ستاره بلعیده شده
قسمت: 57
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جلد 3 قسمت 17: قیمت، اکستازی
وقتی از اسانسور بیرون امدند، وارد یک سالن استراحت بسیار بزرگ شدند. مساحت سالن استراحت احتمالا حدود 300 تا 400 متر مکعب بود. چند مبل بار در سالن استراحت وجود داشت، جایی که تعدادی ادم منتظر ملاقات با مدیر فنگ بودند. هرچند، انها گروهی از جنگجوها را دیدند که لازم نبود منتظر بمانند و مستقیم به دفتر مدیر فنگ رفتند.
«بفرمایید، مدیر فنگ داخل هستن.» خانم لیو، لو فنگ و بقیه را مستقیما به دفتر مدیر برد.
در دفتر، لو فنگ نگاهی به اطراف انداخت. زیور الاتی که در اطراف بود برق میزدند و کف زمین از شیشه ای محکم ساخته شده بود. زیر شیشه، رودخانه ای با ماهیهای شناور وجود داشت. کسی که روی شیشه میایستاد میتوانست چند ماهی در حال شنا کردن را از بالای ببیند.
لو فنگ با خودش فکر کرد: چه مجلل.
«گایو فنگ، مثل اینکه شما بچهها اینبار یه چیزی بدست اوردین!» مردی طاس با صورتی گرد از جایش بلند شد در حالی که به این سمت میامد خندید. «بفرمایید، اینجا بشینید.»
گروه روی مبلی در گوشه دفتر روبهروی یکدیگر نشستند.
«خب، اینبار چی داری؟» مرد کچل صورت گرد درحالی که میخندید پرسید. «بذارید ببینمش.»
«فنگ پیر اینبار کاری میکنم چشمانت برق بزنن!» گایو فنگ خندید. «مدیر بزرگی مثل شما معمولا چیزای ناقابلی از گروههای مبارز بهدستش میرسه، اما قراره نیست اینبار چنین چیزی رو ببینید. لو فنگ، درش بیار.»
«اوه؟» مدیر فنگ شوکه شده بود و چشمانش برق میزد.
لو فنگ وقتی عکس العمل مدیر فنگ را موقع دراوردن خز گرگ نقره ای کوله را دید خندهاش گرفت. او خز را روی زمین گذاشت و باز کرد. انگار که گرگ نقره ای صاف شده بود، میشد میل به کشتار گرگ نقره ای را از آن حس کرد.
«شکارچی!» مدیر فنگ انقدر شوکه شده بود که نتوانست جلوی لحجه شهر خود را پنهان کند. «گایو پیر، این چیز ارزشمندیه. یه شکارچی به این بزرگی احتمالا یک فرمانده سطح بالاست. با سرعتی که گرگ نقره ای داره، حتی یک مرد قدرتمند که به تازگی به سمت خدا جنگ رسیده هم توی برای کشتنش توی دردسر میوفته.»
سرعت گرگ نقره ای قطعا حیرت اور بود. حتی وقتی به سختی اسیب دید بود هم میتونست به سرعت صوت حرکت کند! پس اگر آسیب ندیده بود، میشد تصور کرد که چقدر سریع میتوانست حرکت کند.
«همم، خز کامل و سالمیه.» مدیر فنگ خز را بازرسی کرد. «بهنظر میاد خز در امتداد زخم بریده شده. با اینحال... خیلی کامله.» چشمان مدیر فنگ برق زد. خز یک گرگ نقره ای در واقع یکی از بهترین مواد برای ساخت لباس در جهان بود.
هرچند که از این خز استفادههای دیگری هم میشد، چهرههای مهم جهان حاظر بودند لباس هایی که با این خز ساخته شده را با قیمت بالایی بخرند.
«یک لحظه اجازه بدید.» مدیر فنگ مستقیما به سمت میز دفترش دوید.
و به ارامی صندوق قفل شده ای را دراورد و درحالی که انرا در دست داشت برگشت.
