فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 32

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

پیووووو!

با بازگشت به اتاقش، جین آه بلندی کشید. در را بست و به دیوار تکیه داد. در حالی از خستگی داشت بیهوش می شد.

در واقع، او خوشحال بود که بالاخره می‌تواند استرس و عصبی بودن خود را از ابتدای کلاس آزاد کند.

«پوووف، گفتم الانه که قلبم بترکه ها!»

وقتی جین صحبتش را با عمویش زد رانکاندل به خاطر می‌آورد، فقط می‌توانست حیرت‌زده به سقف خیره شود.

به لطف زندگی دوباره او، جین از شخصیت و روند فکر عموی خود مطلع بود، بنابراین می‌دانست دقیقاً چه چیزی باید بگوید تا رضایت مربی را جلب کند. با این حال، دانستن آنچه باید بگوید و در واقع مجبور به گفتن آن در حضور عمویش مسائل کاملاً متفاوتی بودند.

اگر جین کوچک‌ترین نشانه‌ای از ترس را در بیان خود در مقابل زد نشان می‌داد، یکی از اعضای بدن او بلافاصله به پرواز در می‌آمدند. در واقع، عمویش حتی ممکن بود سر جین را تمیز قطع کند، همان‌طور که خودش گفته بود.

با این حال، جین وضعیت را با موفقیت حل کرده بود. او تصویری قدرتمند و قوی از خود در ذهن دانش‌آموزان و دیگر کادرها کاشته بود. علاوه بر این، جین قبلاً علیه جناح دوقلوی تونا بر سر دسته طبقه متوسط ​​جنگ اعلام کرده بود.

اگرچه مزایایی که جین دریافت می‌کرد در مقایسه با اینکه چگونه جان خود را برای رویارویی با زد به خطر انداخته بود بسیار کم به نظر می‌رسید، اما پسر می‌دانست که ارزش آن را دارد.

جین بهتر از هر کس دیگری می‌دانست که به راحتی می‌توان در کوچک‌ترین مسائل جان خود را در طایفه رانکاندل از دست داد و تا زمانی که تمام نیرو و قدرت خود را به کار نبرند، نمی‌تواند چیزی به دست آورد.

«بجنگید، پیروز بشید و از مزایای اون لذت ببرید... من مطمئنم که حتی اگه همه شانس داشتن زندگی دوباره داشته باشن، نمی‌تونن مثل من به همین شکل رفتار کنن.»

سه فضیلت بزرگ طایفه رانکاندل بود که او در زندگی اول خود از آنها متنفر بود.

جین فعلی بیش از هر کس دیگری به این فضایل نزدیک بود.

«گیلی.»

«بله، ارباب جوان»

«من به طور رسمی‌ با برادرای بزرگ‌تر تونا اعلام جنگ کردم. اما به نظر می‌رسه که خواهرای بزرگ‌تر آنه و میو مخفیانه از اونا حمایت می‌کنن.»

گیلی فوراً یخ زد. دستی که در حال پاک کردن فنجان چای بود، مرده بود.

او انتظار داشت که وقتی که جوان‌ترین پسر وارد این کلاس شود، جین و دوقلوهای تونا بر سر سلطه طلبی با یکدیگر جنگ کنند. مادامی‌که همه آنها در داخل یک محوطه به نام طبقه متوسط ​​ایستاده بودند، این درگیری اجتناب ناپذیر بود.

با این حال، گیلی انتظار نداشت که دوقلوهای تونا پشتیبان داشته باشند. خیلی زود نگاهش تیره‌وتار شد.

«بانو آن و میو... مطمئنی؟»

«بله. امروز، من دست یه دانش‌آموز رو که در کنار برادرای بزرگ‌تر بود رو قطع کردم و پس از بررسی اون، اون بخشی از جناح خواهرای بزرگ‌تر آنه و میو بود. در حقیقت، هیچ راهی وجود نداره که برادرای بزرگ‌تر تونا قبلاً یک شوالیه 5 ستاره توی جناح خودشون داشته باشن.»

