جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 53
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اسکررت! اسکررت!
جین تکه های کاغذ را در دستان بووارد گرفت و آنها را به چهار قسمت پاره کرد. لایه ضخیم به راحتی مثل یک پارچه نازک پاره شد.
«به نظر می رسه که تو نیاز به ضرب و شتم داری، جناب...»
«آه...؟»
چشمان بووارد در حالی که مات و مبهوت به جین خیره شده بود، باز شد. او نمی دانست که چرا جین چنین واکنشی نشان می داد.
و آن نگاه غافلگیرانه در صورتش جین را حتی بیشتر عصبانی کرد.
«اون نه تنها بدون فکر اسم خواهر بزرگتر رو به زبون آورد، بلکه میخواد شوهر خواهر من باشه؟»
اگر آنها در سالن ضیافت نبودند، جین بلافاصله زبان آن مهمان را از دهانش بیرون می آورد.
نه تنها بووارد با سخنانش به لونا رانكاندل توهین كرده بود، بلكه اساساً كل قبیله رانكاندل را تحقیر كرده بود. هیچ کس اجازه نداشت در مورد رانکندل ها به این شکل صحبت کند مگر اینکه از خانواده امپراتوری ورمونت باشد.
نیازی به گفتن نیست که بووارد قصد توهین به رانکاندل ها را نداشت. مشکل این بود که او به طرز باورنکردنی کند عقل و نادان بود...
«هاها، چرا اینجوری رفتار میکنی برادر زن... یعنی ارباب جوان؟»
بووارد به طور تصادفی دوباره جین را "برادر زن" صدا کرد و پسر تقریباً در همان لحظه مشتش را به سمت صورت بووارد برد. با این حال، قبل از اینکه دستش را بلند کند و شوالیه های نگهبانان را صدا بزند، چشمانش را بست و خشم خود را آرام کرد.
«این مرد رو به میدون بکشید.»
«بله، ارباب جوان.»
زییینگ! زییینگ!
دو شوالیه نگهبان که در لبه سالن ایستاده بودند، شانه بووارد را گرفتند. تا این لحظه، بووارد هنوز نمیدانست که چرا جین از شدت عصبانیت بخاطر او می جوشید.
«اون از شوخی من خوشش نیومد؟ یعنی اون به طور جدی یه نفر رو فقط به خاطر یک دلیل احمقانه مثل اون تحقیر میکنه؟ اون بچه پرو عوضی!!»
او در یک وضعیت روحی شوکه آور بود.
به عنوان کسی که هیچ آداب یا دانش فرهنگی را در زندگی اش نیاموخته بود، اگر توانایی "دگرگونی" خود را نداشت، مدتها قبل در خیابانها توسط اراذل و اوباش کشته شده بود...
توجه مردم به سمت غوغا معطوف شد. چشمان آنها پر از کنجکاوی بود و مردی را مشاهده می کردند که اولین حریف دوئل جین در ضیافت بود.
{بیشتریا از نبرد جین با سیریس اطلاعی نداشتند.}
«لطفا اینطوری رفتار نکنید، ارباب جوان! من صرفا عشقم رو ابراز کردم! هر کسی در جهان حق داره عشق خودش رو آزادانه ابراز کنه...»
بووارد درحالی که داشت کشیده می شد به فریاد کشیدنش ادامه می داد، اما جین زحمت پاسخ دادن را به خود نداد. اینطور نبود که جین در مقابل این مرد بی ارزش چیزی برای گفتن نداشت.
«اررگ، ارباب جوان جین! چه کسی با مهمونای خودش اینطوری رفتار می کنه؟ منو ول کن!»
وقتی به آرامی به میدان نزدیک میشدند، بووارد احساس میکرد که انگار آنها دارند دامهایی را به کشتارگاه میکشانند.
«لعنتی! اون پیروان زیپفل باید پنج سال پیش این بچه پرو رو به قتل می رسوندن!»