«گایو فنگ، شما بچهها لازم نیست بیشتر از این کشش بدید. بقیه مواد شکارچی رو دربیارید.» مدیر فنگ درحالی که تحت تاثیر قرر گرفته بود خندید. در همین حین قفل صندوق را که حاوی دستگاه ظریفی بود را باز کرد. پس از فعال کردن آن، نور قرمزی از بالای دستگاه تابید.
لو فنگ بقیه چیزها را یکی یکی خارج میکرد.
چشمان، پنجهها، دندانهای نیش، استخوان پاها...
«یه مجموعه کامله.»
وقتی نور قرمز دستگاه روی خز تابید چشمان مدیر فنگ درخشید و کمی بعد، چشمان، پنجهها، نیش ها... دستگاه عددی روی صفحهی خود نشان داد. لحن مدیر فنگ وقتی به عدد نگاه کرد کاملا جدی بود و همزمان اطلاعات را از طریق یک صفحه کلید مجازی تایپ کرد. لحظاتی بعد---
«همم.»
«همه این مواد قطعا از بدن یه شکارچی هستن. و این شکارچی، مطمئنا یک فرمانده سطح بالاست!» درست بعد از اینکه مدیر این را گفت، گایو فنگ خندید و گفت: «باید یک فرمانده سطح بالا که نزدیک به سطح رهبر گلهست باشه!»
حتی بین دسته فرماندههای رده بالا، تفاوتهای زیادی هست.
هیولاهایی که تازه به مقام فرمانده رده بالا رسیده بودند و فرماندههای رده بالایی که نزدیک به سطح رهبر گله هستند تفاوت زیادی در قدرت داشتند. طبیعتا قیمت موادشان هم تفاوت زیادی داشت.
«هه هه، همچین چیزی رو نمیتونم از شما قایم کنم.» مدیر فنگ خندید. «خیلی خب؛ قیمتتونو بگید.»
اعضای گروه پتک اتشین به یکدیگر نگاه کردند، و گایو فنگ با نگاهش به لو فنگ اشاره داد.
لو فنگ با خنده گفت: «مدیر فنگ، بهنظر شما چه قیمتی مناسبه؟» در دوجوی محدودیتها و بازار اینترنتی اتحادیه اچآر، قیمتهای متعددی برای شکارچی گذاشته بودند. لو فنگ به خوبی میدانست که هیولای فرمانده سطح بالا به قیمت پایینی به دوجوی محدودیتها فروخته میشد زیرا دوجوی محدودیتها مقداری امتیاز در عوض ان اهدا میکرد.
در بازار اتحادیه، هیولای فرمانده سطح بالا بهطور طبیعی در رنج 50 میلیون تا 500 میلیون قیمت گذاری میشدند.
البته، یک شکارچی قوی، کمیاب و پادشاه گرگهاست، بنابراین قیمت آن از محدود قیمت معمولی بالاتر بود.
مدیر فنگ درحالی که نفس عمیقی میکشید گفت:«این مواد قطعا خوبن، پس این چطوره. 600 میلیون دلار چینی!»
حتی برای او هم، همچین معاملهی کمیابی به ندرت پیش میامد.
مواد رهبران گله سطح پایین هم معمولا به همین قیمت فروخته میشدند.
گایو فنگ، لو فنگ، و بقیه قبل امد به اینجا باهم راجع به قیمت به نتیجه رسیده بودند. لوفنگ در گفتگوی مبارزهای دیگر خوانده بود که شخصی یک شکارچی سطح فرمانده متوسط را به قیمت حدود 50 میلیون دلار در امریکای جنوبی فروخته بود.
50 میلیون دلار جهانی معادل 175 میلیون دلار چینی بود.
اگر یک شکارچی سطح فرمانده معمولی با این قیمت فروخته میشد، پس این فرمانده سطح بالا باید بیشتر از اینها میارزید، خصوصا حالا که نزدیک به سطح رهبر گله است.
