اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل نوزدهم
«هاه... هاه..»
چشمان مرد روبروییش سرخ و مانند کاسه خون بودند. او بسختی نفس میکشید. ریو به او دست نزد ولی میتوانست بدن داغ و ملتهبش را احساس کند. ریو تردید داشت، این مرد لیونل بود؟
«لیونل؟ دوک سنتورن؟»
ریو نمیتوانست به او نزدیکتر شود فقط لیونل را تماشا میکرد.
«دوک........ سرورم؟»
صورت لیونل به طرز عجیبی تب دار بود. نه فقط صورتش، انگار کل بدنش شبیه گلوله ای آتشین بنظر میرسید. او تقلا میکرد و سعی داشت نفس بکشد. چرا دوک در این حال بود همین چند ساعت پیش کنار ماریان ایستاده و حالش خوب نبود؟!
-نکنه ماریان براش تله گذاشته؟
ریو کسی بود که ماریان از او نفرت داشت. پس چرا چنین کاری با نامزدش دوک سنتورن کرده بود؟ چرا ماریان که اینقدر از من نفرت داره بخاطر جریان رسوایی با دوک همچین کاری کرده ؟ ریو دلیل کارهای ماریان را نمیفهمید.
در این میانه شرایط دوک در حال بدتر شدن بود. ریو باید سریعا کاری میکرد.
-بهش دارو خوروندن؟ یا سم؟ چی به سرش اومده؟
ریو اطراف را نگاه کرد، میخواست بیرون برود و کمک بیاورد.
در از بیرون قفل شده و بنظر میرسید و دستگیره ش نیز شدیدا محکم باشد. دو پنجره بزرگ درون اتاق هم از داخل قفل بودند پس نمیتوانست خارج شود. ریو با قدرت خودش نمیتوانست پنجره ها را باز کند. او همراه دوک سنتورن اینجا زندانی شده بود.
«هاه.»
-الان چی؟
ریو دوباره سعی کرد در را باز کند ولی خسته شد و به سمت دوک سنتورن برگشت. دوک در شرایطی کاملا بحرانی بود.
«دوک، میتونی صدای منو بشنوی؟»
بدن دوک از قبل داغتر شده بود بنظر میرسید بدنش در آتش میسوزد. دوک سنتورن خودش دارو یا سم نمیخورد. آیا ممکن بود که ماریان اینکار را کرده باشد تا مچ دوک و ریو را حین یک ماجرای رسوایی بگیرد؟ یعنی بخاطر چنین چیزی به دوک حمله شده بود؟
«اوه خدای من!»
آیا مارکیز کوئیل در ماجرای توزیع داروهای غیرقانونی دست نداشت؟
ماریان بطرز وحشتناکی به ریو حسادت میکرد. او تصور میکرد ریو میخواهد دوک را برای خودش از او بگیرد. هرچند ریو نمیخواست ببیند دوک اسیر دام ماریان شده آسیب ببیند.
«ماریان. ماریان!» ریو با فریاد زدن نام ماریان کلاه گیس خودش را پاره کرد.
«چرا بازم این اتفاق داره میفته؟ چرا؟»
ریو میخواست زنده بماند اما نمیدانست این آرزو میتواند جان دوک را به خطر بیندازد. همه اینها بخاطر طمع ماریان بود. هرچند دوک گفته بود حاضر است او را بجای ماریان انتخاب کند.
-یعنی بخاطر ارتباطش با من آسیب دیده؟
پیش از بازگشت به این دنیا، ریو هرگز دوک را ندیده بود.
هرگز فکرش را نمیکرد این مرد به این شکل آسیب ببیند حتی اگر با او ارتباطی هم داشت. دوک بی گناه بود. دوک سنتورن در برابر چشمان ریو وضعیتش بدتر میشد. ریو نمیتوانست بگذارد او اینطور بمیرد.
-این مرد هیچ ارتباطی با من نداره، سرنوشتش نبود که با من بمیره.
ریو تقلا میکرد چون عمرش کوتاه بود ولی این مرد چه؟
«دوک سنتورن؟» ریو صدایش کرد ولی او جواب نداد.
ریو پیشانیش را لمس کرد:«خیلی داغه.» به آرامی چند باری به صورتش سیلی زد تا بیدار نگهش دارد:«بیدار شو لیونل.»
لیونل در حالیکه با آن گرمای سخت می جنگید چشمانش را باز کرد چشمان کهرباییش همه چیز را تار و مبهم می دید.
«من... چرا اینجام؟» او با صدای آرامی حرف میزد.
ریو چراغ را نزدیکش گرفته و پرسید:«میدونی من کی هستم؟»
«کاتانا.»
لیونل با اطمینان سرش را تکان داد. ریو خیالش راحت شد ولی نمیدانست کی ممکن است دوباره هوشیاریش را از دست بدهد:«فکر میکنم کسی بهتون دارو خورونده! کی بهتون دارو داده؟»
«من... من .....»
«بهم بگو.»