حتی اگر کسی مستقیما بخشی از قبیله رانکاندل باشد، یک شوالیه از طایفه حاضر نخواهد بود خود را تابع شخص ضعیف‌تری از خود کند. با این حال، دوقلوهای تونا هنوز فقط در مرحله 3 ستاره بودند.

«هاا، من انتظار نداشتم که اونا از قبل تلاش کنن تا شما رو تحت نظر داشته باشن، ارباب جوان، چون اونا خودشون از قبل پرچم دارای فعال هستند.»

میو و آنه شوالیه‌های 7 ستاره بودند که قبلاً در بسیاری از میدان‌های جنگ جنگیده بودند. آنها به دلیل مشارکت‌های متعدد خود، مدرک پرچمدار را از طایفه دریافت کردند.

در میان 13 فرزند سیرون رانکاندل، تنها چهار نفر هنوز پرچم‌دار نشده بودند.

جین، دوقلوهای تونا، و کوچک‌ترین دختر سیرون، یونا.

گیلی با حوله چای خشک در دستانش احساسات پیچیده‌ای داشت.

«در واقع این خبر خوبیه که خواهرای بزرگ‌ترم سعی می‌کنن از قبل منو تحت نظر داشته باشن. این به این معناس که اونا با وجود تفاوت سنی ما، در حال حاضر نگران من هستن.»

«با این وجود، غیرمنطقیه. شما فقط 15 سال دارین، ارباب جوان. و این یه قانون نانوشته هست که پرچم‌دارها باید فقط بین خودشون بجنگن و با کوچک‌ترین خواهر و برادر خود درگیر نشن!»

گیلی با عصبانیت ترکید.

«خوبه. من فقط باید چیزهایی رو تغییر بدم تا خواهرای بزرگ‌ترم فقط نگران من نباشن، بلکه حتی از من بترسن.»

پوف!

گربه آفتاب‌گیر که کنار پنجره دراز کشیده بود، ناگهان چرخید و تبدیل به یک انسان شد.

«چه خبره؟ چی میگی تو؟ به منم بگین چی شده.»

گیلی وضعیت را به زبان ساده برای موراکان توضیح داد، سپس او آه عمیقی کشید.

«حیفه که هنوز نمی‌تونم هویت خودمو فاش کنم. من به راحتی می‌تونم دوتا شوالیه 7 ستاره رو با یک انگشت تکون بدم. چرا خواهر و برادرهای تو وسواس زیادی برای پایمال کردن تو دارن، درصورتی که تو تنها امید این قبیله برای شکست زیپفل‌ها توی آینده هستی؟»

تنها امید این قبیله برای شکست دادن زیپفل‌ها در آینده.

سخنان موراکان دقیق و جدی بود. اگر جین بر قدرت سولدرت مسلط باشد و در قبیله بماند، رانکاندل‌ها می‌توانند زیپفل‌ها را زیر پا بگذارند و در آینده جهان را تسخیر کنند.

در حال حاضر زیپفل‌ها برتری داشتند. اگر امروز رانکاندل‌ها و زیپفل‌ها یک جنگ همه جانبه را آغاز می‌کردند، قبیله جادوگرها در پایان پیروز می‌شدند.

اما قبیله زیپفل به دو دلیل هنوز به رانکاندل‌ها اعلام جنگ نکرده است:

این درگیری می‌تواند صدمات جبران ناپذیری به زیپفل ها با وجود سیرون رانکاندل وارد کند.

{سیرون رانکاندل قوی‌ترین مرد قاره‌اس.}

با این حال، یک مورد بسیار نوجوانانه، اما بسیار مهم، وجود داشت که زیپفل ها از آن آگاه نبود. خدایی که آنها به شدت به آن مشتاق بودند سولدرت، در حال حاضر با جین قرارداد بسته بود.

«یعنی خواهر و برادرهای تو به این دلیل این‌جور رفتار می‌کنن چون نمی‌دونن تو پیمان‌کار سولدرت هستی؟»

«نه، اونا فقط سعی می‌کنن هرکسی رو که توانایی بالقوه نشون میده رو تحت کنترل داشته باشن. در حقیقت، اگه اونا می‌دونستن که من پیمان‌کار سولدرتم، ده‌برابر انگیزه بیشتری برای زیر پا گذاشتن من داشتن. اگه تا 15 سالگی زنده می‌موندم معجزه بود!»

