فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 62

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۶۲ کلیه‌ات رو فروختی؟

فصل ۶۲ – کلیه‌ات رو فروختی؟

یک ساعت بعد، میلین حالا دیگر چندین گشت و گذار در آپارتمان انجام داده بود، اما وقتی به برادرش نگاه کرد، او همچنان در همان نقطه ایستاده بود و با تلفنش کاری انجام می‌داد.

هوم؟ او نفهمید که آن‌ها هنوز اینجا چه می‌کنند. «برادر، بریم؟ بیرون تاریک می‌شه.»

«کجا بریم؟» لیام گیج به نظر می‌رسید.

دخترک می‌خواست چیزی بگوید که صدای قدم‌های بلند نزدیک در طنین‌انداز شد و گروهی سه نفره از آسانسور بیرون آمدند و چیزی شبیه جعبه‌های تازه بسته بندی شده حمل می‌کردند.

«چانگ لیام؟»

«بله. خودم هستم.»

یکی از مردها یک صورت حساب را بیرون آورد و به لیام داد که یک قدم از در دور شد و به سه مرد اجازه داد وارد آپارتمان شوند و بسته‌ها را داخل آن قرار دهند.

«بیا اینجا، مِی‌می. جلوی دست و پا نباش.»

«آه... امم... باشه اما برادر؟»

لیام دختر را کنار کشید و سپس دو نفر بیرون از آپارتمان در راهرو ایستادند در حالی که سه مرد چندین بار بالا و پایین رفتند و یک دسته جعبه را داخل آپارتمان قرار دادند.

میلین با چشمان درشت به همه چیز خیره شد. او مطلقاً نمی‌دانست چه اتفاقی دارد می‌افتد و در نهایت نتوانست دیگر این تعلیق را تحمل کند و بی‌تفاوت باشد.

«برادر اینا چی هستن؟ اینا مال کیه؟»

«ها ها ها. احمق جون، حواست جمع نیست یا چی؟ واضحه که این چیزها مال ماست. چطور می‌تونیم بدون اثاثیه اینجا زندگی کنیم؟»

لیام در حالی که چشمان دختر بیشتر گشاد شد، صورت دختر را تکان داد و با نگرانی به او خیره شد. بعد از یک دقیقه حتی چشمانش قرمز شد و دخترک شروع به گریه کرد.

«آه! الان چه اتفاقی افتاد؟ داری واسه‌ی اون اتفاق یکم قبل گریه می‌کنی؟» ل...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی