فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۳ – میخوای با هم یه گروه بشیم ؟

«برادر! برادر متخصص! یه دقیقه وایسا!» هنگامی که لیام بیرون رفت، صدای بلندی از پشت سرش به گوش رسید.

ری با عجله دنبال لیام دوید و دید که لیام قصد توقف برای او را ندارد. در نهایت، او مجبور شد سرعت خود را افزایش دهد و با تمام سرعت خود بدود تا بتواند به آن مرد برسد.

«هوف. هوف مرد، خیلی سریعی! گوش کن برادر می خوای با هم گروه بشیم؟» ری نفس نفس زد و دستی به سینه اش زد تا نفس بگیرد

«علاقه ای ندارم.» لیام کنار رفت و او را دور زد و محوطه ساختمان سالن تمرین را ترک کرد. با توجه به اتفاقات غیرمنتظره ای که رخ داده بود، مشغول محاسبه مجدد همه چیز در ذهنش بود.

«آه. صبر کن. صبر کن. صبر کن. ببین من تنها نیستم دو تا دخترعموم هم با منن.» ری به طرز ناخوشایندی خندید، امیدوار بود که توجه او را جلب کند.

اما متأسفانه لیام همچنان به راه رفتن ادامه داد، انگار که اصلاً چیزی نشنیده بود. «جاک&شی با استفاده از دختر عموهات رو بس کن، رفیق.»

سرفه. سرفه. ری تقریباً بخاطر تذکر بی رحمانه لیام که مانند حمله مستقیم خنجر بود لغزید. «میدونی که بازیکنا دنبالت می کنن مگه نه؟ و همه اشون هم به اندازه من دوستانه رفتار نمیکنن.»

لیام بالاخره ایستاد و برگشت و به ری نگاه کرد. «از این یکی مطمعنم. همه به اندازه تو خودمونی رفتار نمیکنن.»

«در واقع، من روش حساب می کنم.» لبخندی ملایم و مؤدبانه زد که بنا به دلایلی برای ری سرد و شوم به نظر می رسید و تارهای کوچک موهای پشتش را سیخ می‌کرد.

«ها ها. خیلی خوب.» ری دستانش را بالا برد و ناخودآگاه یک قدم به عقب برداشت. «میشه حداقل به من بگی چیکار میکردی و چه ماموریتی دریافت کردی؟ من حاضرم برای این اطلاعات هزینه کنم.» مکث کرد و سپس اضافه کرد. «سخاوتمندانه.»

«۵۰۰ سکه طلا.» لیام با همان لبخند فریبنده قیمت خود را نام برد و به خوبی می دانست که قرار نیست دنبال آن برود.

با نرخ فعلی ارز، افراد زیادی با ارز درون بازی معامله نمی کردند، مبلغی مانند ۵۰۰ سکه طلا به طور نجومی بالا و گران بود.

حتی با وجود چندین نفر در سراسر جهان که این بازی را انجام می دهند، احتمالاً حداقل چند هزار دلار هزینه خواهد داشت. بنابراین اگر طرف دیگر دیوانه نبود، با چنین چیزی موافقت نمی کرد.

لیام فقط نیاز داشت که دنبال و اذیت نشود. بنابراین او این شخص دیوانه را بیرون می انداخت. او برای رسیدگی به این چیزها وقت نداشت.

با این حال، به طور غیرمنتظره، ری بلافاصله با یک شست بالا فریاد زد! «باشه! به عنوان یه دوست اضافه‌ام کن، من می تونم طلا رو در اسرع وقت برات ارسال کنم!»

«جدی می گی؟» لیام نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. به نظر می رسید که او ناخواسته با یکی از بازیکنان پولداری که پول میدادند تا بازی کنند مواجه شده بود.

مکث کرد و تصمیم گرفت به سرعت به موضوع رسیدگی کند و اول معامله را تمام کرد.

[شما ۵۰۰ سکه طلا از دوستتان دریافت کردید]

«باشه من رو با دقت نگاه کن. من سه بار بهت نشون می دم‌. فقط همین.» در این مرحله از بازی، گزینه ضبط وجود نداشت، بنابراین او خیلی نگران آشکار شدن چهره خود نبود.