«با وجود این، قبیله هنوز مثل هزار سال پیش خراب شده. در واقع، شاید اون زمان اوضاع بهتر بود. پدرسالار اول شماها بی‌ادب و گستاخ بود، ولی بازم دل‌سوزی و مروت داشت.»

«پس از این‌به‌بعد چه برنامه‌ای دارین، ارباب جوان؟»

«من دلیلی برای تردید ندارم. من قبلاً به خواهرام ضربه سنگینی وارد کردم. من نه‌تنها توی روز اولم قوی‌ترین زیردست طبقه متوسط ​​اونا رو زمین زدم، بلکه وابستگی رسمی‌اون رو به جای خواهرام به جناح تونا تغییر دادم.»

جین حادثه را در محل تمرین برای دو نفر دیگر به تفصیل توضیح داد.

به طور رسمی، کاجین دیگر عضو جناح آنه و میو نبود، زیرا دوقلوهای تونا او را دانشجوی ما می‌نامیدند.

من مطمئنم که برادرای بزرگ‌ترم توسط خواهرام کشته میشن. اونا فردا قطعاً با صورت کبود و باد کرده به زمین تمرین میان. برای اونا سخته که الان بخوان با زیردستای طبقه متوسط ​​خودشون به من ظلم کنند.

اگر پادشاهی قوی‌ترین ارتش خود را به یه ژنرال می‌داد و ژنرال پس از تخریب کل ارتش برگشت، پادشاه به آنها فرصتی دوباره نمی‌داد.

این وضعیت بین میو، آنه، و دوقلوهای تونا بود.

«و از اونجایی که اونا از قبل پرچم‌دار هستن، خواهرای بزرگ‌تر من نمی‌توننن شخصاً به کلاس متوسط ​​بیاین تا منو اذیت کنن. در این صورت، فقط یه آخرین روش وجود داره که اونا می‌تونند برای سرکوب من استفاده کنن.»

وقتی گیلی فهمید که جین در مورد چه چیزی صحبت می‌کند، نفس نفس زد.

«از طریق ماموریت!»

«درسته. اونا به احتمال زیاد مأموریت‌هایی رو که من به عنوان پرچم‌دار دریافت می‌کنم رو با قدرت خودشون دست‌کاری می‌کنن. من مطمئنم که اونا به طور خاص ماموریت‌های خیلی سختی رو به من واگذار می‌کنن و مشتاقانه منتظر می‌مونن که من توی وظیفه بمیرم یا با یه جراحت شدید برگردم.»

«من سعی می‌کنم که با پرستارای بانو‌ها راجه به این صحبت کنم. من نمی‌تونم اجازه بدم همچین اتفاقاتی برای شما بیافته، ارباب جوان.»

گیلی مهربان و ساده‌لوح نمی‌دانست چگونه با روشی حیله‌گرانه فکر کند.

«تو نباید این کارو بکنی، گیلی. اگه اونا متوجه بشن، خواهرای بزرگ من رو به سوء استفاده از قدرت متهم می‌کنن و علیه من اقدامات انضباطی انجام میدن. و نظارت بر مأموریت‌ها بخشی از وظایف پرچم‌داراست، پس اگه توضیح واقعی نداریم، نمی‌تونیم اونارو از دست‌کاری برنامه ماموریت‌های خودمون بازداریم.»

«ای خدا! لعنتی! با عرض پوزش ارباب جوان این خیلی یهویی اتفاق افتاد!»

«اشکالی نداره، پای توت فرنگی.»

موراکان به جای جین پاسخ داد. پسر هم لبخند ملایمی‌زد و به حرف‌هایش ادامه داد

«اما یه چیز وجود داره که خواهرای بزرگ‌تر من از اون مطلع نیستن. بیشتر مأموریت‌های دشوار وظایف یک نفره‌اس... اما اگه ماموریت‌های تک نفره به من محول بشه، مجبور نیستم جلوی خودمو بگیر و توانایی‌های واقعی خودمو پنهان کنم، درست میگم؟؟»

برخلاف ماموریت‌های گروهی، جین می‌تواند از قدرت جادویی و معنوی هنگام انجام ماموریت‌های انفرادی استفاده کند.