پنج سال پیش جین از قلعه طوفان خارج شده بود. پیروان رادیکال زیپفل خود را به عنوان شوالیه های نگهبان درآورده بودند و سعی داشتند جین را ترور کنند.
مقصر پشت لباس های بی نقص آنها بووارد گاستون بود. اگرچه او به کینزلو وابسته بود، اما او اغلب به پیروان زیپفل کمک می کرد.
به دلیل شخصیتی که داشت، بووارد به هر کسی کمک می کرد، البته تا زمانی که قرار بود آن فرد مرتکب اعمالی شود که باعث هرج و مرج در جهان می شد. البته تا زمانی که خودش در معرض خطر قرار نمی گرفت.
«هیچ راهی وجود نداره که اون بفهمه که من کسی هستم که اون قاتل ها رو دگرگون کردم، پس چرا اون اینطور رفتار می کنه؟ فقط به این دلیل که من خواهرش رو زیبا خطاب کردم داره این کارهارو میکنه؟»
در واقع، هیچ کس دیگری در جهان نمی دانست که بووارد مقصر حمله پنج سال پیش بود، زیرا به او اطلاع داده شده بود که پیروان زیپفل که از او کمک خواسته بودند، در ماموریت خود شکست خورده و مرده بودند.
«دوئل باید یک مبارزه با دست خالی باشه...»
جین قبل از ورود به میدان با صدای سردی صحبت کرد. بووارد ساکت ماند و رضایت نداد، پس شوالیههای نگهبان سر او را گرفتند و به زور سرش را تکان دادند.
«ب- بووارد؟!»
ویشوکل ایولیانو به طور تصادفی از تور خود در باغ با مارگیلا بازگشته بود. به محض دیدن این منظره و درگیری بووارد در آن، به شدت شوکه شد و با حیرت خیره شد.
«چه خبره، برادر بزرگتر؟ وای! یک دوئل! به نظر می رسه که آقای بووارد داره با ارباب جوان جین دوئل می کنه...»
«اون احمق لعنتی...!»
او در مدت کوتاهی که خواهر و برادر از او دور بودند مشکل ایجاد کرده بود.
ویشوکل مطمئن بود که بووارد از جین خواسته بود که او را به بانو لونا معرفی کند و در مورد چیزهای احمقانه ای مانند عشق و ازدواج صحبت کرده بود. هنگامی که ویشوکل نقشه قبیله کینزلو را با موفقیت انجام داده بود، قسم خورده بود که آن خوک را پاره کند و به طرز وحشتناکی به قتل برساند.
«آه... ما باید فعلاً اونارو تا اونجا دنبال کنیم، مارگیلا.»
«فهمیدم، برادر بزرگتر! من همیشه دوست داشتم آقای بووارد رو در حال مبارزه ببینم.»
خواهر و برادرها تنها کسانی نبودند که به میدان رفتند. سیریس نیز در حالی که موراکان را در آغوش داشت، به تماشای این منظره پرداخته بود.
«من قصد داشتم بعداً از اون برای یک دوئل دیگه درخواست کنم، اما این الان چیه؟ چرا اون با کمال میل علیه اون مرد دوئل می کنه؟»
عصبانیت او جای تعجب نداشت. اگرچه او مطمئن نبود که بتواند جین را حتی اگر دوباره با هم مبارزه کنند شکست دهد، اما می خواست تا پایان ضیافت در دوئل های متعددی با او روبرو شود.
«اوه! تصور اینکه با جانشین کاخ پنهان شخصا ملاقات کنم هم غیرممکنه! به نظر می رسه که شرکت در این ضیافت تصمیم درستی بوده. شما باید بانو سیریس اندورما باشید. از آشنایی با شما خوشحالم. من برادین زیپفل هستم...»
«گمشو!»
«آه، بله.»
برادین پس از تلاش رقت انگیزش برای شناختن او، با حالتی غمگین به سادگی او را از پشت به سمت میدان دنبال کرد.
