فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 54

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ویشوکل ایولیانو به عنوان یک شوالیه 7 ستاره شناخته می شد، اما در واقعیت، او قبلاً به 8 ستاره رسیده بود. به عبارت دیگر او یک حریف غیرقابل غلبه برای جین فعلی بود.

«دوئل با یک شوالیه 7 ستاره.»

این یک فرصت عالی برای جین بود.

چه او پیروز می شد و چه شکست می خورد، این نبرد به طرز مثبتی بر شهرت او تأثیر می گذاشت. تا زمانی که به نظر می رسید او مبارزه خوبی برای تماشاگران انجام داده، به نفع او تمام میشد...

علاوه بر این، تجربه شمشیرزنی ایولیانو فرصتی عالی برای مطالعه بود. حتي سيرون، پدرسالار قبلي ايوليانو را مردي قدرتمند و شايسته احترام مي‌شناخت، بنابراين جين هميشه مي‌خواست با شمشيرزنی ايوليانو روبرو شود.

با این حال…

«مارگیلا ایولیانو. چه خانم خنده داری.»

جین کاملاً آگاه بود که زن از این موقعیت لذت می برد. وظیفه اخلاقی ای که او مطرح کرده بود، تماماً ساختگی بود. هدف او صرفا تماشای یک نبرد سرگرم کننده بود.

احتمالا او از قرار دادن برادرش در موقعیت های دردسرساز و تماشای او لذت می برد. قصد واقعی او هرچه که بود، جین آن را چندان خوشایند ندید.

«به نظر می رسه که شما عمیقاً به خواهر خودتون اهمیت می دید لرد ویشوکل.»

جین هنگام صحبت کردن، دستش را به سمت شوالیه های نگهبان در حالت آماده باش در خارج از صحنه دراز کرد. یک شوالیه با احترام نزدیک شد و شمشیری را در دست ارباب جوان گذاشت.

ویررررررر!

تیغه جین بلافاصله شروع به درخشش در هاله کرد، گویی که کسی نوری جادویی روی آن انداخته بود.

«بله، در واقع درسته، ارباب جوان جین.»

«منم عمیقاً به خواهر بزرگترم اهمیت میدم. پس از این به بعد به نوکر های خودتون یاد بدید که دهن خودشون رو از روی غفلت باز نکنن.»

او از رزمی کار 6 ستاره، بووارد گاستون به عنوان یک "خدمتکار" خالی یاد کرد.

تماشاگران متوجه شدند که رانکاندل ها و غرور آنها در طول سال ها تغییر نکرده است.

«مردی که به زمین زدید، بووارد گاستون نام داره و اون همراه ماس، نه خدمتکار. یعنی اون مرتکب اشتباهی شده؟»

ویشوکل وانمود کرد که ازقضیه بی خبر است و از جین خواست که علیرغم اینکه می دانست بووارد به احتمال زیاد مرتکب چه تخلفی شده است، برایش توضیح دهد. در همین حال، جین با شنیدن نام «بووارد گاستون» متحیر شد.

این اسم رایجی نبود، او حتی بدون اینکه نامش را بپرسد به دلیل وقاحتش او را کتک زده بود، اما فکر کردن به اینکه او واقعا بووارد گاستون بود...

«اینی که الان گفتی اسمش بووارد گاستونه؟»

«در واقع بله. اون فقط برای کمک به خواهرم که معلول جسمیه در این ضیافت شرکت کرده. اون صنعتگریه که در وهله اول به خوبی در ضیافت رانکاندل جا نمی گیره. بنابراین، هر اشتباهی که ممکنه مرتکب شده باشه، منظور اون هیچ چیز بدی نبوده. امیدوارم ارباب جوان این بار سخاوتمندانه از اشتباه اون چشم پوشی کنن.»

یک صنعتگر!

دیگر نیازی به تایید هویت او نبود. "همراه" ویشوکل کسی نبود جز دگرگون کننده ای که جین به دنبالش می‌گشت.