لبهای لیونل نام ماریان و مارکیز کوئیل را به آرامی زمزمه کردند. ریو با شنیدن نام مارکیز خشکش زد. این چیزی فراتر از تصورات او بود. حتی اگر ماریان از او نفرت داشت و بخاطر ماجرای رسوایی ریو با دوک خشمگین بود این بازی دیگر زیادی بود.
مشکل اینجا بود که او از همان ابتدا نسبت به مارکیز کوئیل کشش داشت: طبیعیه که مارکیز بخواد دوک رو بکشه. اون میخواد نامزد جدید شاهزاده باشه.
هر کاری که او کرده بود به سود لیونل و ریو نبود. شرایط جسمی لیونل همچنان بدتر میشد.
«هی دوک، یه کم تحمل کن.»
لیونل که بسختی بیدار مانده بود سعی داشت هوشیار بماند. ریو با عجله چراغ را برداشت و اتاق را بررسی کرد. یک کتری همراه با آب یافت. کمی از آن نوشید تا مطمئن شود آب تمیز است. با دقت آب کتری را به دهان لیونل ریخت. این مقدار آب برای رفع تشنگی او کافی نبود. ریو ژاکت، جلیقه و کراوات لیونل را هم باز کرد.
با این وجود هر چه زمان میگذشت شرایط او بدتر میشد.
«هاه.»
اگر فورا از او مراقبت نمیشد زندگیش به خطر می افتاد. ریو همه عقلش را بکار گرفته و اندیشید. میگفتند مارکیز کوئیل در کاخ داروهای غیرقانونی میفروشد.
-اون قصد داره رسوایی رو واقعی کنه؟ میخواد ما رو هم قاطی ماجرا کنه اینطوری نامزدی با ماریان رو بهم بزنه؟
این تنها یک راه حل داشت: این فقط برای کمک کردن به دوکه!!
بهرحال ریو سعی داشت دوک را اغوا کند. او تنها میتوانست از بدنش برای زنده ماندن استفاده کند: پس اینطوری میشه!
ریو سریعا لباس مادام کاتانا را از تن جدا کرد و تنها یک لباس نازک در تن خود گذاشت. باد سردی روی پوستش خزید. اتاق قفل بود ولی هوا آنجا کاملا سرد شده و بدن ریو از سرما می لرزید، پس به سمتش رفت و او را بیدار کرد.
«لیونل.»
لیونل فورا چشمانش را باز کرد. چشمانش که از آنها آتش می بارید را به ریو دوخت. دوک در برابر ریو شبیه یک هیولا بنظر میرسید. او به ریو حمله کرد.
***
ریو میدانست نمیتواند این مرد را متوقف یا کنترل کند. لیونل در حین تنفس عطر تنش هیجانش بیشتر میشد. ریو کاتانا زنی بود که او میخواست. زنش... فقط مال او بود.
«ل-لیونل! آروم باش!»
-الهه من! ونوسم.
چشمهای ریو رو به سفیدی میرفتند.
«ل-لطفا بس کن.»
«من دوست دارم.»
واقعا لیونل آگاهی کافی نداشت؟ آیا ریو را با زن دیگری اشتباه گرفته بود؟ بنظر میرسید اینطور باشد.
شب هنوز تمام نشده بود.
ریو از روی قصد به لیونل خیره شده بود. شب طولانی بود و هیچ کدامشان نمردند اما شرایط لیونل هنوز هم بحرانی بنظر میرسید.
«لیونل؟»
ناگهان ریو نگاهش به گردنبند آویزان به گردنش افتاد. میراث دوک، که قبلا به شکل گردنبند درآمده بود حالا به شکل اولیه خود که یک انگشتر یاقوت بود بازگشت.
-چرا؟
حلقه خود به خود عوض شده؟ ریو متوجه شد که سنگ یاقوت روی حلقه به آرامی می درخشد. بهرحال این حلقه به خاندان سنتورن تعلق داشت. ریو متوجه قصد حلقه شد.
-تو میخوای لیونل درمان بشه.
ریو احساس میکرد میداند چطور باید از جادوی حلقه استفاده کند.
لیونل بسختی نفس میکشید. چشمانش باز بودند ولی ریو شک داشت که او کاملا هشیار و بیدار باشد.
«میدونم چیکار کنم.»
«........»
-ریو تقلا کنان حرفهای خود را بلعید.
«لیونل، چشمهات رو ببیند.»
او چشمهای لیونل را بست و حلقه را در دست گرفت. حلقه میخواست خون وارثش را نجات بدهد ریو حلقه را گرفته و آرزو کرد:-لطفا این مرد رو نجات بده. مثل وقتی که منو نجات دادی و به زندگی برگردوندی.
او مُرده و به گذشته برگشته بود ولی لیونل مجبور نبود اینهمه سختی بکشد. او هنوز زنده بود و تنها کاری که لازم بود ریو انجام بدهد درمانش بود.
سنگ یاقوت به رنگ سرخ سوزانی درآمد.
جادوی درمانگری فعال شده بود.
کتابهای تصادفی