«راستی، شما باید مراقب اون گربه باشید. یک بار صورتم رو خراشید، هاها. اون گربه بسیار بدیه...»
همانطور که برادین در تلاش برای باز کردن بحث با سیریس در راه رسیدن به زمین دوئل بود، او همچنان برادین را نادیده می گرفت. حتی اگر میدانست که او ستاره زیپفل ها می شود هم تغییری در رفتارش ایجاد نمی کرد.
بر خلاف عصر قبل که جین با سیریس دوئل کرده بود، صحنه پر از هیجان و انرژی بود.
رزمیکاران بیشماری یکی پس از دیگری با هم دوئل میکردند، در حالی که تماشاگران با تمام قدرت خود آنها را تشویق و بووو میکردند...
به طور معمول، آنها باید میزبان میدان را در مورد قصد دوئل خود مطلع می کردند و تا نوبت خود در صف منتظر می ماندند. با این حال، جین نیازی به پیروی از آن قوانین نداشت. به محض حضور او در میدان، جمعیت بلافاصله فروکش کرد.
یک شوالیه نگهبان به میزبان نزدیک شد و جزئیات دوئل جین را برای او زمزمه کرد.
«بعدی مرد اصلی ضیافته! ستاره در حال ظهور رانكاندل ها، ارباب جوان جین، دوئل داره!»
واااااااااااااااا!
در حالی که جمعیت دیوانه وار تشویق می کردند، جین بدن خود را گرم کرد و روی صحنه دایره ای قرار گرفت. سپس برگشت و با بووارد صحبت کرد.
«بلند شو.»
بیشتر تماشاگران بووارد را نشناختند.
اما با وجود اینکه نام او چندان شناخته شده نبود، هیچ کس به او نگاه تحقیر آمیزی نکرد. آنها بر این باور بودند که هرکس که به اندازه کافی شایستگی حضور در ضیافت رانکاندل را داشته باشد، برای این صحنه به اندازه کافه قوی است...
«یعنی او یک گوشه نشینیه که در انزوا تمرین می کنه؟»
«شنیدم که اون به عنوان خدمتکار قبیله ایولیانو اومده، اما به نظر بسیار قابل توجهه...»
بووارد در این مرحله نتوانست از دوئل نجات پیدا کند. عصبانیت و خشم در درونش شروع به جوشیدن کرد.
با وجود اینکه او در تمام مدت پیاده روی به میدان بی گناهی خود را ثابت کرده بود، این پسر پرو کوچک کاملاً او را نادیده گرفته و تحقیر کرده بود. اکنون زمان آن رسیده بود که بووارد مهارت های خود را آشکار کند.
«خوب! من دوئل رو قبول دارم. سعی کن از تصمیمت پشیمون نشی!»
بووارد روی صحنه رفت و جلوی جین ایستاد.
«ارباب جوان جین رانکاندل. اجازه بدید قبل از دوئل به طور رسمی خودم رو معرفی کنم. من بووا...»
«ساکت. من به اسم بی اهمیت تو اهمیتی نمی دم. بیا شروع کنیم.»
حتی قبل از اینکه میزبان بتواند شروع دوئل را اعلام کند، جین به سمت حریف خود دوید. تماشاگران دریافتند که بووارد مرتکب تخلف شدیدی شده است. به همین دلیل بود که جین چنین رفتاری داشت...
«کککک!»
بووارد انتظار حمله غافلگیرکننده را نداشت و یک مشت بر روی گونه خود دریافت کرد و چند قدم به عقب رفت. در حالی که از درد به خود می پیچید، فحش ها و نفرین هایی به طور غریزی از دهانش خارج شد.
اما بووارد کودن نبود. اگرچه چندان شناخته شده نبود، اما او یک رزمی کار 6 ستاره بود.
«هاها!»
سووش!
مشت او با سرعتی باورنکردنی به جلو پرواز کرد که این حرکت هرگز از مردی خوش اخلاق مانند او انتظار نمی رفت. اگرچه ضربه او بسیار ساده و غیر پیچیده به نظر می رسید، دست بووارد در هاله ای نافذ پوشانده شده بود.
