اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 48
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اغوای دوک بیاحساس فصل چهل و هشتم
اون شب ریو کاملا به اتاق دوشس نقل مکان کرد.
اتاق دوشس توی طبقه سوم، درست کنار اتاق دوک قرار داشت.
ریو با ناراحتی به اتاقی که با طلای خالص تزیین شده بود، نگاهی انداخت.
این اتاق باشکوه و زیباترین مکان در قلعه دوک به شمار می اومد.
بنظر میرسید مدتی طول میکشه تا ریو به اتاق عادت کنه.
«مادام، شما به ما گفتین که به اتاق دست نزنیم. اما دوک فرمودند که میتونید مبلها، دیوارها و نقاشی هارو هر وقت که دلتون خواست، عوض بکنید.»
ریو دستش رو تکون داد و فکر کرد این کار شاق و سنگینی براش محسوب میشه.
«اگه به اتاق عادت نکردم، در مورد این پیشنهاد فکر میکنم.»
لیونل گفته بود بخاطر ملاقات ناگهانی با مدیر دارایی املاک دیر میاد.
کلودل همون طور که ریو خواسته بود، شام سبکی رو آماده کرد. بعد از شام، اون توضیح داد که ریو به عنوان یه دوشس قراره چه کارهایی انجام بده.
«ریو که الان همسر دوک محسوب میشه، اولین کسیه که باید ازش مراقبت کنید. در درجه دوم، دوک سنتورن قرار میگیره.»
ریو همینطور که به توضیحات کلودل گوش میداد، احساس خستگی کرد.
زمانی که اون دیگه نتونست تمرکز بکنه، کلودل ریو رو به حمام برد.
دو خدمتکار وان حمام رو با آب گرم پر کردند و منتظر ریو موندند.
«مادام، وقت آماده شدنه.»
«چ-چی؟!»
اون دو خدمتکار خندیدند و خیلی سریع لباس ریو رو درآوردند.
«د-دارید چیکار میکنید؟»
برای لحظهای، اونها از دیدن مارک های روی بدن ریو شگفت زده شدن، اما وانمود کردن که چیزی ندیدند. دو خدمتکار با عجله ریو رو به داخل وان پر از گلبرگ های رز سوق دادند.
«من امروز صبح حمام کردم.»
«شما باید قبل از ملاقات با دوک به درستی آماده بشین.»
«ا-اما.»
خدمتکارها لبخند زدند و متوجه شدند که ریو و لیونل ملاقات مخفیای داشتند، که هیچ کس درموردش خبر نداشت.
بنظر میرسید اونها از پیدا کردن مارک های پررنگ روی بدن ریو، خوشحال بودند.
«خجالت نکشید، مادام.»
«شما نمیدونید که ما چقدر از اینکه دوک و دوشس باهم رابطه خوبی دارن، خوشحالیم.»
ریو در نهایت با خستگی، از حمام بیرون اومد.
سپس، اون با دیدن لباس خواب نازکی که کلودل براش آورده بود، پنیک کرد.
«ک-کلودل؟»
«نمیخواید دوک رو به دام بندازید؟»
«این لباس دیگه خیلی عریان و عور هست.»
«مادام، حتما زن های زیادی تو این قصر وجود دارن، که لباس هایی میپوشن که ل+خت تر و آزادتر از اینه.»
ریو موافق بود، اما اون جرات نمیکرد این لباس رو بپوشه. ریو شونههای پهنی داشت و دست و پاهاش هم بلند و کشیده بودند. اون مردد بود چون فکر میکرد این لباس خواب کوتاه، بدنش رو بد فرم و زشت نشون میده.
«لطفا بپوشید.»
کلودل با یه لبخند ملایم بر لب بهش اصرار کرد و سپس خدمتکار ها سریع لباس رو بهش پوشوندن.
خدمتکاران ریو رو جلوی آیینه تمام قد قدیمی آوردن.
«نگاه کن، شما بسیار زیبا هستید.»
زنی سفید پوست با موهای تیره و پرپشت تو آیینه طلایی منعکس شده بود.
پوست بر+هنهش از میان لباس شب نیمه شفافی که بر تن داشت، به وضوح دیده میشد.
شاید به خاطر اثر جادویی بود اما اندام هاش به طرز فوقالعادهای کشیده و ظریف بنظر میرسید.
«آه.»
زن در آیینه مانند ونوس، دلربا و فریبنده بود.
ریو نمیتونست باور کنه که زن داخل آیینه، خودش هست. اون حتی نمیتونست واکنش لیونل وقتی که اون رو اینطور ببینه، رو تصور کنه.
«چ-چیزی داری که بتونم روش بپوشم؟»
دو خدمتکار با اکراه یه رویی ابریشمی بهش دادند. رویی هم خیلی نازک بود و انحناهای بدنش رو به نمایش میگذاشت.
«به غیر از این لباس رویی دیگهای نیست؟»
«خیر؛ وجود نداره.»
بعد از دادن اون پاسخ سرد، خدمتکارها عقب رفتند.
«زمان ملاقات با دوک فرا رسیده.»
«ما الان اینجارو ترک میکنیم.»
خدمتکاران لبخندی رد و بدل کردند و خیلی سریع با کلونل از اونجا رفتند.
«هااا.»
ریو صورت برافروختهش رو پوشوند و منتظر لیونل موند.
اون به اتاق دوشس که توسط خدمتکارهاش دکور شده بود، نگاه کلیای انداخت.
رزهای قرمزی که امروز صبح لیونل بهش داده بود در هر گوشه و کنار اتاق به چشم میخورد.
شمع ها به آرامی روی میز سوسو میزدند. کنار شمع ها، یه بطری شر+اب و شکلات قرار داشت.
عطر شیرینی از جایی بلند شد و به مشام میرسید. ریو احساس کرد از بوی دوست داشتنی گل ها سرمست شده.
«آه.»
ریو تو حالت گیج و مستی فرو رفته بود، اون قبل از اینکه زیر لحاف بخزه، گلبرگ ها رو از روی تخت جمع کرد. لیونل هنوز نیومده بود.
«میتونم این رو جلوش بپوشم؟ باید لباسمو عوض کنم؟»
اون از دمدمی مزاج بودن خودش، شوکه شد. ریو به در منتهی به اتاق دوک نگاهی کرد.
ریو، لیونل رو تصور کرد که کنار در ایستاده و طوری بهش خیره شده که انگار میتونه با همون نگاه اون رو ببلعه.
«این هیجان انگیز میشه.»
چه زمانی در باز میشد؟ آیا لیونل این ظاهرش رو میپسندید؟
ریو در حالیکه منتظر اومدن لیونل بود، به خواب فرو رفت.
تخت نرم و راحت همانند آغوش مادری بود، که اون هرگز تجربهای در مورش نداشت.
ریو چند ساعت بعد با صدای سرفههای از خواب بیدار شد.
«خواب بودی ریو؟»
پشت در جداکننده، اون صدای لیونل رو شنید. خواب آلودگی ریو از بین رفت.
«تازه از خواب بیدار شدم.»
اون از روی تخت بلند شد، و به سمت درهای متصل کننده رفت. لیونل به چارچوب در تکیه داده بود.
لیونل هنوز لباسی که صبح پوشیده بود رو تو تن داشت.
چشمهاش، بدن ریو رو از لباس شب نازک دید زد.
*****
نگاه ملتهبش از پاهای سفیدش بالا اومد، روی مچ پای نازک، ساق پای بلند افتاد. نگاه لیونل گیر کرد.
آخرین جایی که نگاهش افتاد، صورت ریو بود.
«بیا اینجا، ریو!»
لیونل اشاره کرد و به لباس رویی نازکش خیره شد.
«من قبلا اینو ندیدم.»
«کلودل برام آماده کرد.»
ریو سعی کرد لباس خوابی که بدن و انحناهاش رو نشون میداد رو بپوشونه.
اما با این حرکت، چشمهای لیونل برق زد.
«ریو، میتونم بغلت کنم؟ فکر میکنم قراره امروز بهت سخت بگیرم.»
حالت چهره لیونل تغییری نکرد.
«اگه من نگهت دارم، تو به یه آشفتگی تمام تبدیل میشی. همه جای پوست سفیدت با مارک های من پر میشه و هیج جایی سالم باقی نمی مونه.»
ریو در حالیکه لال شده بود، نفسش بند اومد.
لیونل مشغول سربهسر گذاشتن باهاش شد.
«ناظر و سرخدمتکار گفتند که به خاطر سفارش دادن وسایل کودک، درخواست بودجه میخوان بکنن. همه شروع به بحث کردن که اتاق بچه کجا باشه.»