او می‌توانست از جادو، قدرت معنوی و تکنیک‌های رزمی‌که در قبایل مخفی قبیله‌های رزمی‌مختلف نوشته شده بود استفاده کند تا زمانی که کسی در اطراف نباشد یا همه شاهدان را بکشد.

«پس ماموریت‌های انفرادی در واقع یه فرصت عالی برای منه. اگه خواهرای بزرگ‌ترم منو به مأموریت‌های انفرادی بفرستن، بی‌نهایت سپاس‌گزارشون می‌شم. خسته‌کنندس که مجبورم خودمو فقط با شمشیرزنی محدود کنم. من فقط به ماموریت‌ها میرم، از توانایی‌های پنهان خودم برای از بین بردن دشمنام استفاده می‌کنم و بعضی از دستاوردها رو را به دست می‌آورم. این‌جوری خیلی راحت تر می‌تونم پیشرفت کنم.»

دستاوردها در ماموریت‌ها. این معیار مطلقی بود که مربیان برای ارزیابی دانشجویان در کلاس متوسط ​​استفاده می‌کردند.

مواردی وجود داشت که یک کادر مهارت شمشیرزنی عالی داشت، اما از انجام ماموریت عقب می‌افتاد و بالعکس. ناگفته نماند که معیار مهم‌تر مأموریت‌ها بود.

علاوه بر این، ماموریت‌های انفرادی با دشواری‌های بالا بهترین ماموریت‌ها برای کسب بیشترین امتیاز بودند. ماموریت‌های انفرادی معمولاً شامل ترور و جاسوسی بود، بنابراین آنها خطرناک ترین وظایف بودند.

«این نقشه عالیه، بچه!»

«اگه بخواید از تمام توانایی ‌ای پنهان خودتون استفاده کنید، باید بتونی با دانش‌آموزای ضعیف تر کلاس پیشرفته، رقابت کنید ارباب جوان.»

موراکان و گیلی به خوبی از توانایی‌های رزمی‌واقعی جین آگاه بودند. از آنجا که شمشیرزنی جین با سرعت زیادی در حال پیشرفت بود، احتمالاً قبل از اعزام به اولین ماموریت خود به مرحله 4 ستاره می‌رسید.

«و اگه به نظر می‌رسه یکی از ماموریت‌ها برای تو خیلی دشواره، می‌تونم برای کمک به تو دنبالت بیام. حتی اگه این یه ماموریت انفرادی باشه، اونا باید به تو اجازه بدن که یه گربه رو با خودت همراه کنی، نه؟»

«اونا این اجازه رو میدن. اما من به تو احتیاج دارم که کار دیگه‌ای رو برای من انجام بدی.»

«چه کاری؟»

«بعداً بهت می‌گم. از اونجا که ما در مورد مهمترین موضوعات بحث کردیم، باید الان به جلسه آموزشی خواهر بزرگ‌تر لونا برم. تا زمانی که من نیستم درست رفتار کن و مشکلی ایجاد نکن.»

جین کلاس متوسط ​​آموزش خود را به طور جدی آغاز کرد.

در مقایسه با کلاس آموزش مبتدی، تفاوت خاصی در سیستم وجود نداشت، به جز این که دانش‌آموزها از شمشیر واقعی استفاده می‌کردند و سختی آن بیشتر بود.

با این حال، زمانی که کلاس‌های بعد از ظهر شروع شد، جین و دوقلوهای تونا به یک منطقه پنهان در داخل زمین تمرین هدایت شدند و شمشیرزنی رانکاندل به آنها آموزش داده شد. این امتیاز تنها مخصوص فرزندان رانکاندل بود.

«شمشیرزنی قبیله ما، به عبارت ساده، غلبه کنندست. مخرب و تزلزل ناپذیره. شخصیت و فضایل این قبیله کاملاً در شمشیرزنی ما تجسم یافته.»

سه پسری که روی زمین نشسته بودند همگام سرشان را تکان دادند.

