فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 25

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

جین نمی‌توانست پیش‌بینی کند که آیا آنها با گروه تروریستی از زندگی گذشته او - یا گروهی که او فقط از شایعات شنیده بود- ارتباطی دارند یا نه. علاوه بر این، آنها تنها به حمله به دانش‌آموزان رانکاندل قانع نبودند؛ آنها همچنین قصد ربودن دختران را داشتند.

«چند وقت از اسیر شدن مسا می‌گذره؟»

«کمتر از یک ساعت.»

«پس هنوز باید تو راه سرزمین حیوانات باشن.»

جین به بدن مرده با خنجری در سر نزدیک شد و آن را بیرون کشید. سپس، دو خنجر دیگر از دانشجویان گرفت و آنها را در چکمه‌ها و داخل لباس خود ذخیره کرد.

«ماهم آماده می‌شیم تا اونارو تعقیب کنیم، ارباب جوان.»

«نه، من خودم تنهایی مسا رو ​​نجات می‌دم. شما اینجا بمونید و درمان زخمهای خودتونو تموم کنید. بعد از اتمام کار، با گروه 1 متحد بشید و از طایفه درخواست کمک کنید.»

«بله؟»

همه دانش‌آموزان رفتاری شگفت‌زده از خود بروز دادند.

«مهاجمایی که باهاشون روبرو شدیم همه در سطح جنگجوهای 4 ستاره بودن. چطور می‌تونیم شما رو تنها بفرستیم، در حالی که اونا بیست نفرن؟»

«این کارو نکنید، ارباب جوان. لطفاً ما رو با خودتون ببرید.»

«نجات مسا مهمه، امّا ایمنی شما مهمترین اولویت ماست، استاد جوان. در واقع، تعقیب اونا برای شما خیلی خطرناکه. بیایید برگردیم و با هم از قبیله تقاضای کمک کنیم...»

همه دانش‌آموزان، یک‌صدا مخالفت خود را اعلام کردند.

به گفته مهاجم که اکنون کشته شده بود، در مجموع بیست نفر در مخفیگاه آنها حضور داشتند.

حق با دانش‌آموزان بود. تعقیب آنها برای نجات مسا احمقانه بود. مخصوصاً اگر قرار باشد تنها برود.

«و اون ممکنه دروغ گفته باشه که گفت تعداد اونا بیست نفره. اگه هر کدوم از ما بمیریم، از جمله شما ارباب جوان، قولی که به او دادید باطل میشه. لطفاً قضاوت دقیقی داشته باشید.»

«مسا رفیقیه که همه ما به اون اهمیت می‌دیم، اما مرگ‌ومیر توی ماموریت‌ها چیز عادی‌ایه. و اگه ما فوراً از قبیله تقاضای پشتیبانی کنیم، میشه اونو با خیال راحت نجات داد...»

«اسکات.»

«بله، ارباب جوان.»

«همونطور که تو میگی، مرگ‌ومیر توی ماموریت‌ها چیز عادی‌ایه. اما چطوری میشه یه بچه رانکاندل در زمان اسیر شدن یه دانشجو کنار بنشینه و کاری انجام نده؟»

جین با آرامش به اطراف نگاه کرد و با هر دانش‌آموز تماس چشمی برقرار کرد.

«من قوی‌تر از همه شما فکر و عمل می‌کنم. پس قوی باشید و دستورات منو دنبال کنید. هرگونه اعتراض دیگه به عنوان نافرمانی تلقی میشه.»

همه دانش‌آموزان چهره‌های درهم خود را گشودند. آنها به دلیل لحن قوی و نگاه جین، نتوانستند چیز دیگری بگویند.

او گفت: «من بی‌صبرانه منتظر قوی شدن همه شماها هستم تا بتونیم در آینده در کنار هم بجنگیم. من الان راه می‌افتم. اوه، و بلاپ.»

«بله.»