گایو فنگ با چهره ای درهم گفت: «فنگ پیر، قیمت پیشنهادی شما خیلی پایینه. یک شکارچی سطح فرمانده سطح معمولی به قیمت 175 دلار چینی در امریکای شمالی فروخته شده. 900 میلیون تا 1 میلیارد دلار نباید بد باشه مگه نه؟»
«گایو فنگ، با من بازی نکن. امکان نداره ارزشش به 900 میلیون تا 1 میلیارد برسه.» مدیر فنگ به تلخی خندید.
لو فنگ هم با دیدن این صحنه خندید.
درواقع، انها به این نتیجه رسیده بودند که این شکارچی به قیمت حدودا 700 تا 800 میلیون فروخته خواهد شد. کاپیتان گایو فنگ با گفتن این فقط قصد ترساندن مدیر را داشت.
«کشتن این گرگ نقره ای به قیمت از دست رفتن دست برادرم تموم شد.» گایو فنگ با چهره ای عبوس ادامه داد: «بیشتر از این اصرار نمیکنم...800 میلیون دلار چینی! اگه قبول میکنید پس معامله میکنیم. در غیر این صورت، میتونم یهنفر دیگه رو پیدا کنم که ازم بخره. باور کن بهخاطر رابطه ای که بین ماست بدون اینکه کس دیگه ای رو پیدا کنم مستقیما پیش خودت اومدم.»
مدیر نگاهش را به ژنگ کی انداخت، اون مطمئناً دستش را از دست داده بود.
«همم... بهنظر میاد مدیر فنگ از پس این قیمت بر نمیان. بیاید بریم.» گایو فنگ بلند شد و لو فنگ بلافاصله شروع به جمع کردن مواد گرگ نقره کرد.
مدیر درحالی که اخم کرده بود گفت:«750 میلیون، سقف قیمتی که میتونم پرداخت کنم همینه.»
هرچند، گایو فنگ چیزی نگفت و لو فنگ هم همه چیز را جمع میکرد.
«بریم» گایو فنگ شروع رفتن کرد.
«گایو فنگ، 750 میلیون قیمت خیلی مناسبیه!» مدیر فنگ اهی کشید. وقتی دید گایو فنگ و بقیه در حال رفتن هستند، بلند گفت: «برگردید، با قیمتتون موافقت میکنم!»
لو فنگ، گایو فنگ، چن گو و بقیه جلوی در به همدیگر نگاه کردند و لبخندی زدند.
در بازار اتحادیه تعدادی مدیر وجود داشت که مواد مربوط به هیولاها را خریداری میکردند. بازار اتحادیه توسط سیستم حذفی پیش میرفت. به کلام دیگر، کسانی که عملکرد بدتری را طی یک سال ارایه میدادن، سمت مدیریتیشان صلب میشد. و طبیعتا یک فرد جدید جایگزین آنها میشد. زیر چنین فشاری...
طبیعتا، هر مدیر سعی میکرد مواد هیولاها را با قیمت بهتری از مبارزین جمع کند.
-در دفتر.
«شما مبارزا جدیدا خیلی بی رحم شدید.» مدیر درحالی که سعی میکرد معامله را جوش بدهد این را گفت و ادامه داد: «هر مدیر از هر بخشی، همگی برای خرید مواد از مبارزها با باهمدیگه رقابت میکنن. هرچی قیمتها واضحتر میشن سود ما بیشتر کاهش پیدا میکنه. دیدن اینکه چطور توی چشم بهم زدن 800 میلیون دلار دراوردید باعث شد حتی من پیرمرد رو هم دلم بخواد توی بیابون به شکار هیولا برم. متاسفانه، یک استخون پوسیده مثل من حتی از پس یک هیولای سرباز هم برنمیاد.»
مدیر فنگ درحالی که اینها را میگفت همزمان تراکنشها را هم به هر حساب انجام میداد.
گایو فنگ خندید: «ولی مدیر فنگ، تمام دارایی شخصی شما با دستی که توی همهي چیز دارین بازم از داراییهای من پیشی میگیره.»