مردم سراسر جهان هنوز از وجود دگرگون کنندگی بووارد گاستون بی اطلاع بودند. حتی نیروهای ویژه امپراتوری ورمونت که در حال تحقیق در مورد جنایات دگرگونی بود، هنوز هیچ سرنخ یا ردپایی پیدا نکرده بود که به طور بالقوه منجر به پیدا کردن یک مجرم شود.

بنابراین، ویشوکل فقط به بووارد گفته بود که هنگام آمدن به ضیافت رانکاندل لباس مبدل و ساده ای بپوشد، زیرا هیچ کس به این مشکوک نمی شد. علاوه بر این، از آنجایی که "بووارد گاستون" هنوز به عنوان نام "دگرگون کننده" در سراسر جهان منتشر نشده بود، او نیازی به استفاده از نام جعلی در هنگام شرکت در ضیافت نداشت.

ویشوکل فکر می کرد که هیچ کس در وهله اول هیچ علاقه ای به بووارد نشان نمی داد، بنابراین او در این فکر بود که آیا لباس مبدل واقعاً ضروری است یا خیر.

البته، این در مورد جین صدق نمی‌کرد، زیرا او یک عقب‌گرد بود. او درباره بووارد گاستون از زندگی گذشته خود می دانست.

{عقب گرد یعنی دوباره متولد شده...}

«باید به اون اجازه می دادم زودتر خودش رو معرفی کنه. نه تنها چهره اون متفاوته، بلکه ما در خانه اصلی قبیله رانکاندل... توی باغ شمشیرها هستیم. من هرگز نمی تونستم "بووارد" رو به عنوان حریفم پیش بینی کنم. اگه هویت واقعی اون رو زودتر می دونستم، با چنین ضرب و شتمی اونو ول نمی کردم.»

بووارد نه تنها در تلاش برای ترور جین در زمانی که او قلعه طوفان را ترک کرده بود، دخیل بود، بلکه دگرگون کنندگی نیز عامل اصلی هرج و مرج و سردرگمی بود که به زودی جهان را فرا می گرفت.

{توی زندگی قبلی جین، این فرد با قدرت دگرگونیش هرج و مرج بزرگی بپا کرده بود...}

بنابراین، خیلی بهتر بود که او رو بکشد و از او به عنوان کود استفاده کند.

اگر جین مطمئن بود که ویشوکل هیچ ارتباط واقعی با بووارد گاستون ندارد، از این فرصت استفاده می‌کرد و بلافاصله بووارد بیهوش و خون‌آلود را می‌کشت.

با این حال…

«بووار گاستون و ویشوکل ایولیانو…»

آنها چه نسبتی باهم داشتند؟ آیا ویشوکل می دانست که بووارد یم دگرگون کننده است؟

مغز جین شروع به جنبش کرد و روند فکرش سریع شد. زمانی که بووارد در زندگی گذشته‌اش توسط نیروهای ویژه ورمونت دستگیر شده بود، حتی یک خبر هم مبنی بر درگیر بودن قبیله ایولیانو با جنایات دگرگونی وجود نداشت...

بسیار تاکید شده بود که بووارد تنها مقصر پشت آن جنایات بوده است. در آن زمان جین مقالات و روزنامه ها را بدون فکر زیاد می خواند. اما اگر تصور می‌کرد که ویشوکل از هویت واقعی بووارد آگاه است، این وضعیت بسیار خطرناک‌تر از آن چیزی بود که در ابتدا فکر می‌کرد.

به هر حال جین زمان کافی برای یافتن همه پاسخ ها را نداشت. چشمان بی شماری در حال حاضر آنها را تماشا می کردند و جین همچنان رو در رو با ویشوکل ایستاده بود...

«خیلی خوب. از اونجایی که من از این دوئل استفاده کردم و اونو به صورت نیمه جون شکست دادم، این بار اشتباهش رو نادیده میگیرم.»

«بسیار از شما متشکرم. پس، دوئل خودمون رو هم شروع کنیم؟ من تحت مراقبت شما هستم، ارباب جوان.»

«پیشاپیش از راهنمایی شما تشکر می کنم.»

یک شوالیه نگهبان شمشیری به ویشوکل داد و دوئل آغاز شد.