«از اونجا که همه از گروه 2 مجروح شدن، تو الان قوی‌ترین فرد بعد پس از من هستی. می‌فهمی؟ دیگه نباید تردید کنی...»

«این رو در نظر می‌گیرم.»

حالا که همه‌چیز گفته شد، جین با سرعت دوید چون زمان بسیار مهم بود.

تا وقتی که از دیدرس خارج شود، همه دانش‌آموزان به سمت او تعظیم کردند.

در حال حاضر، جین به قدرت آزادی معنوی 3 ستاره، شمشیرزنی 3 ستاره و مانا 4 ستاره رسیده است.

اگر کسی بگوید این توانایی ها و نقاط قوت یک پسر 15 ساله است، هیچ کس باور نمی‌کند. با این حال و با این توانایی‌ها، این هنوز هم بی‌پروایی بود که همزمان با بیست جنگجوی 4 ستاره روبرو شود.

علاوه بر این، اگر آنها دارای رتبه جنگجویان 4 ستاره بودند، به احتمال زیاد مافوق‌های آنها 5 ستاره یا قوی‌تر بودند.

با این حال، جین به اندازه کافی مطمئن بود که می‌تواند به تنهایی با آنها روبرو شود، زیرا دشمنان از قدرت معنوی و جادوی او آگاه نبودند.

علاوه بر این، اگرچه شمشیرزنی او فقط 3 ستاره بود، اما او از دانش‌های سری بی‌شمار از طایفه‌های رزمی آگاهی داشت. شانس برنده شدن او چندان کم نبود.

«من مجبور نیستم همزمان با بیست حریف بجنگم. همه اونا در اطراف پراکنده شدن و به دنبال دانشجوها هستن، پس من فقط باید همزمان با یک گروه کوچیک در جستجوی مسا برخورد کنم.»

جین با خودش فکر کرد که به اندازه‌ی کافی از دانش‌اموزان فاصله گرفته است.

در حالی که نفس خود را آرام می کرد، یک توپ مانا در کف دست راست خود ایجاد کرد. او قصد داشت از مانا برای جستجوی دشمنان استفاده کند.

«حس لرزه‌ای.»

حس لرزه‌ای یک طلسم جادویی زمینی 3 ستاره بود. همانطور که از نامش مشخص است، این طلسمی است که وضعیت زمین را حس می‌کند و اغلب برای تشخیص زلزله یا سایر بلایای طبیعی استفاده می‌شود.

به عبارت دیگر، طلسمی مناسب برای ردیابی دشمنان نبود.

با این حال، جادو بسته به کاربرد و پیوندهای آن، امکانات و کاربردهای نامحدودی دارد. به هر حال، جادوگران معمولی هنگام تلاش برای استفاده از برنامه و ترفندهای پیوند، نیاز به همکاری با جادوهای دیگری دارند.

ووووووووش!

وقتی توپ مانا در دست راست جین به تدریج در زمین نفوذ کرد، جین دومین توپ مانا را روی دست چپ خود ایجاد کرد. این یکی به دلیل ویژگی باد تا حدی شفاف بود.

چندبخشی!

این مهارتی بود که تنها جادوگران انگشت‌شماری در سراسر جهان می‌توانستند روی آن تسلط داشته باشند. بدون استعداد برای داشتن آن، حتی جادوگران 7 ستاره قادر به استفاده از این مهارت مهم نیستند.

جین می‌توانست از زندگی گذشته خود، به عنوان معلم جادوگری خود استفاده کند.

«تعقیب باد.»

با پایان دادن به طلسم دوم، باد در اطراف مانای شفاف جمع شد. پس از اینکه باد برای چند ثانیه در اطراف جین چرخید، واکنش جزئی حس لرزه‌ای را تشخیص داد و در آن جهت جاری شد.

باد در پی اطلاعاتی بود که حس لرزه‌ای به آن داده بود.

«خوش شانسم که اونا در مراتع حرکت می‌کنن. اگه اونا توی جنگل بودن، ردیابیشون حتی با وجود این دو طلسم هم سخت می‌شد.»