«شانس. گاهی چیزی جلوی راهمون قرار میگیره و باعث میشه کلی پول بدست بیارم.» مدیر فنگ لبخندی زد.
گایو فنگ خندید. «با این حال، احتمالا قراره یک سود 8 رقمی بدست بیارین.»
«اونقدرا هم دیگه نیست.» مدیر فنگ سر تکان داد. «خیلی خب، تموم شد. من 800 میلیون دلار چینی به حساب مبارزهای گروهت واریز کردم.»
گایو فنگ و معاون او، چن گو از ساعتهای ارتباطی خود پیام افزایش 800 میلیون دلاری حساب هایشان را دریافت کردند.
«فنگ پیر، این حس عالیه!» گایو فنگ خندید.
«با همچین واریز و تراکنشی بهتره در اینده بیشتر حواست به من باشه.» مدیر فنگ خندید. «حالا، ما مدیرها زیر فشار سنگینی هستیم. اگه به نحوی بتونم مدیر منطقهای بخش مرکزی شهر بشم، کارها برام حسابی راحتتر میشن.»
«اره.» گایو فنگ سرش را تکان داد. «هرچند، مبارزه با هیولاهای قدرتمند سخته و برادرم دستش رو از دست داد.»
«اه، بله، از دست دادن دست...» مدیر فنگ در حالی که اه میکشید گفت: «اگرچه شنیدم گوهری وجود داره که باعث میشه دست دوباره رشد کنه. با اینحال قیمتش بهطرز غیر قابل باوری بالاست، بنابراین یه مبارز معمولی هیچوقت نمیتونه اون رو تهیه کنه.»
«رشد دوباره دست؟» ذهن لوفنگ حسابی مشغول شد.
درست وقتی تبدیل به یک مبارز شد، راجب داروی مخصوصی در بازار اینترنتی تحقیق کرد. با این حال نتوانست دارویی پیدا کند که باعث رویش دوباره دست یا پای فرد شود. لوفنگ همیشه فکر میکرد که چنین دارویی وجود ندارد.
گایو فنگ هم درحالی که غافلگیر شده بود گفت: «واقعا همچین دارویی وجود داره؟»
لو فنگ با هیجان پرسید: «مدیر فنگ، اسمش چیه؟ اون میتونه باعث رویش دوباره پا هم بشه؟»
برادرش تمام این سالها معلول بود. اگه شانسی وجود داشت که برادرش دوباره قادر به ایستادن رو پاهایش باشد، او هرکاری که از دستش بر میآمد میکرد تا این به حقیقت بدل شود.
«بله وجود داره. عصاره افسانهای زندگی. فقط راجع به دست یا پا نیست، حتی اگر نصف پایینی بدنتون هم از دست داده باشید، میتونه برش گردونه!» مدیر فنگ گفت: «هرچند، این چیز از وجودی بسیار فراتر از یک رهبر گله بدست میاد، از روح هیولای شکست ناپذیر سطح امپراتور «اژدهای زمین» ساخته میشه. در کل جهان فقط چند عدد اژدهای زمینی وجود داره. پس هر عصاره حیات بهشدت گرونه! و همینطور بسیار هم نادره؛ توی بازار اینترنتی نمیتونید دنبالش بگردید. اتحادیهی ما هم هیچی ازشون رو داخل انبارش نداره. قیمت هر کدوم از اون عصارهها به 30 میلیارد میرسه، پس هیچ بازاری برای فروش اونا وجود نداره.»
«30 میلیارد برای یدونه و هیچ بازاری برای فروشش نیست؟» قلب لو فنگ شروع به تندتر تپیدن کرد.
وقتی به برادرش که روی ویلچر نشسته و در سکوت مناظر بیرون نگاه میکرد فکر کرد، ناخوداگاه مشتش را فشرد: «هر اتفاقی بیوفته ... کاری میکنم برادرم دوباره سر پا بایسته! مطمئنم!!!»
کتابهای تصادفی