جین بی درنگ تمام سوالاتی که در ذهنش ظاهر می شد را پاک کرد. او نمی توانست پس از شنیدن نام بووارد تغییری در رفتار خود نشان ندهد و همچنین نمی توانست نسبت به رابطه ویشوکل و بووارد سوء ظن نداشته باشد...

«من باید در کنار قبیله زیپفل، تحقیق در مورد قبیله ایولیانو رو شروع کنم، به خصوص هر چیزی که به ویشوکل ایولیانو مربوط میشه...»

زنگگگ!

جین به محض برخورد تیغه های آنها در اولین بار متوجه حقیقت شد.

«بر خلاف اونچه که عموماً شناخته شده، اون یک شوالیه 7 ستاره نیست.»

این شهود جین بود. نیازی به گفتن نبود که ویشوکل در حال حاضر از تمام قدرت خود در این مبادله استفاده نکرده بود. با این حال، شمشیر زنی و مسیر یابی تیغه اش معمولی نبود.

جین حتی می توانست بگوید که شمشیرزنی ویشوکل به اندازه عمویش، زد عمیق بود. او نمی توانست آن را به درستی توضیح دهد، اما به محض برخورد شمشیرهای آنها متوجه شد که ویشوکل داشت مهارت های واقعی خود را پنهان می کرد...

بسیاری از تماشاگران نیز با مشاهده اولین حمله به این حقیقت پی بردند.

«به نظر می رسه که اون شخص اخیراً روشنگری هایی داشته. حرکات اون عمیق‌تر شدن...»

جای تعجب نیست که او را امید قبیله ایولیانو می نامیدند...

اظهارات تماشاگران جدی شد.

اگرچه این دوئل یک ناهماهنگی قدرتی کامل بود، اما این فرصت عالی برای مشاهده و قدردانی از شمشیرزنی ستون حمایت قبیله ایولیانو ستاره در حال ظهور رانکاندل ها بود.

شلینگ! شکاف!

تیغه ویشوکل مانند شلاقی حرکت کرد و شانه جین را برید. عمیق نبود، اما خون از جراحت او فوران کرد و روی زمین مسابقه پاشید.

جین سعی کرد از حملات جلوگیری کند اما از ناحیه ران زخمی شده بود. تیغه ویشوکل در مسیرهای غیرقابل پیش بینی پرواز می کرد و پسر با مهارت فعلی خود نمی توانست شمشیرزنی حریف خود را درک کند.

«همونطور که فکر می کردم، ارباب جوان جین در حال غرق شدن توسط لرد ویشوکله. من بهتر می دونم که شمشیرزنی ایولیانو شوخی نیست. مقابله با اون خیلی سخته.»

«شکاف در مهارت های اونا خیلی زیاده. خوب، این تعجب آور نیست چون یک شوالیه 5 ستاره با یک ستاره 7 روبرو شدن. هوم، در واقع، ما باید شگفت زده شیم که ارباب جوان تونسته چند حمله رو دفع کنه...»

شمشیرزنی قبیله ایولیانو حیله گرانه و نامنظم بود. کسانی که قبلاً آن سبک فریبنده را تجربه کرده بودند، همیشه سعی می کردند در زندگی خود از رویارویی با شمشیرزن دیگری به نام ایولیانو اجتناب کنند.

«هوم، به نظر می رسه که همه شما بی اطلاع هستید، اما شمشیرزنای قبیله رانکاندل اغلب در موقعیت هایی مثل این بهتر می درخشن.»

اگر شمشیرزنی قبیله ایولیانو شبیه یک مار حیله گر بود، پس شمشیر زنی رانکاندل ها مانند یک کرگدن در حال حمله بود. حتی اگر قرار بود شاخش بشکند، این هیچ وقت جلوی ضربه سرش را نمی گرفت.

شمشیرزنی رانکاندل ها در رویارویی با دشمنان قوی تر تخصصی بود. مشکل این بود که از آنجایی که رانکاندل ها اغلب بسیار قوی بودند و به ندرت با حریفانی روبرو می شدند که از آنها پیشی می گرفتند، نمی توانستند به طور موثر از سبک مبارزه خود استفاده کنند.