اگر اعضای کینزلو از جنگل عبور می‌کردند، درختان و جانوران در آنجا طلسم ردیابی را مختل می‌کردند و پیدا کردن آنها تقریباً غیرممکن می‌شد.

جین جادوی خود را لغو کرد.

چند بخشی مقدار زیادی مانا مصرف کرد و اگر در بین دشمنان جادوگری وجود داشت، می‌توانستند بفهمند که تحت تعقیب هستند.

«اونا خیلی دور نرفتن.»

بعد از حدود یک ساعت دویدن، جین سرانجام توانست آثار فیزیکی تروریست‌ها از قبیل ردپاها یا چمن‌های له شده را در اطراف خود مشاهده کند.

وقتی داشت دوباره شروع به دویدن می کرد، جین تکانی خورد و بلافاصله همه حرکات را متوقف کرد.

وقتی دوباره ردپاها را بررسی کرد، تعداد آنها کم شده بود.

توویییش!

تیری از میان چمن های بلند به سمت او پرواز کرد. جین بدون زحمت آن را جاخالی داد و شمشیر خود را به سمتی که از آن آمده بود نشانه گرفت.

سوراخی وجود داشت...

مهاجمان انتظار داشتند که دانش‌آموزان به دنبال آنها بیایند و از قبل سوراخی حفر کرده بودند.

«همونطور که فکر می‌کردم، یه کادر رانکاندل! حرکاتتون خوبه. الان می‌فهمم که چرا چف قبل از این اون‌همه سختی کشید.»

«بچه‌هه تیر رو جاخالی داد. کلارک! یک سکه طلا به من بده.»

سه مرد با ماسک از سوراخ بیرون آمدند و با هم خندیدند.

به نظر می‌رسید که آنها با دیدن جین شرط‌‌بندی کرده بودند که آیا او می‌تواند از حمله غافلگیرانه آنها جاخالی بدهد یا نه.

مردی که به آن کلارک می‌گفتند، یک سکه طلا بیرون آورد و پرت کرد.

«تو به لطف اون شرور لعنتی درآمد کسب کردی. خوش به حالت.»

برنده شرط سکه را گرفت و با بیرون آوردن شمشیر پوزخندی زد. جین همچنان بی‌صدا مخالفان خود را زیر نظر داشت.

آنها از یک جادوگر و دو جنگجو تشکیل شده بودند.

هاله و مانای اونا چندان قوی نیس. همه اونا باید توی مرحله 4 ستاره باشن.

در حالی که جین قدرت دشمنان خود را با دقت قضاوت می‌کرد، افراد مورد نظر فکر می‌کردند که پسر از ترس منجمد شده است.

«زیاد نگران نباش بچه. من عادت ندارم مردم رو عمداً شکنجه کنم. ما این کار رو در اسرع وقت به پایان می‌رسونیم.»

«اما چرا اون تنهاس؟ بقیه اون بچه‌ها کجان؟»

«اونا احتمالاً توسط بقیه کشته شدن.»

چف و گرگ.

«در مورد این چف و گرگ که میگین، یکیشون روی گونه چپش زخم داره و اون یکی کچله، آره؟»

وقتی جین برای اولین بار لب به سخن گشود، دو نفر از مردان از خنده ترکیدند.

«بوهاها، زخم روی گونه‌اش، کچل!!»

«وقتی این موضوع رو به اونا بگیم خنده‌دار می‌شه، هااهاا!»

با این حال، یکی از آنها نمی‌خندید؛ جادوگر.

«تو، چطوری از ظاهر چف و گرگ مطلعی؟»

«معلوم نیست؟ بعد از کشتنشون، ماسک‌های اونا رو برداشتم تا بررسیشون کنم. اونا با زیردستای من می‌جنگیدن، می‌دونی؟»

شادی در چشمان آنها بلافاصله از بین رفت. جین هنوز شمشیر خود را بی‌حالت و بی‌تفاوت در دست داشت.

