کنه؟»

اوف!

مسا دندان‌هایش را روی هم گذاشت و روی زمین پا گذاشت تا بتواند موقعیت خود را تثبیت کند.

«خوب، اجازه بدید من شما رو سرگرم کنم، ارباب جوان!»

هنگامی ‌که مسا وضعیت خود را ثابت کرد و شمشیر چوبی خود را محکم گرفت، نگرانی‌هایش از بین رفت. او همچنین برای مقابله با جین فقط از ابتدایی‌ترین حملات استفاده کرد.

خیلی زود، تمام تکنیک‌های فانتزی و حرکات پیچیده کاملاً از دوئل آن‌ها ناپدید شد. هر کدام به نوبت حمله و دفاع می‌کردند. این یک مبارزه بسیار ساده شده بود.

یک نبرد ساده با قدرتی بی‌رحمانه.

مسا کاملاً مطمئن بود و به قدرت بدنی خود افتخار می‌کرد. او متکبر نبود، زیرا اصول اولیه دستکاری‌ هاله را قبل از آمدن به قبیله رانکاندل در قلعه میلکانو آموخته بود.

بنگ، سکرررت، بوم!

با برخورد شمشیرهای چوبی دو جنگنده به یکدیگر، صداهای انفجاری در سراسر زمین تمرین طنین‌انداز شد. این نبرد با قدرت بی‌رحمانه پیش از این بیش از پنج دقیقه به طول انجامیده بود. بقیه دانش‌آموزان تنها می‌توانستند دوئل را با چشمانی درشت تماشا کنند.

هوف،‌هاف.

حالا یک نفر نفسش بند آمده بود. این صدای نفس‌نفس زدن مسا بود.

«من... از نظر قدرت بدنی به عقب رونده شدم؟»

حتی خود مسا می‌دانست که نمی‌تواند در این مسابقه مقابل جین پیروز شود.

اما او معتقد بود که قدرت بدنی او حداقل با جین برابر است. مسا نمی‌توانست قبول کند که توسط فردی کوچک‌تر از خودش عقب رانده شود.

او هنوز از شکاف بین مردم عادی و افراد نژاد رانکاندل که بدن‌هایی الهی دارند، آگاه نبود.

«هااا!»

مسا ناگهان در حالی که شمشیر چوبی‌اش را پایین می‌کشید، فریاد بلندی کشید. او در تلاش بود تا کنترل کامل احساسات خود را به دست آورد، اما در نهایت این دلیل شکست او شد.

جین از اعتصاب حاوی کل قدرت مسا اجتناب نکرد و آن شانس را مستقیما دریافت کرد.

مسا انتظار داشت که او هم برای عقب‌نشینی از حمله خود عقب‌نشینی کند، بنابراین او قصد داشت به سرعت حرکت کند و ضربه نهایی را پس از چرخش وارد کند.

اما حتی اگر جین حمله رو به جلوی خود را دریافت کند، مسا یک برنامه پشتیبان داشت. او در آخرین لحظه شمشیر خود را رها می‌کرد، دسته شمشیر جین را می‌گرفت، پاهای او را به سمت بالا پرت می‌کرد و گردن و شانه‌های او را در حالت خفه کننده مثلث جلو می‌گرفت.

به عبارت دیگر، این یک برگ برنده مسا بود. حتی گارون قضاوت می‌کرد که برنامه او منطقی است.

با این حال، اوضاع آن‌طور که مسا انتظار داشت پیش نرفت.

ترک!

«آه……؟»

شمشیر چوبی که با تمام قدرتش به سمت پایین حرکت می‌کرد، با برخورد با شمشیر جین که داشت شمشیرش را به سمت بالا می‌برد نابود شد.

«چطوری؟ یعنی داری می‌گی که ارباب جوان جین از‌هاله استفاده کرد؟»

وقتی مسا این سوال را به طور ناخودآگاه از خود می‌پرسید، شمشیر چوبی جین از قبل به گردن او رسیده بود و چند میلی‌متر از پوست او فاصله داشت.

پوووو!

جین نفس عمیقی کشید و نفسش را ثابت کرد.

«این شکست منه، ارباب جوان.»

«این دوئل عالی بود، مسا میلکانو.»

در حالی که او با آرامش جواب داد، پیشانی جین از عرق خیس شده بود.

سپس مسا نگاهش را به سمت شمشیر شکسته‌اش معطوف کرد. این نه حقه بود و نه توهم. جین هم از‌هاله استفاده نکرده بود. پس چرا فقط شمشیر چوبی شکسته شد؟

«لعنتی...»

وقتی جین را تماشا می‌کرد که برای گرفتن یک شمشیر چوبی جدید به یک طرف زمین تمرین می‌رود، سرانجام مسا به دلیل این پدیده پی برد.

«من دیگه نمی‌تونم از این یکی استفاده کنم.»

هر تماشاچی معتقد بود که دوئل بین جین و مسا با قدرت بی‌رحمانه و بدون پیچیدگی و تکنیک‌های پیچیده انجام شد.

با این حال، یک حقیقت پنهان در نبرد وجود داشت.

در حالی که جین و مسا یکی پس از دیگری ضربات خود را رد و بدل می‌کردند، پسر هر بار مرکز تیغه مسا را ​​نشانه رفته بود.

از سوی دیگر، حملات مسا تمام سطح تیغه چوبی جین را تحت تأثیر قرار داده بود.

