فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 32

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سی و دوم

«واوو، نمی‌دونستم یه همچین اتفاقی افتاده.»

«واقعاً یوگا؟ تو اون رو بخاطر کار پاره‌وقتت دیدی؟»

بعد از اینکه اون دوتا یکم آروم شدن، با استفاده از چیزهایی که قبلا بهشون فکر کرده بودم، درباره‌ی رابطه‌م با شیزوکی بهشون توضیح دادم.

البته، واضحه که درباره‌ی حالت‌های متفاوت شیزوکی تو خونه و مدرسه، یا هر اطلاعات اضافی دیگه‌ای سکوت کردم.

همچنین تصمیم گرفتم درباره‌ی این موضوع که من تا حالا چندین بار به خونه‌ی اون رفتم ساکت بمونم.

کاری که لازم بود انجام بدم این بود که به بقیه دلایلی منطقی برای نزدیک شدنمون به همدیگه بدم.

لازم نیست بیش‌تر از این بهشون اطلاعات بدم.

«این تموم ماجرا بود. پس لطفاً از این به بعد اینا رو یادتون باشه.»

«از دیدن هردوتون خوشحالم.»

شیزوکی به طور فروتنانه‌ای سرش رو خم کرد.

مینای و هارومی هردوشون به نظر خوشحال می‌اومدن.

«پس تو از الان با منم دوستی، بیا تو مدرسه هم با همدیگه حرف بزنیم.»

«با منم دوست باش، شیزوکی سان.»

«بله، البته.»

به نظر میاد هرسه دارن اوقات خوشی رو سپری می‌کنن.

خب، مسلماً اون دوتا بهتر از من می‌تونن با شیزوکی تو حالت پرزرق و برقش کنار بیان.

هرچند، مطمئن نیستم بشه در مورد شیزوکی ساده هم همین رو گفت.

حالا که از تمام موانع رد شدیم، بهتره شروع کنیم.

«اوه، یوگا به همین زودی کتابش رو در آورده.»

«عه... هنوز بیاین یکم بیش‌تر با هم صحبت کنیم.»

«درسته. یوگا، حالا که شیزوکی سان اینجاست، بیاین یکم بیش‌تر از این لحظات لذت ببریم.»

«هرکاری دلت می‌خواد بکن.»

انگار نمی‌دونم که اون‌ها فقط می‌خوان یه بهونه برای پیچوندن درس خوندن پیدا کنن.

«خدای من! هنوزم همون یوگای سابق هستی.»

«خب پس، منم شروع می‌کنم.»

بعد، شیزوکی شروع به چیدن ابزار مطالعه‌ش روی میز کرد.

همونطور که از شیزوکی انتظار داشتم، اون آدم خیلی جدی‌ایه.

اغلب اوقات، اینکه نمره‌ت خوب می‌شه یا بد، به این بستگی داره که به طرز صحیحی مطالعه می‌کنی یا نه.

اگه هارومی و مینای هم کیفیت مطالعه‌شون رو افزایش بدن، می‌تونن نمراتشون رو ارتقاء بدن.

«هووف، باشه...»

«باشه...»

به نظر میاد که در نهایت اون دوتا هم تسلیم شدن و به آرومی دفتر و کتابشون رو بیرون آوردن.

هرچند، فضای روی میز خیلی محدوده.

شیزوکی سمت راستمه، هارومی سمت چپم و مینای روبه‌روم.

حتی تو عجیب‌ترین رویاهام هم همچین صحنه‌ای رو تصور نمی‌کردم.

باورم نمی‌شه که اینهمه آدم تو اتاقم هستن.

با احساس هیجان عمیقی تو قلبم، شروع به خوندن بخش‌های امتحانی کتاب تاریخ ژاپنم کردم.

* * * *

«دیگه نمی‌توووونم...»

«خفه شو...!»

هارومی سر مینای، که رسماً داشت فریاد می‌کشید، غرید.

شیزوکی با حالتی حیرت‌زده بهشون خیره شده بود.

لعنتی، نمی‌شه یکم آروم‌تر باشین؟!

«دیگه نمی‌تونم... اصلا این تابع درجه دوم لعنتی یعنی چی؟ چه فایده‌ای داره؟»

[باور کن این سوال تمام آدم‌های 14 تا 24 ساله.]