«بلوف زدن رو تموم کن. اونا دو تا شوالیه 4 ستاره‌ان. اونا افرادی نیستن که چنتا از دانش‌آموزای کلاس مبتدی رانکاندل بتونن شکستشون بدن.»

«یعنی شما واقعاً یه مشت عوضی که بچه‌ها رو شکست میدن رو توی کینزو شوالیه صدا می‌کنین؟ گروه شما در مقایسه با قبیله رانکاندل خیلی متفاوت به نظر می‌رسه.»

«کلارک، میلز. محیط اطراف ما رو بررسی کنید. به نظر می رسه فقط بچه‌ها در این مأموریت وجود نداشتن. این بچه مزاحم تنها نیست. باید جایی شوالیه نگهبانی قایم شده باشه.»

به نظر می‌رسید که این مردان فکر نمی‌کردند که جین بتواند چف و گرگ را بکشد. حتی اگر او یک رانکندل واقعی بود، نمی‌توانستند تصور کنند که کودکی که هنوز به طور کامل رشد نکرده بود دو شوالیه 4 ستاره را کشته است.

بنابراین، هر سه آنها بلافاصله خود را سفت نگه داشتند. مرگ می‌تواند هر لحظه برای آنها فرا برسد. قبل از پیوستن به کینزلو، آنها یا مزدور بودند یا شوالیه. و در آن روزها، آنها درباره قدرت شوالیه‌های نگهبان رانکاندل بسیار شنیده بودند.

پفت هههه

جین خندید.

«با وجود اینکه شما از رانکاندل می‌ترسین، اما به حمله به دانش‌آموزای ما درست فکر نکردین؟ در اینجا هیچ شوالیه نگهبانی وجود نداره. من تنها اومدم.»

«مزخرفه!»

«اگه من یک شوالیه نگهبان با خودم داشتم، شما نمی‌تونستین اینطور راحت با هم گپ بزنید. و اگه من یکی با خودم داشتم، اونا چطوری می‌تونن توی این دشتا قایم شن؟ همچنین، هیچ راهی وجود نداره که شوالیه‌های ما در مقابل سه تا میمون مثل شماها قایم شن.»

مردان که عصبی شده بودند، نفس نفس زنان به محیط اطراف خود نگاه می کردند. سخنان جین اشتباه نبود. هیچ جایی برای مخفی شدن در این منطقه باز وجود نداشت.

و بنابراین، مردان به رفتار تهدیدآمیز و متکبرانه خود بازگشتند.

آنها از اینکه از بچه‌ای مانند جین ترسیده بودند، خجالت می‌کشیدند و احساس حقارت می‌کردند... یک بچه پررو که 20 سال از آنها جوان‌تر بود.

«تو واقعاً تنها اومدی... من فکر می‌کردم تو یه بچه مغرور هستی که به شوالیه‌های قبیله خودش اعتماد داره، اما تو فقط یه بی‌پروای نادون هستی که نمی‌دونه چه زمانی باید نگران جونش باشه.»

«اوه، اینطور فکر می‌کنی؟ برای شماها بهتر بود اگه…»

قبل از اینکه جین سخنش را به پایان برساند، کلارک با عجله به سمت او رفت و شمشیر خود را به سمت گردن پسر برد.

«..اگه من فقط یه بچه مغرور بودم که به شوالیه‌های طایفه خودش اعتماد داشت.»

«دییی - اووووه!»

کلارک که قصد داشت جین را بکشد، ناگهان ناله‌ای کرد و با صورت روی زمین افتاد. یکی از پاهای او به ناگهان بریده شده بود.

«خوبه که وقت خریدم.»

علت قطع پای کلارک یک طلسم به نام تیغه باد بود. این یکی از سخت‌ترین جادوها در بین طلسم های جادویی باد 4 ستاره بود که استفاده شد.

جین در حالی که با آنها صحبت می‌کرد، مخفیانه طلسم را آماده کرده بود.