این یک ضد حمله شدید بود، اما جین با خونسردی از مشت طفره رفت...
در نگاه اول، هاله بووارد بسیار مخرب تر و قدرتمندتر از جین به نظر می رسید. تماشاگران کمی ناامید شدند زیرا بووارد "ضعیف تر از حد انتظار" بود، اما آنها همچنان با هیجان تماشا می کردند چون او قوی تر از جین بود.
«به نظر می رسه که ارباب جوان جین حریفی قوی تر از خودش انتخاب کرده...»
«و به نظر می رسه که تخصص اون چاقالو، مبارزه تن به تنه. ارباب جوان با کنار گذاشتن شمشیر خودش انتخاب ضعیفی داشت. اون ممکنه با این سرعت شکست بخوره و تحقیر بشه.»
همان طور که حضار مشاهده کرده بودند، بووارد در نبرد تن به تن مهارت داشت. در واقع، اگر این میدان در باغ شمشیرها نبود، بلکه در یک شهر معمولی با شرکت کنندگان متوسط تر بود، بووارد توجه تماشاگران را به خود جلب می کرد.
در همین حال جین شوالیه ای بود که با شمشیر می جنگید. بنابراین بووارد نه تنها هاله بزرگتری داشت، بلکه مهارت بیشتری نیز داشت زیرا هر دوی آنها داشتند با دست خالی می جنگیدند. تعجبی نداشت که تماشاگران انتظار شکست جین را داشته باشند...
ووووک!
ضربه بعدی بووارد به فک جین برخورد کرد. جین احساس کرد که پاهایش قدرت خود را از دست می دادند و در همان حال، پوزخند ملایمی روی صورت بووارد ظاهر شد.
«تو جرأت داری با همچین مهارتهای به درد نخوری، انگشت خودت رو بر روی بووارد بلند کنی؟ من تو رو کتک می زنم و مجبورت می کنم برای زندگیت التماس کنی، اشغال.»
با این حال، لبخند بووارد زیاد دوام نیاورد.
«کککک!»
جینی که در حال تلو تلو خوردن بود باید ابتدا با صورت روی زمین می افتاد، اما در عوض، با بازویی عقب مانده و خونخواهی در چشمانش به سمت بووارد هجوم آورد.
«من مستقیم به آرواره اش ضربه زدم، پس چطوری اون هنوز هوشیاره؟»
او قطعاً دیده بود که پاهای جین قدرت خود را از دست داده بودند.
با این حال، این صرفا یک عمل بود. بدن مبارک رانکاندل ها به سادگی از یک ضربه به فک فرو نمی ریخت. اگر بووارد قبلاً با رانكاندل ها جنگیده بود، بعد از ضربه زدن موفق به جين، گارد خود را پایین نمیاورد.
وووک!
جین با کف دست مستقیماً به صورتش زد و ضربه سنگینی در میدان بازتاب یافت. بینی بووارد در حالی که رشتهای از خون روی چانهاش میریخت، له و منحرف شده بود...
اما او وقت نداشت که از درد ناله کند. سبک مبارزه رانکاندل ها این بود که هر چه بیشتر حریف را کتک می خورد، کمتر و کمتر به آنها رحم می شد...
وووووک!
مشت دیگری به بینی شکسته، یکی به گونه چپ، پهلوی راست، شبکه خورشیدی اش. دو مشت جین که در هاله پوشیده شده بود، بی امان بووارد را در هم می شکاند...
جین سپس شروع به اضافه کردن ضربات به حرکات خود کرد. در عرض چند ثانیه، بووارد غرق در خون خود شد و مانند پارچه ای کثیف و خون آلود به دور صحنه پرتاب شد.
«به نظر می رسه که تموم شده.»