عزم جین برای شکستن شمشیر مسا، در مقابل عزم مسا برای رویارویی با وی در نبردی سرسخت. شکستن شمشیر چوبی مسا به هیچ‌وجه تصادفی نبود.

او معتقد بود که این نبرد "قدرت بی‌رحمانه" است، اما در حقیقت، این نبرد "دقت" بود.

تفاوت زیادی در قدرت و استقامت آنها وجود نداشت. با این حال، علت شکست او تفاوت در دقت و صبر آن‌ها بود.

«اصلا این از نظر انسانی امکان پذیره؟»

مسا در حالی که لب پایینی‌اش را گاز می‌گرفت از خودش پرسید.

چند ثانیه بعد، او به این نتیجه رسید که دستیابی به چنین شاهکاری واقعاً امکان‌پذیر است. تا زمانی که یکی مهارت بیشتری نسبت به حریف خود داشته باشد و روند نبرد را پیش‌بینی کند، دستیابی به آن آسان خواهد بود.

با این حال، او هرگز فکر نمی‌کرد که بتوان آن حرکت را همین‌جا، در همین شرایط، انجام داد. با وجود حضور جین در کلاس آموزشی معروف قبیله رانکاندل، او هنوز هم کلاس آموزشی "مبتدی" بود. قرار نبود کسی در این سطح آنقدر مهارت داشته باشد که بتواند این کار را انجام دهد.

«پس یعنی، آیا این صرفا بخاطر جریان داشتن خون رانکاندل در رگای جینه؟ من باید خودمو وقف تمرینام کنم و دفعه بعد، قطعا ارباب جوان رو شکست می‌دم.»

مسا به صندلی خود برگشت.

حتی اگر کسی انتظار داشت که بازنده شود، به هرحال تجربه شکست همیشه طعم تلخی را در دهان به جا می‌گذاشت. قلب مسا از درد ناشی از شکست پر شده بود، اما همچنین قدردان آموختن درس مهمی از جین بود.

پس از دوئل خود با مسا، جین با شش دانشجوی باقی مانده روبرو شد. با این حال، او بدون مشکل زیادی توانست برنده شود. هیچ‌کس دیگری مانند مسا با او روبه رو نشد. بنابراین، هیچ‌یک از آنها نمی‌توانستند کنترل جریان نبرد را از جین بدزدند.

هنگامی‌ که حریف نهایی مقابل جین سقوط کرد، سایر دانش‌آموزان همگی با صدای قابل شنیدنی آب دهانشان را قورت دادند.

از نظر آن‌ها، جین به راحتی پس از مسا همه رقبا را شکست داده بود.

با این حال، آن‌طور که به نظر می‌رسید هم آسان نبود.

جین که با ده دانشجوی فوق‌العاده با استعداد یکی پس از دیگری روبرو شده بود، پس از آخرین نبرد تا حدودی نفس‌نفس می‌زد و خسته بود.

«عالیه، هنوز مقداری انرژی برام باقی مونده.»

جین بخاطر نبردش با مسا در نبرد‌هایش احتیاط می‌کرد تا بتواند انرژی خود را تا آن‌جا که ممکن است ذخیره کند زیرا می‌ترسید که نتواند هر ده دانش‌آموز را شکست دهد.

حتی اگر او با شکستن شمشیر مسا تصور غلطی را در ذهن دیگر حریفان ایجاد نکرده بود، باز هم می‌توانست همه آن‌ها را شکست دهد.

«کارتون عالی بود، ارباب جوان. با این کار، شما مجازید که از سال آینده در کلاس آموزشی متوسط ​​شرکت کنید. تبریک می‌گم.»

«هاف،‌هاف... ممنون، گارون. تا سال آینده زیر نظر خودت هستم.»

«باید الان تمرین صبحگاهی را تموم کنیم؟ تقریباً وقت ناهار رسیده.»

«تا زمان ناهار چقدر مونده؟»

«حدود ده دقیقه باقی مونده. مشکلی هست؟»

«یک نفر دیگر وجود داره که می‌خوام با اون روبرو بشم.»

گارون از حرفهای جین یخ زد و به چشمان پسر خیره شد.

«چه شخصی رو در نظر دارید؟»

جین به آرامی‌ نگاهش را به سمت دانش‌آموزان سر به زیر معطوف کرد.

در گوشه‌ای از گروه، پسری نشسته بود و چهره‌ای خالی داشت و سر خود را می‌خاراند.

بلاپ. بلاپ اشمیتز.

تمام نگاه دانش‌آموزان در یک لحظه به بلاپ چرخید.

با در رفتن این نام از دهان جین، چشم‌های گارون کاملاً از حیرت باز شد.

«آیا ارباب جوان به استعداد پنهان بلاپ پی برده؟»

شخص مورد نظر مات و مبهوت به اطراف نگاه می‌کرد. او و سایر دانش‌آموزان نمی‌دانستند که چرا جین او را انتخاب کرده است.

«پاشو. بیا و با من بجنگ.»

جین شمشیری چوبی را به آرامی‌ به طرف پسر مبهوت پرتاب کرد.

«ارباب جوان؟ من… ام، من...»

«بلاپ اشمیتز!!!!»

جین ناگهان نام او را فریاد زد، که بلاپ به طور غریزی بلند شد.

«اگه به این شیوه ادامه بدی نمی‌تونی توی این قبیله زنده بمونی. بیا اینجا تا مغز خوابالوتو بیدار کنم.»

پایان قسمت ۲۰

کتاب‌های تصادفی