باز: تکامل آنلاین
قسمت: 87
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۷ - همه آنها مردند!
《ها ها.》دختر جوان قهقهه ای زد و به لیام چشمکی زد. «من همه چیز رو می دونم برادر.»
«اوه؟ چی می دونی؟»
«او او. من اونقدرها هم که تو فکر میکنی کوچیک نیستم.» وقتی لیام بالاخره منظورش را فهمید به او چشمکی زد. لبخند تلخی به او زد و گونه هایش را نیشگون گرفت.
«چرت و پرت نگو.»
در حالی که هر دوی آنها ظرف ها را روی میز چیدند، صدای جیغ متعجبی از داخل اتاق لیام آمد. «اون رفت توی اتاق من؟»
لیام وقتی دید که شن یو با دهان باز، کپسول بازی اش را تحسین می کند، برای بررسی اینکه چه اتفاقی افتاده است، رفت. «وای! این خیلی بزرگه!»
«بله، این یه بازی واقعیت مجازی کاملا پیشرفته است، بنابراین کپسول کاملاً پیچیده است. به هر حال، یه دستشویی دیگه توی راهرو وجود داره.» لیام به او اشاره کرد که بیرون اتاقش بود.
«متاسفم متاسفم. اشتباه از من بود. من این رو دیدم و بی اجازه اومدم توی اتاق.» شن یو این بار واقعاً خجالت زده بود زیرا از یک خط عبور کرده بود و وارد اتاق شخصی شخص دیگری شده بود.
«نگران نباش.» لیام سرش را تکان داد. «وقتی کارت تموم شد بیا پیش ما.» او را ترک کرد و به اتاق نشیمن برگشت. او از گرسنگی مرده بود، بنابراین بدون اینکه منتظر کسی باشد، شروع به خوردن کرد.
شن یو با دستانش به صورتش دست زد و سرش را تکان داد. سپس به سرعت از اتاق او بیرون زد و از دستشویی بیرون استفاده کرد.
او روی صورتش آب پاشید و برای دیدن آینه، به بالا نگاه کرد که متوجه شد در تمام این مدت، پیراهنش کاملاً خیس عرق بوده و بسیار شفاف است.
او یک بار دیگر فریاد زد و قبل از اینکه یکی از دو خواهر و برادر بتواند جلوی او را بگیرد، ابتدا از آپارتمان فرار کرد.
«من اول لباس عوض می کنم.» فقط صدای او شنیده می شد.
«چی شده الان؟» لیام از خواهرش پرسید که سرش را تکان داد و شانه هایش را بالا انداخت. او نیز نمی دانست.
وقتی شن ی...
کتابهای تصادفی