«اون حریف خودش رو وادار کرد که گارد خودش رو پایین بیاره، اون حمله غافلگیرانه و ضربات بیوقفه رو با هدف غیرقابل پیشبینی به نقاط مختلف بدن اون ادامه داد. این واقعاً بهترین استراتژی برای استفاده در برابر فردی قویتر از خودته.»
تماشاگران از ندیدن شمشیرزنی جین ناامید شدند، اما نبرد را بیش از حدی که واقعا سرگرم کننده بود دیدند... علاوه بر این، بزرگترین برداشت این دوئل برای آنها، مشاهده سبک نبرد جین بود.
«متوجهم. ارباب جوان از اون دسته افرادی نیست که اجازه بده غرور، اون رو در مبارزه نگه داره. به محض اینکه اون قضاوت کنه که حریفش از خودش قوی تره، از هر استراتژی ممکنی که در اختیار داره استفاده می کنه...»
این غیر معمول نبود که یک فرد 5 ستاره در یک دوئل در برابر یک فرد 6 ستاره برنده شود. با این حال، بسیار نادر بود که ببینیم که فردی 5 ستاره به طور کامل مثل جین در لحظات کوتاهی بر فرد 6 ستاره غلبه کند...
این ضربه و شتم یک طرفه بود. اولین ضربه موفق بووارد، آخرین موفقیت او در این دوئل بود. سپس او به صورت بیرحمانه مانند کیسه شنی مورد کوبیده شدن قرار گرفته بود. در واقع او همچنان مثل گوشت چرخ کرده به زمین زده می شد...
«فکر میکنم زمان توقف من رسیده. وای، من بعضی وقتا خیلی احساساتی می شم.»
در واقع جین تا حدودی معقولانه رفتار کرد. اگر رانكاندل ديگري بود، حرف بووارد که در آن لحظه گفت «برادر زن» را تمام می کرد، حتي اگر آنها در تالار مهماني بودند...
«فو.»
جین هر دو دستش را تکان داد تا از شر خون خلاص شود و نفس عمیقی کشید. بووارد بیهوش روی زمین تکان می خورد و اشک روی صورت درهم ریخته اش جاری می شد.
جین برگشت و می خواست از سالن خارج شود که صدای خانم خاصی را در میان تماشاگران شنید.
«برادر بزرگتر! من نمی تونم دلیل اقدامات ارباب جوان جین رو درک کنم. مگه پیروز مبارزه زودتر مشخص نشده بود؟ چطور میتونست یک مرد بیهوش و آسیبپذیر رو اینقدر بیرحمانه کتک بزنه؟»
«مارگیلا؟»
ویشوکل شوکه شده مات و مبهوت به خواهر کوچکش خیره شد.
«ارباب جوان جین خیلی زیاده روی کرد. اون برای یک ضعیف قلدری کرد. مرد بیهوش اون پایین دوست ماست، مگه نه؟ برادر بزرگتر اینجا می ایستی و کاری نمی کنی؟ خواهر کوچکیت از تو خیلی نا امیده...»
بووارد گاستون. اون مرد ناخوشایند نه ضعیفتر از جین بود و نه دوست آنها…
ویشوکل میخواست چنین پاسخی به او بدهد، اما نمیتوانست... به دلیل حرفهای تنها خواهرش که ذهنش سنگینی میکرد...
«خیلی از تو ناامید شدم.»
«ینی به من میگی با ارباب جوان جین دوئل کنم؟»
«آره. ای کاش برادر بزرگتر به ارباب جوان جین درسی می داد. البته برخلاف رفتاری که ارباب جوان قبلاً به ما نشون داد، محترمانه و با وقار.»
«اوه، چه خانم جوون پر زرق و برقی!»
«ویشوکل! باید به درخواست خواهرت گوش کنی هاها، نبرد جالبی در شرف وقوعه.»
در پایان، ویشوکل با توجه به فشار و توقعات خواهرش و تماشاگران بر روی صحنه رفت.
{پایان چپتر 53.}
کتابهای تصادفی