ری سری تکان داد و بلافاصله برگشت و برای دو زن دست تکان داد. سه تایی دویدند و قدم زدند و در حالی که به سمت حومه شهر می رفتند با لیام همگام بودند.

اگرچه چندین چشم کنجکاو هنوز در گروه وجود داشت، لیام از این موضوع ناراحت نشد زیرا آنها به خوبی در محدوده حفاظتی شهر قرار داشتند.

و همچنین...

او تقریبا 5 برابر قوی تر از یک بازیکن معمولی سطح 1 بود!

«خیلی خب این حرکت اوله.» لیام خود را روی پای راستش متعادل کرد و پای چپ را پشت سرش جمع کرد و آن را تا آخر آورد تا به سرش برسد. او توضیح داد: «این باعث تقویت ستون فقراتتون میشه‌.》

آن سه بی سر و صدا سر تکان دادند و او را مشاهده کردند همانطور که یادداشت کردند. لیام در جابجایی هایش سریع بود و حرکاتش به نرمی جریان داشت. تمام حرکات را طوری تکرار کرد که انگار قبلاً صد بار آن را انجام داده است.

عرق روی بدنش جاری شد و ماهیچه هایش به پیراهن نازکش کشیده شده بود. این تقریباً توهین آمیز بود که چنین لباس های آشغالی هیکل خوش تراش او را می پوشاند.

میا و الکس هر دو به طور همزمان آب دهانشان را بلعیدند، حرکات لیام فقط به صورت نیمه در ذهن آنها ثبت می شد. آنها بیشتر مشغول تماشای حرکات کششی و آرامش بخش عضلات مشخص شده او بودند.

ری آنها را آورده بود زیرا می دانست که از او استعداد بیشتری دارند، اما به طرز عجیبی، او کسی بود که در حال حاضر بیشترین توجه را داشت.

۲ دقیقه طول کشید تا لیام ست حرکات را تمام کرد و سپس آن را دو بار دیگر تکرار کرد و کل کار را در حدود ۵ دقیقه تمام کرد.

«خب نمایش تموم شد. در مورد توضیح... شما باید تا به حال فهمیده باشید که بازی چقدر واقعیه.»

«بنابراین این مجموعه تمرین‌ها فقط چیزیه که من هر روز توی زندگی واقعی تمرین می‌کنم و اتفاقاً توی بازی هم کار می‌کنن.»

برایش مهم نبود که با توضیحات او قانع شوند یا نه و به خود زحمت نداد بیشتر توضیح دهد. «براتون آرزوی موفقیت می کنم.» لیام دست هایش را به هم زد و خاک روی آنها را پاک کرد، در حالی که آن سه همچنان گیج شده به تماشای او ادامه می دادند.

سپس چرخید تا شروع به راه رفتن به سمت شهر کند، که هر سه از حالت خلسه خارج شدند و همزمان او را صدا زدند. «هی صبر کن.»

«هوم؟» لیام از تصمیم خود برای سرگرم کردن آن سه بچه پولدار پشیمان بود.

《آم...من الکس هستم. من رو هم به لیست دوستات اضافه کن.»

«و منم میا هستم.» دو دختر خود را معرفی کردند.

«برادر حالا که همه ما معرفی شدیم، چطوره با هم گروه بشیم ؟ همه ما بازیکنای خوبی هستیم. ما سرت رو به باد نمی دیم.»

لیام آهی کشید. «علاقه ای ندارم.»

او همچنین درخواست دوستی را برای این دو زن نفرستاد و به راه خود به سمت بنگاه رهنی ادامه داد. حالا که پول بیشتری داشت، در وقت و تلاش او صرفه جویی زیادی می شد و او قصد داشت قبل از رفتن به بیرون، وسایلش را ارتقا دهد.

«برادر متخصص » ری به دنبال او رفت، اما میا او را متوقف کرد.

«اونو ولش ون. فکر نمی کنم کسی مثل اون به هیچ گروهی بپیونده. بیایید فقط به روش خودمون روی چیزها کار کنیم.. » زمزمه کرد و چند تار از موهای بلوندش را پشت گوشش برد.

کتاب‌های تصادفی