فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل هفتم - سالن تمرین

لیام پنجره‌اش وضعیتش را باز کرد تا ببیند سلامتی‌اش به آرامی یک امتیاز پایین می‌آید و با توجه به اینکه در حال حاضر فقط ۱۰ امتیاز سلامتی دارد، نفسش را حبس کرد و با وجود اینکه از نتیجه مطمئن بود به صفحه خیره شد.

سلامتی او در واقع تا ۱۰/۳ سقوط کرد، اما در همانجا متوقف شد. آب جوش اکنون در بدن او خنک و با طراوت احساس می شد و اسانس های مختلف کاملاً با هم مخلوط می شدند.

با گذشت زمان، رنگ قرمز تیره مایع داخل دیگ، کم کم کمرنگ شد، همه اسانس ها کم کم جذب بدن لیام می‌شدند.

لیام چشمانش را بست و از احساس گرما و مواد مغذی لذت برد. ظرف یک ساعت، مایع قرمز تیره تقریباً کاملاً شفاف و بی رنگ شد. با این حال، لحظه‌ای بعد، رنگ دوباره شروع به تغییر کرد.

آب زلال و تمیز، اکنون کم کم تیره تر و تیره تر شد و کثیفی و روغنی سیاه روی آن شناور شد.

و در کمال تعجب، لیام، خود، منبع این کثیفی بود، از منافذ او مایع چسبناک سبز مایل به سیاهی بیرون می زد.

پس از جذب اسانس گیاهان و استخوان های مختلف، بدن او شروع به دفع مقدار زیادی از ناخالصی های موجود در گوشت و استخوان کرد.

به زودی رنگ کل دیگ سیاه شد و آب به روغن غلیظی تبدیل شد.

«اوف! چه بوی بدی میدم!» لیام دماغش را با دو انگشت گرفت و از دیگ بیرون آمد، ردی از کثیفی روی کف اتاق کاردستی، حین راه رفتن، او را دنبال می کرد.

هر اتاق یک حمام و توالت متصل داشت، بنابراین او مستقیماً زیر دوش رفت و خودش را تمیز کرد؛ تا زمانی که احساس تمیزی و شادابی کند.

اگرچه او هنوز مانند یک کیسه استخوان به نظر می رسید، اما اکنون بدنش درخشش سلامتی داشت و پوستش حتی یک لک نداشت.

جوش ها و کک و مک های صورتش هم ناپدید شده بود و ظاهری مرتب به او داده بود.

لیام سپس به سرعت، لباس های مبتدی کهنه خود را به تن کرد. روی دیگ، یک رون تنظیم مجدد خودکار وجود داشت که وقتی فعال می شد، دیگ را به طور کامل تمیز می کرد.

بنابر این او فهرست اموال خود را که فقط ۱۰ فضای خالی داشت باز کرد و دیگ را در یکی از آن ۱۰ فضا انداخت.

«سلام، کارم با اتاق کاردستی تموم شده.» او مدال اتاق را به لانا تحویل داد، که اکنون با ناباوری بیشتری به لیام خیره شده بود.

او می توانست ببیند که او به نحوی در مدت زمان کوتاهی تغییر شکل داده است!

لانا دقیقاً او را خوش‌تیپ توصیف نمی‌کند، زیرا او هنوز بدن بسیار درهم و برهمی داشت که انگار فقط پوستی است که یک اسکلت را می‌پوشاند، اما اکنون ویژگی‌هایش تیزتر شده بود.

چشمان سیاهش به طرز غیرقابل درکی، عمیق به نظر می رسید. لانا بدون اینکه بفهمد درحالی که آشکارا به مرد جوان نگاه می کرد آب دهانش را قورت داد.

او می خواست از او بپرسد که چگونه این کار را انجام داده است، اما متأسفانه، او قبلاً بیرون رفته بود، اکنون فقط پشتش از دور قابل مشاهده بود.

لیام پنجره وضعیت خود را باز کرد تا دوباره به آمار اولیه خود نگاه کند.

______________

نام: چانگ لیام

گونه: انسان

جنسیت مذکر

سطح: ۱ [۲۰۰/۰]

عنوان: بدهکار

سطح: هیچ

سلامتی: ۵۰/۵۰

مانا: ۷۰/۷۰

______________

استقامت: ۱۰

هوش: ۱۴

قدرت: ۱۰

دفاع: ۱۱

سرزندگی: ۱۳

چابکی: ۱۲

______________

«هوم... بد نیست، اما می تونم بهتر هم بشم.» لیام با زبانش صدا درآورد و به سمت مقصد بعدی خود که سالن اصلی تمرین شهر بود، رفت.

اگرچه این مکان بسیار کمتر از روستای تازه کاران شلوغ بود، اما سالن تمرین هنوز هم افراد زیادی داشت که به آنجا وارد و بیرون می شدند.

همچنین چند بازیکن، روی زمین مقابل ساختمان دیوار آجری مستطیل شکل بلندی بودند و بی امان با استفاده از انواع سلاح ها و حتی طلسم های جادویی اولیه به مترسک ها حمله می کردند.

این فضا برای یادگیری و تمرین مهارت های اولیه از مربیان سالن آموزشی در نظر گرفته شده بود، اما برخی افراد، بیش از حد لازم می ماندند و مجموعه اقدامات مشابه را بارها و بارها تکرار می کردند.

مسلماً این یکی از راهبردهای کسب امتیازات آماری بود، اما بسیار وقت گیر و خسته کننده به نظر میرسید.

به عنوان مثال، اگر کسی صد بار یا هزار بار شمشیری را به طور مداوم تاب دهد و استقامت خود را تقریباً تا زمانی که شمشیرش شکسته شود، ادامه دهد، می‌تواند ۱ یا ۲ امتیاز آماری برای استقامت افزایش دهد.

با این حال، برای دریافت مجدد این مزایا، آنها باید یک میلیون بار شمشیر خود را برای پاداش افزایش آمار بعدی تاب دهند.

بنابراین در نهایت، این روش کارآمدی برای گذراندن وقت نبود، اما برخی از کمال‌گرایان همچنان ترجیح می‌دهند برای هر ذره مزیتی که می‌توانستند بجنگند.

لیام حتی چند زن را در گروه دید که بدون نفس کشیدن، شمشیرهای خود را به هم می زدند.

در این مرحله از بازی، زنان واقعاً بسیار نادر بودند، بنابراین او نتوانست نگاهی به آنها نیاندازد قبل از اینکه توجه خود را به مربی که در گوشه‌ای روی یک صندلی چوبی نشسته بود و چوبی روی پاهایش گذاشته بود بدهد.

به محض اینکه نگاه لیام به مرد میانسال افتاد، چشمان مرد نیز به او خیره شد و با نگاه او روبرو شد. فورا هاله‌ای سلطه گر از بدنش بیرون زد.

سایر بازیکنان ممکن است حداقل کمی از چنین هاله خشونت آمیزی ترسیده باشند، اما لیام به سادگی با سر به مربی تکان داد و به سمت یکی از فضاهای خالی روی زمین در مقابل ساختمان سالن تمرین رفت.

او البته برای انجام تمرینات پیش پا افتاده ای که دیگران انجام می دادند برنامه ای نداشت. تعقیب و گریز برای تک تک امتیازات بی فایده بود.

او قبل از تمام شدن وقتش، کارهای خیلی مهمتری داشت که باید انجام دهد!

او شمشیر زنگ‌زده‌ای را که با خود حمل می‌کرد در فهرست اموال خود قرار داد و سپس نفس عمیقی کشید و به آرامی شروع به انجام یک سری حرکات کرد.

کتاب‌های تصادفی