اگرچه خون از شانه و ران جین فوران می کرد، تیغه او همچنان قوی و خشن بود. در واقع حرکات او آرام آرام از حالت دفاعی به هجومی تبدیل شده بود. حواس او تیزتر شد و مسیر تیغه اش جسورانه تر شده بود...

شمشیر ویشوکل سینه جین را برید، اما پسر یک گام دیگر به جلو برداشت، انگار که جانش را به سمت شوالیه هفت ستاره قرار می داد.

«موثره، ارباب جوان، جین!»

ویشوکل در حالی که از حمله جین طفره می رفت فریاد زد. با وجود اینکه با پسر جوانی روبه‌رو بود که از خودش ضعیف‌تر بود، اما شمشیربازی وحشیانه و جسورانه رانکاندل‌ها لرزشی را بر ستون فقراتش می‌فرستاد و موهایش را سیخ می‌کرد.

«کئوک.»

حمله‌ای که جین تلاش کرده بود انجام دهد، در ازای زخمی به طول 20 سانتی‌متر روی سینه‌اش تمام شد که خون را سرازیر کرد. پسر ناله‌ای آهسته کشید، زیرا جراحت طولانی بر خلاف شکاف‌های کوچک روی شانه و ران‌اش، قدرت او را در نبرد مهار می‌کرد.

خوشبختانه استخوان ها و اندام های او دست نخورده بود.

«این من رو به یاد زمانی میندازه که در برابر جنگجوی گرگ سفید جنگیدم.»

او هیچ راهی برای شکست دادن ویشوکل از طریق ابزارهای معمولی نداشت. مشابه نبرد او در برابر مرد وحشی. جین حتی با وجود بدن مبارک رانکاندل ها و شمشیرزنی جسورانه آنها، نتوانست حریف خود را شکست دهد.

او چاره ای جز باخت نداشت.

با این وجود، قلب جین برای اولین بار پس از مدت ها دیوانه وار شروع به تپیدن کرده بود، زیرا احساس رضایت در بدنش موج می زد.

«واضحه که ویشوکل داره مراعات منو میکنه. اما این هم درسته که من به طرز قابل توجهی با اون روبرو شدم.»

و این فعلا بیش از اندازه کافی بود.

حتی همه شوالیه های 8 ستاره ها در یک سطح نبودند و او یک 5 ستاره بود!

اگر هر شوالیه 5 ستاره دیگری در بین دانشجوهای رانکاندل در حال حاضر با ویشوکل روبرو می شد، نمی توانست مانند جین مبارزه خوبی را انجام دهد. مهم نیست چقدر ویشوکل مراعات آنها را می کرد...

علاوه بر این، جین در حالی که دو توانایی خود را مهر و موم کرده بود با ریفش روبه رو شده بود... توانایی های جادو و قدرت معنوی...

«دید من داره شروع به تار شدن و کم‌نور شدن می‌کنه... اما بنا به دلایلی، هنوز احساس می‌کنم می‌تونم حرکت بعدی ویشوکل رو بخونم و پیش‌بینی کنم.»

جین خون زیادی از دست داده بود.

او آرام آرام تصمیم گرفت که این دوئل را به پایان برساند. وقتی جین دیدش تاریک تر شد، سرانجام به هدف تمرینش با لونا پی برد و شروع به درک اصل پشت تمرین ذهن کرد.

موضع پسرعوض شد!

جین چشمانش را بست و شمشیر خود را با دو دست در جلوی سینه اش گرفت. تقریباً به نظر می رسید که انگار شوالیه ای در طول یک مراسم عروسی یا چیزی شبیه به آن موضع گرفته است... تماشاگران معتقد بودند که جین تسلیم شده و منتظر است تا حریف ضربه نهایی را بزند تا دوئل به پایان برسد.

ویشوکل نیز بر همین عقیده بود. او در اعماق وجودش می خواست از پسر جوان برای این مدت طولانی تمجید کند. برای نشان دادن احترام به ارباب جوان، او سرانجام برای اولین بار در طول نبرد شمشیر خود را در هاله اش پیچید. قصد او شکستن تیغه جین و پایان دادن به دوئل بود.

