باز: تکامل آنلاین
قسمت: 61
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۶۱ - ما دوستان او هستیم
فصل ۶۱ - ما دوستان او هستیم
لیام فوراً خواهرش را گرفت و با حداکثر سرعت ممکن چند قدم به عقب رفت. او مجبور نبود به بالا نگاه کند تا ببیند چه کسی صحبت میکند.
لیام از قبل میدانست او کیست. او نه با آن صدا و نه با این چهرهها صمیمی و نه غریبه بود، اما این که اینجا به آنها برخورد کند؟
سریع به اطراف نگاه کرد و دید که یک کوچه کوچک در سمت راستش وجود دارد، درست در کنار مجتمع آپارتمانی که میخواستند واردش شوند تا نگاهی به آن بیندازند.
میلین را گرفت و به آنجا دوید. البته صدای خندهی بلندی به گوش رسید و گروه جوان با هیجان به دنبال او رفتند.
«اوه اوه. اگه من به عنوان یه فرد مسئولیتپذیر توی جاده زباله ببینم، باید باهاشون برخورد کنم.»
فرد قد کوتاه و چاق جلویی قوطی نوشابه خالیاش را روی زمین انداخت و با لگد به سمت سر لیام هدف گرفت.
با این حال، او را از دست داد و قوطی به دیوار پشت سر او برخورد کرد، یا بهتر است بگوییم لیام از آن طفره رفت.
قوطی نوشابه به دیوار کوبیده شد، روی زمین افتاد و صدایی بلند داد که میلین را ترساند و دختر جوان فریاد زد.
«ها ها. اون رو دیدید؟ کیسه بوکس دوست دخ*تر داره!»
«واا! چه خوشگل!»
«بله، حق با توعه. اگر لباسهای کهنهاش رو نادیده بگیریم، هیکلش و صورتش بد نیستن.»
میلین با دیدن گروه اراذل مانند مردمی که از جلوی آنها عبور میکنند و آنها را احاطه کردهاند، به خود لرزید. آنها همچنین حرفهای عجیب و غریبی میزدند و رفتار بسیار بیادبانهای داشتند.
«برادر...» از ترس دستهای لیام را محکم گرفت.
«اوه؟ برادر؟»
«حالا منطقی شد! ها ها ها ها چطور ممکنه این آشغال دوست ...
کتابهای تصادفی