«هیچ فایده‌ای نداره... چیز... یعنی فایده داره، ولی لازم نیست الان درباره‌ش فکر کنی، تا وقتی فرمولاش رو حفظ کنی و بتونی حلش کنی، می‌تونی نمره‌ش رو بگیری.»

«من نمی‌تونم چیزی رو بفهمم که هیچ جوره با عقل جور درنمیاد.»

«خدایاا...»

هارومی به طرز اغراق‌آمیزی سرش رو گرفت و روی میز ولو شد.

همونطور که انتظار داشتم، هارومی هم تو بخش معادلات درجه ‌دوم گیر کرده.

من این یارو رو از زمان امتحان وروردی دبیرستان می‌شناسم.

کاملا می‌تونم حدس بزنم که تو کدوم بخش گیر می‌کنه و چرا.

برخلاف دروس علوم انسانی، که فقط به خاطر تنبلی بیش از حدش توشون نمره نمی‌گیره، اون به شدت تو ریاضیات ضعیفه.

به طور خاص، به نظر می‌رسه مغزش رابطه‌ی خوبی با اعداد نداره.

ترم اول هم اون تو مبحث فاکتورگیری مشکل داشت و این من بودم که کمکش کردم.

«دیگه تموم شد... این بار دیگه نمره‌ی قرمز می‌گیرم.»

«اگه فقط بتونی فرمولای درست رو بنویسی، بازم حدوداً نصف نمره رو می‌گیری، تسلیم نشو...»

«نمی‌تونم انجامش بدم.»

وقتی اینجوری می‌شه، باید یه جوری حس امتناع هارومی رو از بین برد.

این کار یکم وقت می‌بره، پس احتمالا برای امروز امکان‌پذیر نباشه.

«تو چنین مواقعی، از کاری که داری می‌کنی دست بکش، به چیزای دیگه فکر کن، بذار یه هوایی به سرت بخوره، اینجوری شاید دفعه‌ی دیگه که رفتی سراغش به نظر منطقی‌تر باشه.»

«باشه...»

«فردا دوباره انجامش می‌دیم، پس لازم نیست بترسی. اگه بازم نتونی بفهمیش، یه روز دیگه‌م بهت وقت می‌دم.»

«ممنونم... یوگاچی.»

«لعنتی، تو دیگه اینجوری صدام نکن.»

هارومی بهم تکیه داد و با صدایی منزجرکننده گفت: «یـــووگــااا چــییییی.»

یکهو، من نگاهی خیره رو از روبه‌روم احساس کردم و سرم رو به اون سمت برگردوندم.

مینای رو دیدم که با نگاهی تحسین‌آمیز بهم خیره شده بود.

«چیه؟»

«خب... یوگاچی خیلی مهربونه. فکر می‌کردم آدم خشک و خسته‌کننده‌ای باشی.»

به طور غیر معمولی، تو صدای مینای هیچ لحن بازیگوشانه‌ای وجود نداشت.

«به هر حال یوگا یه سوندره‌1‌ست.»

«آره، دقیقاً همینطوره.»

«اینجوری نیست. فقط اینکه اگه شماها مردود بشین، من مجبورم دوباره بهتون تدریس کنم. من فقط دارم سعی می‌کنم از بدترین احتمالات جلوگیری کنم.»

«هرچی بگی، بازم تو یه سوندره هستی.»

«نه»

من هیچ دِرِه2 ای نیستم.

از اون مهم‌تر، من یه سوندره نیستم.

من عادیم.

«اشکالی نداره، هاسومی کون! منم فکر می‌کنم تو آدم خوبی هستی.»

«دیدی... شیزوکی چانم اینطوری فکر می‌کنه.»

«همم...»

نمی‌دونم به‌خاطر این بود که نگاهم به شیزوکی افتاد یا نه، اما به شدت احساس خجالت کردم و بی‌ اختیار سرم رو پایین انداختم و به کتابم خیره شدم.

یجورایی احساس می‌کنم حالم خوب نیست.

به هرحال، شیزوکی انگار داره با مینای روی متون قدیمی کار می‌کنه.

بعضی وقت‌ها، اون ترجمه‌ی مدرن یه کلمه رو به مینای یاد می‌ده و بعد هر دوتا با خوشحالی می‌خندن.

اینجوری نیست که من نگرانش بوده باشم، اما از اینکه می‌بینم اون داره ازش لذت می‌بره خوشحالم.

درست وقتی داشتم اینطوری فکر می‌کردم.

«متون قدیمی دیگه حوصله‌م رو سر بردن...»

