باز: تکامل آنلاین
قسمت: 29
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲۹ - گاهی یک قهرمان فرار می کند
«لعنتی! لعنتی الان باید چکار کنم؟» لیام همه را بیرون فرستاده بود اما حالا نمیدانست در این شرایط چه باید بکند.
اینطور نبود که او یک شخصیت متقلب باشد که با آمار حداکثری دوباره متولد شده باشد. نه، او فقط یک شخصیت متقلب بود که با آمار عادی دوباره متولد شده بود.
بنابراین او به اندازه ۲ ثانیه ی قبل به مقابله با این سناریوی لعنتی دیوانه کننده نزدیک نبود و زمان زیادی برای او باقی نمانده بود. او در حدود ۵ ثانیه دیگر تا حد مرگ نوک میخورد.
دندان هایش را به هم فشرد و تماشا کرد که کلاغ های شوم سیاه با چشمان قرمز زرشکی یکی پس از دیگری از آسمان شروع به پایین آمدن کردند. گردباد عظیم در حال چرخش قرار بود او را به طور کامل ببلعد.
لیام اینجا و آنجا به اطراف نگاه کرد و متوجه شد که در حال حاضر فقط یک کار می تواند انجام دهد. «لعنت. من چاره دیگه ای ندارم. بهتره فعلا فرار و بعداً یه راه حل پیدا کنم.»
منتظر ماند تا کلاغ ها به اندازه کافی به او نزدیک شوند و سپس قبل از اینکه اولین پرنده بتواند او را لمس کند، حرکت کرد.
پاهایش به آرامی زمین را لمس کرد و ثانیه ای بعد با سرعتی انفجاری از تپه پایین پرید.
جیغ! جیغ! جیغ!
کلاغ ها با نیت کشتن او جیغ زدند و سپس به طور غیرمنتظره شروع به تعقیب او کردند. «میدونستم. » لیام پوزخند زد.
برای هرکسی غیرممکن بود که این تعداد از کلاغ ها را در حال...
کتابهای تصادفی

