باز: تکامل آنلاین
قسمت: 32
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۳۲ - چه آدم خوبی! قسمت ۱
لیام کسی بود که قبلاً با سالها نبرد طاقتفرسا در زندگیاش روبرو شده بود. پس چگونه می توانست فوراً به این مشت کوچک نرم پاسخ ندهد؟
او فقط یک اینچ به سمت راست حرکت کرد و از حمله طفره رفت، باعث شد که مهاجم تلو تلو بخورد و به جلو بیفتد. لیام آهی کشید و آن شخص را گرفت تا مبادا اوضاع را بدتر کند.
«عوضی! حریص! ما رو احمق فرض کردی؟» الکس با صدای بلند نفرین کرد، تارهای موهای قرمز بلندش باز شد. او به سرعت خودش را ثابت کرد و با عصبانیت نفس کشید، سینه هایش بالا و پایین می رفت.
وای! این دختر واقعاً قدرت زیادی در آن مشت گذاشت! لیام سرش را خاراند. حدس زدن اتفاقی که در حال رخ دادن است برایش سخت نبود.
دیدن لبخند آرام او فقط الکس را عصبانی تر کرد. «تو! چطور جرات کردی؟»
«خواهر، آروم باش، لطفا.» ری تمام تلاشش را کرد تا الکس را عقب نگه دارد، اما مثل همیشه به طرز بدی شکست خورد.
«ما تو رو آوردیم که هم گروه ما باشی ولی تو لحظه آخر، ما رو ول کردی و همه چی رو برای خودت گرفتی؟؟؟ جدا؟»
«منظورت چیه؟» لیام با آرامش پاسخ داد. «اگر نمی رفتید بیرون نمیمردید؟ در هر صورت هیچ پاداشی دریافت نمی کردید.»
«اوه! خب حالا برگشتی بگی که همه این چیزا رو میدونستی استاد؟ منو نخندون. چه احمقانه!»
«تو میتونستی به ما بگی که برگردیم داخل و ما میتونستیم ماموریت سیاهچال رو با هم تموم کنیم، اما در عوض، ما رو برای انجام مرحله های اولیه همراهی کردی و بعد ما رو دور زدی.》
«در بدترین حالت، ممکن بود بمیریم؟ خب که چی؟ لازم نبود ما رو از سیاهچال بیرون کنی !»
لیام دید که زن حاضر است او را بکشد. می خواست به این نکته اشاره کند که سیاهچال را به میل خودشان رها کرده اند، اما تصمیم گرفت حرفش را ببلعد.
او کارهای زیادی برای انجام دادن داشت و ایستادن اینجا و دعوا کردن با دو زن در لیست او نبود. و زن مقابلش به نظر نمی رسید که به این زودی متوقف شود.
«و ما» لیام جلویش را گرفت و نگذاشت جمله اش را تمام...
کتابهای تصادفی