«چ-چی؟ بچه؟؟»
ریو کمی هوش و حواسش سر جاش برگشت و این سوال رو پرسید. لیونل گفت:«بچه ما مقام دوم رو به ارث میبره.»
ریو با تعجب دهانش رو باز کرد. اون دچار لکنت شد.
«ا-اینطور نیست که من حامله باشم. حتی اگه الان حامله باشم، آیا سال بعد بچه دار نمیشیم؟»
باردار شدن و بچه آوردن چیزی نبود که ریو در ابتدا میخواست.
اون هرگز تصور نکرده بود که فرزندی با لیونل داشته باشه.
حتی لیونل هم نمیخواست که ریو ناخواسته و فورا باردار بشه.
«اگه الان حامله بشی، شرایط سخت میشه.»
«چرا؟!»
«چون اگه باردار بشی، ما زمان کافی برای لذت بردن از ماه عسلمون رو نخواهیم داشت.»
«آ-آره، درست میگی.»
صورت ریو دوباره قرمز و گلگون شد.
در حال حاضر، هیچ افکار منفیای به ذهنش نمیرسید.
«لیونل، اونقدر از بدن من خوشت میاد؟»
تو یه لحظه، حالت لیونل تغییر کرد. گوشه لبش، در سمت چپ زخمی صورتش، بالا رفت.
سمت چپ زیبای صورتش، جذابیت شیطانی ظریفی از خودش نشون میداد.
اون اشاره زد.
«بیا اینجا.»
صدا زدن لیونل مثل یه وسوسه شیطانی بنظر میرسید. زمانی که ریو به لیونل که تو مرز دو تا اتاق ایستاده بود نزدیک شد، لیونل به آرومی اونو بو*سید.
این یه بو+سه سبک، مثل یه شوخی کودکانه بود.
«لیونل.»
لیونل با یه حالت خشک و سردی اون رو کنار زد. اون در حالیکه نفس عمیقی می کشید، چهرهاش کاملا مصمم و قاطع بود.
«من قصد ندارم که امشب از خط قرمز ها عبور کنم، ریو سنتورن.»
«اگه من تورو بخوام چی؟ چرا باید نگهش دارم؟»
ریو برای لحظهای خشمگین شد و لیونل به جای جواب دادن بهش، ابرویی بالا انداخت.
«منو میخوای؟»
ریو به گرما و لذتی که اون میتونست تو این لحظه بهش بده، نیاز داشت.
«تو منو نمیخوای لیونل؟»
ریو یقه لیونل رو گرفت. شانه لیونل به شدت تکان خورد.
اون خیلی هیجان زده بود.
«من میخوام وحشی باشی.»
لیونل یه جنتلمن محسوب نمیشد.
از همون لحظه اولی که ریو اونو دید، لیونل خوی حیوانی و خشنش رو زیر ماسک سرد بودن، پنهان کرده بود.
«چرا فقط به من نگاه میکنی؟؟»
آیا لیونل واقعا میخواستش؟ آیا اون برای ورود به اتاق ریو نیاز به بهونه ای داشت؟
ریو موهای بلند و پرپشتش رو عقب داد و بند رویی که به تن داشت رو کشید.
نگاه سوزان لیونل حرکت ریو و انگشت هاشو دنبال کرد.
«به من نگاه کن.»
ریو بند رو کامل باز کرد و لباس خواب بدن+نما زیر رو کامل به نمایش گذاشت.
«ریو.»
چشمهای لیونل طوری به نظر میرسید که انگار قرار بود بیرون بزنن.
ریو به آرومی رویی ابریشمی رو انداخت.
«شبت رو با من سپری کن، دوک.»
لیونل صبور بود. اما ریو آماده بود که اون رو به دام بندازه.
احساس چیره شدن و تسخیر کرد این مرد، نشاط آور به شمار می اومد.
انگار اون الهه اغواگر وسوسه بود. لیونل صدایی همانند خرناس از خودش بیرون داد و به لباس خواب نازک اون خیره شد.
«ریو سنتورن میخوای منو اغوا کنی؟ میتونی باهام پیش بیای و هندلم بکنی؟»
«ما تازه ازدواج کردیم لیونل. اگه منو نمیخوای، پس برو.»
«ما تازه ازدواج کردیم......»
قبل از اینکه لیونل بتونه حرفش رو تموم کنه، به سمت ریو هجوم برد.
کتابهای تصادفی


