فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل چهارم - خلق شخصیت

لیام نفس بزرگی را کشید و فریاد زد «من برگشتم.» که او را غافلگیر نکرد، ناگهان صدایی از پشت سرش به گوش رسید و بلافاصله چرخید تا به کلمات آشنا گوش دهد.

«خوش اومدی زمینی من النا هستم. من راهنمای شما برای امروز خواهم بود.» پری کوچکی با دو بال صورتی براق بر پشتش که بالا و پایین می‌رفت و وزوز می کرد، به طور طبیعی در هوا پرواز می کرد.

لیام، از سوی دیگر، می دانست که در حال حاضر تنها به لطف جادوی پری در بالای جهان پرواز می کند.

«این تکامل آنلاینه، یه بازی جدید و هیجان انگیز. دوست داری توی دنیای ما یه ماجراجو باشی؟» النا بال‌هایش را تکان داد و با لبخندی زیبا که چال گونه هایش را آشکار کرد، پرسید.

«موافقم.» لیام به سادگی پاسخ داد.

ماموریت یون ساده بود، اما او می دانست که این در واقع یک رضایت بسیار رسمی است که از همه کسانی که می خواستند وارد این بازی یا بهتر است بگوییم وارد این دنیا می شوند خواسته می شد.

در زندگی گذشته ی او حتی مواردی وجود داشت که عده ای نه گفتند و یک ماه بعد از آن دیگر اجازه ورود به بازی را نداشتند.

در آن زمان، بازی به طور تصاعدی گسترش یافت و آن دسته از افرادی که یک ماه تاخیر داشتند، تنها می توانستند حقیقت تلخ را ببلعند و در غبار رها شوند و برای همیشه عقب بمانند.

علاوه بر این، امکان ایجاد آواتار جداگانه یا تغییر ظاهر خود در این بازی وجود نداشت.

همه چیز از دنیای واقعی به طور مستقیم در بازی منعکس می شد و همه فقط یک شانس برای انجام بازی داشتند.

ایجاد چندین حساب کاربری یا شروع دوباره از نو غیرممکن بود. چنین چیزی هم موهبت بود و هم بدشانسی.

پس از ارائه ی رضایت، پری مستقیماً با یک مقدمه کوتاه شروع کرد. «سطح های مختلفی وجود داره...»

«نیازی نیست.» لیام ناگهان سخن او را کوتاه کرد. تمام مغز او از قبل با اطلاعات مربوط به بازی پر شده بود و او نمی خواست وقت خود را تلف کند.

همچنین هیچ مزیت مخفی یا جایزه پنهانی برای افرادی که به کل سخنرانی خسته کننده گوش می دادند وجود نداشت، بنابراین او به صراحت جلوی پری را گرفت.

النای زیبا با اخم کوچکی بال هایش را تکان داد. با این حال، او مستقیما به موضوع بعدی رفت.

«من الان یه اسکن کامل از بدن تو انجام می دم، بازیکن لیام و شخصیت تو مدت کوتاهی بعد از اسکن نهایی آماده میشه.»

لیام در حالی که احساس کرد موجی از انرژی از بدنش عبور می کند، سری تکان داد. ناگهان احساس کرد برهنه شده است، انگار نمی‌توانست چیزی را از زن مقابلش پنهان کند، گویی زن در روح او نگاه می‌کرد.

دیگران ممکن است تحت تاثیر این قدرت نشان داده شده توسط پری قرار گیرند، اما او می دانست که این فقط استفاده از یک مهارت بازرسی سطح بالا است.

پس از اسکن او از بالا به پایین، پری سپس به دور خود چرخید و از هیجان می درخشید. «تبریک. الان آماده ورود به دنیای شگفت انگیز و فوق العاده ی ما، شیون هستی. برات آرزوی موفقیت دارم بازیکن لیام.»

قبل از اینکه لیام بتواند به هر چیزی واکنش نشان دهد، فضای اطراف او یک بار دیگر مخدوش شد و او خود را در وسط یک خیابان شلوغ یافت.

«وای! این چه بازی ایه رفیق؟»

«من داشتم چیز دیگه ای بازی می کردم و یهو اومدم اینجا!»

«این خیلی واقعی به نظر می رسه، مگه نه؟»

«من نمی دونستم یه بازی ویدیویی می تونه اینقدر واقع گرایانه باشه؟!»

«چرا من توی بازی هم چاقم؟ نمیتونم آواتار مزخرفمو عوض کنم؟؟ آه! این خیلی خسته کننده است!»

«هه، ناامید شدی که نتونستی خودت رو جذاب جلوه بدی و یه بچه خوشگل رو گول بزنی؟»

«چی؟ اصلا در مورد چی حرف میزنی؟ اکثر این بازیکنا پسرن! به اطرافت نگاه کن، من که نمی تونم یه دختر مجرد هم ببینم!»

« حدس می زنم اینجت جنسیت، سن و ظاهر قابل تغییر نیست؟ اوه! اینجوری بهتره! حداقل وقتی با یه دختر هستم، می دونم که طرف واقعا دختره.»

«باشه بیاید از سیستم خارج بشیم و اطلاعات بیشتری در مورد بازی پیدا کنیم. من نمی دونم از کجا شروع کنم.»

لیام کاملاً توسط بازیکنان دیگر در دهکده تازه واردها احاطه شده بود و صدای پر هرج و مرج بلند از همه طرف به گوش می رسید.

همه در تلاش بودند تا «تکامل آنلاین» را کشف کنند، زیرا ناگهان بدون هیچ هشدار قبلی به زور در کپسول بازی آنها راه اندازی شده بود.

بازی همچنین بسیار عجیب و غریب و از این نظر تقریباً بیش از حد واقعی بود!

یکی کاملاً قادر به تغییر هیچ بخشی از شخصیت خود نبود و همچنین می توانست چیزها را طوری حرکت دهد و احساس کند که انگار در دنیای بیرون هستند.

چنین بازی واقع گرایانه ای از دیگر بازی های ویدئویی که در حال حاضر در بازار وجود داشتند، فاصله زیادی داشت.

آیا این نوعی استراتژی بازاریابی چریکی برای بازی بود؟

هیچ کس چیزی در مورد آن نمی دانست، حتی شرکتی که بازی توسط آن تولید شده است. این بسیار غیرعادی بود زیرا چنین جزئیاتی در ابتدای هر بازی به شدت تبلیغ می شد.

اما در اینجا، چنین اطلاعاتی ارائه نشد. هیچ کس نمی دانست این بازی از کجا آمده است و چگونه می توانند وارد آن شوند.

برخی حتی نگران بودند که آیا این شبیه به یک انیمه محبوب باشد که در آن بازیکنان در بازی به دام افتاده اند و مرگ در بازی به معنای مرگ در دنیای واقعی نیز باشد. بنابراین آن‌ها برای کشف آزادانه بازی جدید کمی مردد بودند.

البته، گیمرهای مشتاق تر و دیگر جوانان شجاع، دلسرد نمی شدند. آنها بلافاصله شروع به گفت و گو با شخصیت های غیربازیکن محلی کردند تا شروع به دریافت ماموریت کنند زیرا این شروع آشکار هر بازی بود.

لیام هم جزو این دسته از بازیکنان بود.

با اینحال او به خود زحمت نداد بی هدف در اطراف بگردد و برای ماموریت التماس کند. او مستقیماً از دهکده تازه کاران بیرون رفت تا اینکه جمعیت کم شد و دیگر خبری از هیاهو نبود.

«خیله خوب.. بزار اول پنجره وضعیتم رو بررسی کنم.»

کتاب‌های تصادفی