باز: تکامل آنلاین
قسمت: 54
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۵۴ - من رد می کنم
لیام تخمی را از فضای فهرست اموالش بیرون آورد و به مغازه دار داد که لبخند بزرگی روی صورتش نقش بسته بود. «هر چیزی تو بخوای، خوش تیپ!»
با این حال، چشمان او که هنوز به لیام چسبیده بود و با چشمک به او نگاه می کرد، ناگهان به سمت تخم متوسط روی دستش چرخید.
همانطور که او شروع به بررسی دقیق تخم کرد، نگاهش جدی شد. این یک تخم سفید رنگ فاقد هر گونه نقش یا علامت خاص و کاملاً تمیز بود و تقریباً این احساس را ایجاد می کرد که هیچ چیز نمی تواند آن را لکه دار کند.
«این! اینو از کجا آوردی؟!»
الکس که چشمانش را به چاپلوسی آشکار زن برای لیام می چرخاند نیز ساکت شد و با دقت به گفتگو گوش داد.
او حالا فهمید که به همین دلیل است که او به اینجا آمده است و نه برای خرید تخم هایی که به نمایش گذاشته شده بود.
مطمئناً خجالت آور بود اما او در موقعیتی نبود که به این چیزهای کوچک اهمیت دهد. او به سرعت آن را کنار گذاشت و روی چیزی که درست در مقابل او اتفاق میافتاد تمرکز کرد.
«آه. من تازگیا اون رو توی یه غار پیدا کردم.» لیام مودبانه با لبخند پاسخ داد.
«خوش تیپ! این تخم رو می تونی به من بفروشی؟ من بهت ۵۰ طلا می دم.» این همان مبلغی بود که الکس برای خرید بزرگش به او پرداخت کرده بود و با تعجب دهنش را باز کرد.
تخمی که آن مرد نفرت انگیز داشت اینقدر ارزشمند بود؟ او به سادگی نمی توانست آن را باور کند. به چه دلیل لعنتی آن مرد همیشه چیز های خوب را بدست می آورد و خوش شانس بود؟ این مسخره بود!
الکس و مغازه دار هر دو جوری به لیام نگاه می کردند که انگار می خواستند او را زنده ببلعند و لیام گلویش را صاف کرد. «آه، من باید عذرخواهی کنم. من قصد فروش این تخم رو ندارم.»
قیافهی مغازه دار یک بار دیگر تغییر کرد اما...
کتابهای تصادفی