او معتقد بود که این روشی مناسب برای تمام کردن کار در عین احترام به روحیه و سرسختی پسر بود.

«این یک دوئل عالی بود، ارباب جوان جین.»

زووووم!

ویشوکل در آخرین حمله تمام تلاش خود را کرد و به سمت جین حمله کرد. تیغه او در هاله قدرتمند یک شوالیه 8 ستاره پوشیده شده بود. هوا را تکه تکه می کرد و همراه با بدن ویشوکل به صورت افقی پرواز می کرد.

کراانگ!

شمشیر جین که به صورت عمودی در دستان او ایستاده بود تقریباً همزمان با انجام آخرین حرکت ویشوکل شکست.

تکنیک مخفی قبیله ویشوکل شمشیر را شکست و به سمت گردن جین رسید، اما درست قبل از لمس پوست پسر ایستاد. اگر ویشوکل به موقع سلاح خود را متوقف نمی کرد، قطعاً هدف خود را از بین می برد.

جین حدود دو ثانیه قبل از اینکه بیهوش روی زمین بیفتد ایستاده بود.

«برنده لرد ویشوکل!»

به محض اعلام نتایج دوئل میزبان، تیم پزشکی به سرعت به روی صحنه رفتند. تماشاگران با نگاه های عصبی واکنش های پزشکان را تماشا کردند تا اینکه سیگنالی مبنی بر ایمنی جین دریافت کردند.

تشویییق!

تماشاگران در واکنش به دوئل تماشایی که شاهد بودند تشویق کردند. در واقع، رزمی‌کاران بسیار تحت تأثیر تکنیک نهایی ویشوکل قرار گرفته بودند!

با این حال، ویشوکل و دیگر رزمی‌کاران برجسته در جریان تبادل نهایی دو فرد متوجه چیزی شدند. قبل از اینکه جین بیهوش شود، اتفاق فوق العاده ای رخ داده بود...

«اون چی بود... در آخر مبارزه؟ یعنی داری به طور جدی به من می گی که در طول مسابقه ما، اون برای کسری از ثانیه به قلمرو تیغه ذهن رسید؟»

ویشوکل بدون شک شمشیر جین را نابود کرده بود. با این حال، به محض شکستن تیغه، ویشوکل احساس کرد که چیز تیزی به سمت بالا پرواز می کرد و داشت چانه اش را سوراخ می کرد...

اگر حمله نهایی ویشوکل 0.1 ثانیه کندتر می بود، این نتیجه دوئل می شد. غریزه 8 ستاره ای به او چنین می گفت.

اگر جین 0.1 ثانیه سریع‌تر واکنش نشان می‌داد، ویشوکل به‌طور مرگباری از صحنه خارج می‌شد. شمشیری که به صورت عمودی جلوی صورت جین ایستاده بود، از زیر چانه به او ضربه می زد.

علاوه بر این، از آنجایی که جین در جریان تبادل نهایی آنها نیمه بیهوش بود، نمی توانست حمله خود را به موقع متوقف کند تا جان ویشوکل را نجات دهد...

نیازی به گفتن نیست، توانایی کوتاه کردن این فاصله 0.1 ثانیه ای چیزی بود که یک فرد را به یک استاد و متخصص واقعی تبدیل می کرد...

«جین رانکاندل... چه پسر وحشتناکی.»

در واقع، او می تواسنت در آینده به تهدید بزرگی برای کینزلو تبدیل شود... دقیقا در زمانی که اونا شروع به اجرای صحیح نقشه بزرگ خودشون میکردند...»

{نقشه بزرگیشون هم توی خاطرات زندگی گذشته جین بوده...}

«این واقعاً باعث آرامشه که اون اینقدر دیر به دنیا اومده. اون برای شکست دادن خواهر و برادرهاش و تبدیل شدن به پدرسالار بعدی خیلی جوونه.»

ویشوکل شمشیر خود را با دستی لرزان غلاف کرد.

{پایان چپتر 54.}

کتاب‌های تصادفی