باز: تکامل آنلاین
قسمت: 26
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۶ - خدای مرگ
جیغ. جیغ. جیغ. جیغ.
دسته کلاغ های سیاه غلغله کرده و هوا را با صداهای بلند فریاد پر کرده بودند.
میزان صدا به سختی در لبه ی مرز تحمل بود و حتی یک دسی بل بالاتر یا بیشتر، تیم را که با آنها می جنگید مجبور می کرد به جای جنگیدن، گوش های خود را بپوشانند تا پرده گوششان سوراخ نشود.
الکس بلافاصله از [غرش کر کننده]، همراه با [مسدود کردن] استفاده کرد، اما پرندگان، بسیار زیاد بودند و منقارشان همه جا بود.
سلامتی این گروه خیلی سریع پایین میآمد طوری که حتی میا نمیتوانست آن را ثابت نگه دارد. او دیوانه وار از طلسم شفای خود استفاده میکرد، و خود را به حد و مرز هایش محدود میکرد تا کمال مطلق را در زمان بندی حفظ کند.
لیام آهی کشید. نگاهی به اوضاع کرد و بلافاصله فریاد زد. «برید پایین!»
آنها فقط کمی بیشتر از نیمه راه بودند و او نمی خواست این گروه از بین برود.
و از آنجایی که همه از ابتدا به او گوش میدادند، هیچکس دو بار به حرفهای او فکر نکرد و همان اول عمل کردند و از تپه پایین آمدند.
فقط بعد از پایین پریدن متوجه شدند که هیچ کدام از کلاغ های سیاه آنها را دنبال نکرده اند و همه پرندگان اکنون فقط در اطراف لیام می چرخند.
«درمانگر. ادامه بده.» لیام فریاد زد و یک دستورالعمل دیگر اضافه کرد.
او به خود زحمت نمی داد که به میا دستورات دقیق تری بدهد زیرا به توانایی های او اطمینان داشت. ضمناً وقت کافی نداشت.
بدن لیام که به تنهایی بالای تپه خونین ایستاده بود، در تمام زوایا، دیوانهوار میچرخید و میپیچید، چابکیاش یک درجه بالاتر از کلاغ سیاه بود.
سه مردهای که او احضار کرده بود نیز مشغول مبارزه بودند و تکههای گوشت و سلامتی را از کلاغ سیاهها میگرفتند، اما واضح بود که او را تا مرزهایش میکشانند.
واضح بود که او خیلی بیشتر دوام نمی آورد، اما ماندن تا این حد به تنهایی، خود یک شاهکار قابل توجه بود!
همه بطور احمقانه ای مات ...
کتابهای تصادفی