صورت دوقلوهای تونا همان‌طور که جین پیش‌بینی کرده بود، کبود و متورم بود. آن‌ها تمام شب توسط خواهران‌شان کوبیده شده و کتک خورده بودند.

با این حال، زد حتی به خود زحمت نداد که بپرسد چرا دوقلوها در چنین حالت رقت‌انگیزی هستند. او اهمیتی نمی‌داد. او قبلاً می‌دانست که دوقلوهای تونا از قبل از پیوستن جین به کلاس متوسط ​​، پتانسیل بالایی ندارند.

هرگز فکر نمی‌کردم روزی برسه که برای دوقلوهای تونا ترحم کنم. با این حال، هر چی بکارن، درو می‌کنن.

آن‌ها در زندگی گذشته جین دیوانه‌های قاتلی بودند و در حال بزرگ شدن بودند که حتی به آدم‌های بدتری تبدیل شوند.

با این حال، با دوقلوها به عنوان بچه‌های برجسته و نابغه در دنیای بیرون رفتار می‌شد. اما، آنها در چشم زد کوتاهی کردند و عموی آن‌ها در حال حاضر نمی‌توانست به آنها اهمیتی بدهد.

علاوه بر این، دوقلوها دیروز توسط برادر کوچک‌شان تحقیر شده بودند، بنابراین زد نمی‌توانست بیش از این از آنها ناراضی باشد.

با این حال، این طور نبود که زد مطلقاً هیچ احساس محبتی نسبت به آنها نداشت.

«تا زمانی که شما دو نفر به اندازه کافی قوی نشید با کوچک‌ترین بچه روبرو نشید. یعنی اگه می‌خواید طولانی زندگی کنید. اون بچه کسی نیست که شما دو نفر بتونید باش رقابت کنید.»

دیروز، زد پس از اینکه به دوقلوها گفت که بعد از کلاس بمانند، به برادران بزرگ‌تر جین در این مورد هشدار داد.

«شما سه نفر باید از قبل آگاه باشین، اما شمشیرزنی قبیله ما یه سبک یا شکل واحد نداره. در حالی که ما تکنیک‌های مخفی و حرکات قاطع قتل رو داریم، اینها فقط زمانی آموزش داده میشن که شما پرچم‌دار بشید...»

شمشیرزنی که به فرزندان مستقیم رانکاندل آموزش داده می‌شود، نوعی شمشیرزنی بدون شکل است. در مقایسه با سبکی که به دانش‌جویان آموزش داده می‌شد متفاوت بود.

هیچ الگو، هیچ حرکت پا، و هیچ شکل و فرم واقعی وجود نداشت. این بزرگ‌ترین تفاوت بین قبیله رانکاندل و سایر قبیله‌های رزمی بود.

«می‌دونید چرا شمشیرزنی قبیله ما بی‌شکله؟»

«این به دلیل توانایی‌های فیزیکی خاص و استعدادهای بدنی که رانکاندل های واقعی از اون برخوردارن.»

«درسته. قبیله رانکاندل دارای بدن‌های متبرکه. ما توانایی‌های جسمی‌خاصی نسبت به بدن خود و شمشیری داریم که هیچ انسان معمولی نمی‌تونه درک کنه. هیچ‌کس دیگه! حتّی یک نفر از هزاران یا ده‌ها هزار نفر درکش نمی‌کنن...»

زمان شکوفایی رانکاندل و تأثیر کلی بر استعدادهایش برای هر فردی متفاوت بود. با این حال، این هدیه واقعاً از هزار سال پیش در تک تک رانکاندل‌ها شکوفا شده است. هیچ‌کس از آن معاف نشده.

با این حال، قرابت خط خونی با جادو به طرز باورنکردنی کم بود. در بین رانکاندل‌ها، جین یک استثنا بسیار نادر از قاعده بود.

زد حرف‌هایش را ادامه داد و توضیحاتش را تمام کرد.

«بنابراین، اون‌چه که من قصد دارم به شما سه نفر یاد بدم کاملا ساده و راحته. بلند شین!»

پایان چپتر 32.

کتاب‌های تصادفی