«کلارک! کدوم رانکاندلی از جادو استفاده می‌کنه؟»

جادوگر شروع به جادوگری برای ضدحمله کرد در حالی که میلز که شمشیر خود را در دست داشت با عصبانیت به سمت جین دوید.

«ای عوضی!»

دیییش، دیییش!

وقتی جین به حریفانش نگاه می‌کرد، برای حمله موضع گرفت. حملات او پوشیده از هاله بود، و برای جین که بدن نابالغی داشت، حمله‌ی سنگینی بود.

با این وجود، یک شوالیه 4 ستاره برای او مشکلی نداشت.

در حالی که جین با شمشیر خود به سمت جناح میلز می‌چرخید و به سمتش می‌رفت، جادوگر فریاد زد.

«آسیاب‌ها، عقب‌گرد!»

فوووش!

شعله عظیمی روی کف دست جادوگر شکل گرفته بود. او سپس طلسم خود را آغاز کرد، دستش را تکان داد و شعله مانند طناب به طرف پسر حرکت کرد.

طلسم آتش 4 ستاره، شلاق آتش. این قوی‌ترین طلسمی بود که جادوگر کینزلو در حال حاضر می‌توانست انجام دهد.

جین از این حمله اجتناب نکرد و آن را با بدن خود دریافت کرد. گوشه لب‌های جادوگر با دیدن طلسمش بالا رفت. سپس جین از این واقعیت که بدنش توسط شعله های آتش مخفی شده بود استفاده کرد تا با برادامانته به گردن میلز ضربه بزند.

اسکرررت!

میلز با تیغه‌ای که در گردنش فرو رفت، حتی نتوانست از درد فریاد بزند و در آغوش مرگ افتاد. جادوگر با شوک عقب رفت چون به چشمانش باور نداشت. آخرین عضو، کلارک، هنوز روی زمین بود و گریه می‌کرد و از شدّت درد، در حالی که پای قطع شده‌ی خود را گرفته بود، جیغ می‌زد.

جین آتش شلاق را که به لباس خود چسبیده بود، گرفت و آن را خاموش کرد. جرقه ها در اطراف پراکنده شدند و مانای موجود در طلسم در هوا مانند خاکستر ناپدید شد.

از آنجا که او قلب ققنوس را به طور کامل جذب کرده بود، هیچ یک جادوهای آتش 6 درجه یا پایین‌تر دیگر نمی‌توانستند به جین آسیب برساند.

بووووم!

جادوگر شروع به ساختن طلسم جدیدی کرد وقتی که متوجه شد جین در برابر جادوی آتش مقاومت بالایی دارد. شلیک یخی همان طلسم که به کالسکه جین در راه رفتن به باغ شمشیرها مورد استفاده قرار گرفته بود.

«به من نزدیک نشو!»

شلیک اکیکل به سمت جین پرواز کرد، امّا این‌بار، حتی قبل از رسیدن به او شکسته شد و روی زمین افتاد.

آویز پادشاه هیولا اورال. مانای مصنوعی از جین محافظت کرده بود. نفوذ به مانای آویز برای جادوگران با طلسم‌های 5 ستاره یا پایین‌تر دشوار بود.

{آویز اورال برای تقویت مانا.}

«چچ، چطوری…! واواک!»

جین برادمانته را چرخاند و جادوگر را دو نیم کرد. وقتی جین تیغه را در بدن مرد فرو کرد، جادوگر لرزید و در غبار کوبیده شد.

«من یه خواهر خوب دارم، اینم دلیلش.»

بعد از تمام کردن کارِ کلارک که هنوز در شوک بود، جین دوباره شروع به دویدن در میان علفزارها کرد.

بدیهی است، او اطمینان حاصل کرد که جراحات کلارک به شکل شمشیر باشد به جای جادو...

{که قدرتش لو نره... اصلا از همون اولم برای همین تنها اومد.}

پایان چپتر 25

کتاب‌های تصادفی