باز: تکامل آنلاین
قسمت: 28
فصل ۲۸ - چشم گردباد
هوف... هوف... هوف...
الکس و ری دیگر طاقت نیاوردند و روی تپه خونین نشستند تا نفسی بگیرند.
موج آخر حمله، همه انرژی شان را از آنها گرفته بود و احساس می کردند بدنشان خشک شده است.
مهم نیست که چقدر بازی های قبلی واقع گرایانه بودند، آنها تا به حال چنین چیزی را تجربه نکرده بودند.
مثل این بود که آنها به جای اینکه صرفاً آن را در ذهن خود تجسم کنند، همین الان با هم مبارزه فیزیکی کرده بودند.
«برادر... آییی... لطفاً بهم بگو که این آخرین موج بود.» ری نفس نفس می زد و تکه های میوه از دهانش بیرون می پرید، وقتی که در حین صحبت کردن، آن ها را میخورد.
«این باید آخرین موج باشه.» لیام با حواس پرتی زمزمه کرد، اما لحنش به این معنی بود که از پاسخ خود راضی نیست.
«بعدش باید با یه هیولا کلاغ سیاه با قابلیت اجرای تعداد زیادی مهارت گیج کردن برو بشیم. اون خوشش میاد اول درمانگر رو فلج کنه و اون رو بکشه. بنابراین، میا، تو باید مراقب باشی.»
لیام تمام تلاشش را کرد که توضیح دهد و در عین حال یک معجون مینوشید تا مانا را بازگرداند.
تمام کلاغ هایی که او برای آخرین موج زنده کرده بود از قبل بیفایده شده بودند، بنابراین او یک بار دیگر مجبور شد طلسم مرده را اجرا کند.
این بار، در مجموع ۱۰ کلاغ هیول،ا بال های خود را تکان دادند و از انبوه استخوان و گوشت هایی که مانند زباله در اطراف افتاده بود برخاستند.
«آه؟ چرا اومدن رئیس اینقدر طول می کشه؟» ری پرسید و به آسمان نگاه کرد.
عمل او باعث شد لیام ناخودآگاه به بالا نگاه کند و ناگهان چشمانش گرد شد.
لیام دیوانه وار فریاد زد «برید پایین، حالا! »
«باید فوراً برید پایین و سیاهچال رو ترک کنید.» لیام فریاد زد.
همه نگاهی به یکدیگر انداختند و در تعجب بودند که چه خبر است و همینطور به بالا نگاه کردند، چشمانشان به دنبال لیام بود تا ببینند چه چیزی می تواند بسیار وحشتناک باشد.
در ابتدا چیز...
کتابهای تصادفی