«واو! تو واقعاً غافلگیرم کردی.»

شونه‌های شیزوکی با ترس از فریاد ناگهانی مینای تکون خوردن.

تعجبی نداره.

فریاد یهویی مینای حتی من رو هم ترسوند.

«دردسرسازترینش انگلیسیه، پس من می‌رم سراغ اون.»

«لازم نیست گزارشش بدی، فقط ساکت باش.»

«همچین حرف گوشه‌گیرانه‌ای نزن یوگا، بهم انگلیسی یاد بده.»

«بگو ببینم دقیقاً کجاش رو نمی‌فهمی...؟»

«همه‌ی اینا، همه‌ش رو، اصلا بذار من صندلیم رو با سنبا کون عوض کنم.»

به اصرار مینای، که داشت میز رو تکون می‌داد، من و هارومی جاهامون رو عوض کردیم.

حالا مینای سمت چپ من بود و شیزوکی روبه‌روم.

«چطور می‌تونم نمراتم رو بهتر کنم؟»

«خب، این سوال سختیه... اما اگه فقط می‌خوای نمره‌ی آزمونت رو بهتر کنی، یه ترفند ساده وجود داره.»

«اوه، واقعاً؟»

«آره، خوندن بخش Reading، جدا از سوالات گرامرش، این بخش واقعاً آسونه.»

در حالی که داشتم این رو می‌گفتم به کتاب مینای نگاهی انداختم... و دهنم از تعجب باز موند.

کتاب درسی این دختر واقعاً تمیز بود...

حتی یه کلمه داخلش نوشته نشده بود، بدون هیچ اثری از مطالعه...

«این دوتا جمله‌ی طولانی این بار تو امتحان میان. بنابراین تو باید ترجمه‌ی ژاپنی تمام این بخش رو حفظ کنی.»

«پس اون ترفندی که می‌گفتی چی؟»

«اگه معنی کل جمله رو بدونی، می‌تونی معنی کلمه رو حدس بزنی، حفظ کردن معنی ژاپنیش آسون‌تره، چون می‌دونی چی می‌خواد بگه، پس قابل اعتمادتر و کارآمدتره.»

«اوه، به نظر که خوب میاد.»

«این فقط یه ترفند برای قبولی تو آزمونه، اگر واقعاً می‌خوای انگلیسی یاد بگیری، باید دستور زبانش رو درک کنی و لغاتش رو یاد بگیری.»

مینای با خوشحالی گفت: «همین که بتونم آزمونش رو قبول بشم برای من کافیه.»

خب، اگه اون اینطوری می‌گه، پس فکر کنم مشکلی نیست.

«ما هنوز چیزای زیادی برای یاد گرفتن تو کلاسای خصوصی یوگاچی داریم.»

«برای خودت تصمیم نگیر.»

«ولی به هر حال که می‌خوای با سنبا کون کار کنی، مگه نه؟ برات مهم نیست که منم بهتون ملحق بشم.»

«من چیزی برای یاد دادن به تو ندارم.»

«استاد!»

آهاهاها، اون با صدای بلند خندید و با انگشتش گونه‌‌م رو فشار داد.

اون واقعاً آزاردهنده‌ست.

«واو، تو واقعاً حال بهم زنی. مگه نه یوگاچی؟»

«برگرد سر درست.»

«اطاعت.»

مینای بهم احترام نظامی گذاشت و دوباره سراغ کتاب درسیش رفت.

اون واقعاً آدم بی‌خیالیه، مگه نه؟

درست همین لحظه، یهویی، چشم‌هام با چشم‌های شیزوکی که روبه‌روم نشسته بود تلاقی کرد.

اما شیزوکی نگاهش رو که به نظر می‌رسید پر از نارضایتیه، ازم برگردوند.

موندم چیکار کردم که اون رو انقدر ناراحت کرده.

هیچ نظری نداشتم، اما به شکل عجیبی احساس بی‌تابی می‌کردم.

= = = =

  1. سوندره ( Tsundere) : شخصی که ظاهرش سرد و بی‌احساس است اما قلب مهربانی دارد.
  1. دِرِه (Dere): دره ها نشانگر تیپ‌های شخصیتی هستند که احساسات افراد را توصیف می‌کنند. سوندره، یاندره، مازودره و... از این قبیل هستند.

این کلمه از اصطلاح (Deredere) به معنای کبوتر عاشق گرفته شده است.

کتاب‌های تصادفی